
سلام سلام•-•⚘ اومدم با یه داستان جدید•-•⚘ اگر دوست دارید بگید ادامه بدم•-•⚘ متاسفانه به خاطر اینکه اسمش رو انگلیسی نوشته بودم عدم تایید خورد•-•🥀

هر داستانی جذابیت خودش را داراست. هر داستانی یک ویژگی خاص دارد که آن را از بقیه متمایز میکند. داستان ها با در هم آمیختن احساسات شکل میگیرد ؛ هر چه احساسات بیشتر با هم آمیخته شوند و گمراه کننده تر باشد، داستان نیز جذاب تر است. اما همه از یک داستان خوب تقاضای یک پایان خوش و خوب را می خواهند ؛ اما این داستان چگونه پایان می یابد؟ با اتفاقات خوب؟ یا با اتفاقات بد؟" باز دوباره تبدیل به عروسک شدم" این اسم چه معنایی دارد؟ چه چیزی در پشت آن نهفته شده است؟ با یک شیطان رو به رو خواهیم شد؟ یا ماجرا جور دیگریست؟ چیزی به اسم تقدیر وجود دارد؟ شما چگونه فکر می کنید؟ این داستان یک داستان احساسی خواهد بود یا هیجان انگیز؟ داستان منطقی خواهد بود یا بی منطق؟ من هم مانند شما نمیدانم این داستان چگونه پیش می رود ولی پایان این داستان آشکاراست؛ البته شاید برای من! داستان کمی گنگ خواهد بود ولی به زودی حقایق افشا خواهند شد!این داستان در ۱۱ اکتبر سال ۲۰۱۶ اتفاق افتاد. در یک روز سرد که باد و بوران وحشیانه هجوم می آوردند.

هوا بسیار سرد بود.از سرما میلرزید؛ از زمین جدا شد و خود را درون یک جنگل به رنگ خاکستری یافت.سرما را با تمام وجودش حس میکرد و میلرزید. دست هایش را به هم می مالید تا شاید کمی گرم بشوند. به اطراف نگاه کرد: او کجا بود؟ این خواب است یا رویا؟ صدای زجه زدن و التماس کردن یک نفر را شنید:لط...طفا...ت..تم...تمو.. مش کن! بدون فکر به سمت صدا دوید ؛ اما این صدای که بود؟ این سوال را بار ها و بارها از خود پرسید. صدا برایش حس غریب آشنایی به ارمغان می آورد ؛ ولی صاحب صدا که بود؟
در اعماق تاریکی جنگل دو نفر را یافت. جنگل خیلی رعب آور و ترسناک بود. همچون جنگل هایی بود که در قصه ها هیولایی کمین کرده است. انگار آن دو نفر اصلا متوجه او نشدند. به آن دو چشم دوخت.یک پسر با موهای به رنگ قهوه ای و با چشمانی سرد، به سردی یخ! وقتی به او نگاه کرد دریافت که این فرد هیچ احساسی ندارد. وقتی که به چشمان عجیب و سردش نگاه میکردی تمام تنت میلرزید ؛ ولی او چه هدفی داشت. پسر موذیانه لبخند میزد و حلقه بین انگشتانش را تنگ تر میکرد.به پسری که التماس میکرد نگاه کرد. یک پسر با موهای بلوند که در زیر نور ماه میدرخشید ، قدی نسبتا بلند ، لباس هایی به رنگ های زرد و مشکی و از همه مهم تر یک چشم بند بر روی چشم چپش! به اعماق افکارش فرو رفت ؛ چرا حس غریب آشنایی را احساس میکرد؟ باز هم به آن دو خیره شد ؛ انگار پسری که موهای قهوه ای داشت میخواست راه تنفس آن پسری که با او احساس آشنایی میکرد را ببندد! پسر هر لحظه حلقه بین انگشتانش را تنگ تر میکرد....
