من توجه ای نکردم مارتا و اما خیلی ترسیده بودن که مارتا اومد و گفت : لطفا بابا رو بلند کن بزار تو ماشین که ببریمش بیمارستان . نمیخواستم کمک کنم ولی وقتی چشمای اشکی مارتا رو دیدم نتونستم نه بگم رفتم اگراست رو بلند کردم و گذاشتم صندلی عقب و خودم هم کنارش نشستم . اما پشت فرمون نشست و به سمت بیمارستان راه افتاد وقتی به بیمارستان رسیدیم مارتا رفت دکتر رو صدا بزنه و منم اگراست رو برداشتم و بردم داخل بیمارستان دکترا و پرستارا اومدن و اگراست رو بردن و ما هم همونجا موندیم اما زنگ زد به مامان و بابای اگراست و آلیا و نینو و منم زنگ زدم به مامان و عمو لوکا گفتم بعد نیم ساعت عمو لوکا و عمو فلیکس و نینو و آلیا و مامان و بابای آگراست اومدن ما هم تا عصر همین جوری تو سکوت وایستاده بودیم که بالاخره مارتا گفت :من گرسنم میرم چیزی بگیرم بخورم کسی چیزی نمیخواد ؟ امیلی :مرسی عزیزم .لوکا :برای من یه کیک و آبمیوه بگیر .فلیکس : برای منم لطف کن کیک و آبمیوه .مارتین : هرچی برای خودت گرفتی برای منم بگیر . &: اوکی اما تو چیزی نمیخوای ؟.^ :نه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
فالویی بفالو
فالویی
عالییییییییییییییییی
مرسی آجو
🍓
🍓
💜💜
❤
❤
💓🍫💓
💓🍫💓
عالی
ممنون
خوب تموم شد!! 🥲🥲⚡
مرسی
خواهش🌷
خیلی خوب بود 🥲
مرسی
اجو فصل ۳نداره؟
نمیدونم شاید بزارم
💖
عالییی😢😭😭😭
مرسی