*عشق خجالتی من*p22

.....از زبان نویسنده:گیج به جین هو نگاه میکرد جین هو شانه ای بالا انداخت و به جک دستیار پدربزرگش که مانند سربازی از مانع ها می گذشت و به خط پایان میرسید خیره شد پدر بزرگ با غرور دستی برای جک زد و به جونگ کوک که لباس ارتشی پوشیده بودچشم غره وحشتناکی رفت میتونست ترس پسرک را تشخیص بدهد به تازگی با نوه اش آشنا شده بود ولی قصد نداشت دختر جوان را به پسری که ادعای عاشق بودن می‌کند بسپارد پس باید جونگ کوک از مرحله های سخت اش گذر می‌کرد و مهر تایید پدر بزرگ را می‌گرفت دست هایش را پشتش قفل کرد و سنگین مشغول راه رفتن جلوی پسرک شد و همزمان برای پسرک قانون ها را نام می‌برد...با غرور گفت:مرد قوی آن مردی هست که از مانع های سخت عبور کند و برای زندگیش تلاش کند زندگی بچه بازی نیست .. اندام نحیف و بازو های لاغری داری بهت یاد میدم چگونه یک مرد قوی و پر نیرو باشی و بتونی از نوه ام محافظت کنی اون موقع من مشکلی ندارم و خودم براتون عروسی میگیرم...با این حرف پدربزرگ لبخند عمیقی روی لب جین هو و جونگ کوک اومد که با حرف بعدی آقای پارک لبخند روی لبشون ماسید:البته.‌.اگر نتونستی از پس مرحله ها بربیای برای همیشه از سئول میری و پشت سرت هم نگاه نمیکنی ‌..اجازه اینو نمیدم پسر بزدلی مانند تو زندگی نوه ام را خراب کنه...

..جین هو سرش به سمت پدربزرگ اش چرخید و نگران گفت:اگر نخواد این کار هارو انجام بده چی...آقای پارک ابرویی بالا آورد و به سمت جین هو چرخید آسان گفت:جلوی سگ ها می اندازم و بعد از کشور بیرونش میکنم...چشم جونگ کوک تا حد ممکن گشاد شد..جین هو با لکنت گفت:شم.شما ‌‌..که جد..جدی نیستید..درسته؟؟ ..آقای پارک چوب ۴۰ سانتی متری ای را از جیبش بیرون آورد با چوب به دستش میزد:کاملا جدی ام....به راه رفتن جلوی جونگ کوک ادامه داد با صدای محکم گفت:مرحله اول بالا رفتن از کوه ...جین هو به محض شنیدن حرف آقای پارک سرش به سمت کوه چرخید خانه پدربزرگش بسیار بزرگ بود به اندازه یک شهر و از شهر بیرون بود..جونگ کوک آب دهنش رو قورت داد آقای پارک گفت:مرحله دوم رد شدن از دشمن هایی که میخوان پرنسس غربی رو بدزدن..و به جین هو اشاره کردو ادامه داد:و اینکه دشمن ها اسلحه به دست هستن..اسلحه ها واقعی هست اگر مردی دیگه دست خودت هست پسرجون..

....آقای پارک به سمت جین هو اومد و روی صندلی نرم کنار جین هو نشست رو به در کردوفریاد زد:جونگ هو پاپ کورن برای من و نوه ام بیار..:چشم آقا.. پدربزرگ رو به جین هو کرد:چرا رنگت پریده ‌..=اجو..:پدربزرگ..=هان.؟..:میگم پدربزرگ پدربزرگ صدام کن..=باشه ببخشید..پدربزرگ شما که واقعا به مرگ جونگ کوک فکر نمی‌کنید..آقای کیم رو به جونگ کوک که به حرف های جک گوش میداد کرد:برات مهم نباشه مرد که مرد نشد یکی دیگه همه‌ کس لیاقت نوه ی پارک سون ها رو ندارند ...آقای پارک سوت زد ولی قبل از اینکه جونگ کوک شروع کنه جین او به سمتش رفت و یکم از پدربزرگش وقت گرفت و جونگ کوک رو به سمتی کشید نگاه به دور و برش کردوگفت:دیوونه شدی!! ..=میخوای بمیری بابا بزرگم هیچ شوخی نمیکنه کاملا جدی هست ..جونگ کوک لبخند دندون نمایی زدوگفت:من برای رسیدن به تو هرکاری میکنم...=حتی اگه توی این راه کشته بشی؟‌_حتی اگه تو این راه کشته بشم با عشق به تو میمیرم...جین هو جونگ کوک رو محکم بغل کرد دست شون رو تدی دست هم فشردن و به محوطه سبط برگشتند

...جونگ کوک توی موقعیتش ایستاده بود با صدای شیپور بلند شروع به دویدن کرد حین دویدن فقط به یه چیزی فکر می‌کرد و اون هم رسیدن یه جین هو بود و شاید کمی به اینکه کی از دست پدربزرگ جین هو خلاص میشه فکر می‌کرد اگر دیروز میدونست قراره به این وضع برسه هیچ وقت پاش رو توی قصر پارک نمیگذاشت صورتش قرمز شده بود و پاهایش درمانده با درد به سمت کوه میدوید آب دهانش خشک شده بود به کوه رسید سرش را بالا کرد و به کوه بلند مرتبه نگاه کرد اوهی از بلندی کوه کشید و طنابی که آویزان بود را دور کمر خودش بست طناب رو محکم کرد پاهاش رو به کوه چسبوند و با بازوهاش می‌کشید تا از کوه بالا بره ۱‌متر از زمین بلند شده بود که چیزی به یادش اومد ...اون از ارتفاع ترس داشت‌..... پارک پیر روی صندلی بالشتی و نرمش دراز کشیده بود ‌و انگور می‌خورد و از زیبایی که جلوش بود لذت می‌برد همانند این بود که انگاردارد فیلم می‌بیند از این طرف جین هو گوشه لبش را اینقدر از استرس گاز زده بود که میتوانست طعم خون را حس کند با دستش بازی می‌کرد و به خالق دنیا التماس میکرو که بلایی سر عشق شیرینش نیاید‌‌..که با صدای بلند داد از درد روح از تنش جدا شد اون صدای جونگ کوک بود......