پسری که موهای بلوند داشت هم فقط التماس میکرد؛ نمی توانست به خوبی سخن بگوید و سرفه های متعدد امانش را بریده بود.(نویسنده داستان: ببخشید وسط داستان پارازیت می اندازم ؛ ولی فکر کنم فهمیدید اون پسر با موهای بلوند کی بود🙃اگر هم که نه متوجه میشید💔) پسر ، پسرک مو بلوند را بر روی زمین انداخت.پسرک مو بلوند فقط سرفه میکرد و اصلا حال خوبی نداشت. نمی دانست چرا ولی با اینکه از آن پسر مو بلوند متنفر بود میخواست دست کمک به سمتش بگیرد ؛ ولی پاهایش سنگ شده بود و نمی توانست تکانشان بدهد.
لب هاش به هم دوخته شده بود و تکان نمی خورد. چرا با اینکه آن دو را نمی شناخت حس میکرد از آن پسر با موهای بلوند متنفر است. پسرک مو بلوند نمی توانست تکان بخورد و سرفه های متعدد کلافه اش کرده بود.پسری که موهای قهوه ای داشت پوزخندی زد و گفت: درد کشیدن چه حالی داره؟ خوبه؟ پسرک در حالی که سرفه می کرد گفت: نه. از این حرف عصبانی شد و به سمت پسرک رفت و یقه اش را گرفت و محکم او را به زمین کوبید و شروع کرد به لگد زدن به پهلو ها و کمرش.چهره ی پسر در هم شد و گفت: آاااخ . پسر مو قهوه ای: پس چرا این کار رو کردی؟ حالا درد را مزه مزه کن. پسر مو بلوند که اصلا حال خوبی نداشت ، همین که داشت سرفه می کرد خ*و*ن بالا آورد. پسر خندید و گفت: چی اتفاقی افتاده؟ تو که خیلی قوی بودی؟! چرا جلوم رو نمی گیری؟ چرا؟!!!! به من جواب بده! پسرک در حالی که سرفه می کرد گفت:نمی دونستم اینقدر ضعیفم! پسر بیشتر عصبانی شد و باز هم شروع کرد به زدن پسر مو بلوند. زیر پای پسرک مو بلوند یک دایره ظاهر شد. یک دایره با ۱۰ علامت متفاوت. با تعجب به دایره چشم دوخت فهمید که آن پسرک مو بلوند کیست! باورش نمی شد.
پسرک مو بلوند به خاطر ضعیف شدنش به شکل یک مثلث زرد رنگ تک چشم در آمد ولی بعد از چند ثانیه دوباره همان پسرک مو بلوند بود.زیر لب زمزمه کرد : بیل سایفر! پسرک مو بلوند با صدای ضعیفی گفت: متاسفم درخت کاج! با شنیدن نام درخت کاج قلبش فرو ریخت. آن فردی که انگار داشت از پسرک مو بلوند انتقام میگرفت او بود! اما چطور ممکن است.... تمام این سوال ها را از خود می پرسید
پسر مو قهوه ای لبخند تلخی زد و گفت: متاسفی؟! خنده داره! من معذرت خواهی تو رو قبول نمیکنم! سایفره ی روااانی! باز هم شروع کرد به زدن پسرک مو بلوند . لحظه ای تردید نمی کرد. پسر مو قهوه ای با هر آااخ گفتن پسرک مو بلوند می خندید. بلند داد زد: تو چه کسی هستی؟ چه کاری انجام میدی؟ چرا؟ پسر مو قهوه ای تازه متوجه او شد که در کنار یک درخت غول پیکر ایستاده بود. لبخندی زد و به سمت او که کنار درخت کاج غول پیکر خاکستری ایستاده بودحرکت کرد.
باد خیلی شدیدی وزید و بین پسر مو قهوه ای و او فاصله انداخت. مجبور شد چشم هایش را به خاطر وزش شدید باد ببندد. بعد از مدتی چشم هایش را باز کرد ؛ تار می دید . بعد از چند بار پلک زدن تصویر دیدش شفاف شد. زیر لب زمزمه کرد: من کجا هستم؟! دختری وارد اتاق شد و با دیدن اینکه او چشم هایش را باز کرده بود ذوق زده شد و گفت:آه دیپر. خوشحالم که سالمی! یک لبخند تلخ زد. سوالش را تکرار کرد : من کجا هستم؟ دختر با لحنی که میشد وجود غم را در آن فهمید گفت: بیمارستان. خیلی تعجب کرد. با تعجب به دختر نگاه کرد. دختر ادامه داد: وقتی که از مدرسه بر می گشتیم ؛ انگار اینجا نبودی و جسمت خود به خود راه میرفت. وقتی که از خیابان رد میشدی.... دخترک دستش را روی قلبش گذاشت و لباسش را فشرد و گفت: دیپر من را می شناسی؟ با لحن ضعیفی جواب داد: اره میبل برای چه این سوال را می پرسی؟
دخترک نفسش را از سر آسودگی بیرون داد و گفت: دکتر گفته بود که.....ادامه ی حرفش را خورد. دختر گفت: من می روم تا به بقیه خبر بدهم. دخترک از اتاق خارج شد. نمی دانست باید چه کاری انجام بدهد. تمام اتفاقاتی را که دیده بود را به یاد آورد. منظور آن پسر از درخت کاج که بود؟ چطور ممکن بود بیل سایفر انقدر ضعیف باشد؟! سوالاتی که از خود می پرسید بیشتر او را گیج می کرد. وقتی دوباره قیافه ی پسر مو قهوه ای را به یاد آورد ، از ترس لرزید. آن چشم های سرد و بی احساس! قطره ی اشکی از گوشه ی چشم راستش سر خورد و به زمین افتاد. زیر لب زمزمه کرد: آیا واقعا آن یک خواب و رویا بود؟! نه کابوس بود!؟
به بیرون پنجره نگاه کرد.برف همه جا را سفید پوش کرده بود و باد وحشیانه به شیشه های اتاق می کوبید.از تخت پایین آمد و به سمت پنجره حرکت کرد تا بهتر بتواند منظره را تماشا کند ؛ ولی وقتی که پاهایش را روی زمین قرار داد سرش گیج رفت و....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام من قبل اومدن به تستچی تستاتو میخوند خیلی خوب بود
چرا پارت بعدی داستاناتو نمینویسییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!1
روزی روزگاری معلمی بود که خیلی دانش آموزان را دق میداد و بعضی از اون دانش آموزان هم ما را دق میدادند...
نام یکی از این بزرگواران * نویسنده * کبیر است 😑
بسی نشسته ام و به در نگاه میکنم ، دری که آه میکشد پارت بعد از کدام سو میاید 😐
توجه توجه شخصی به اسم « نویسنده » چند روز غیبت داشته !!
هرکس پیداش کنه و کت بسته برام بیارتش بهش مژدگانی میدهم !!
نویسنده هرجا که هستی اگه این کامنت رو میخونی بدون که الان تحت تعقیبی !!
بهتره که تسلیم بشی !! 😂
فرزند دلبندم😂
تا پایان امتحانات پایان ترم پارت جدیدی نمیاد
چون بدجور درس هام بدجوری سنگینه
من بادیگارد دارما-^-
میسو: خیلی بیخیال* دلشون میخواد برن دریم سیتی=/ مشکلی نیست بیاین نویسنده داستان رو ببرید بعد یه دور سفر میرید دریم سیتی^-^
آلکور:نویسنده داستان فکر میکردم خواهر منی و من بادیگارتتم=/
۰: صبر کن ببینم مگه من نیستم ؟
۱۹۲۰: نخیر منم مگه نه نویسنده داستان؟
-الفرار. از دست شخصیت هایش فرار میکند*
صحیح 😂 پوستر های تحت تعقیب برداشته شد 😂 حالا احیانا امتحانات جنابعالی کی تموم میشن ¿
اگر مشکلی پیش نیاد ۱۲ ام😂
وی بعد از شنیدن تاریخ سکته را زد و...
مشترک مورد نظر دار فانی را وداع لطفا دیگر تماس نگیرید 😂
😂خوب...حالا که اینطور شد هرکس معلم نویسنده را کت بسته برای من بیاورد بهش مژدگانی میدهم!😂معلمرو کت بسته بیارید امتحانای نویسنده تموم بشن😂
یه ده تا شاید هم بیشتر معلم دارما😂
منم نی😂اگرم کسی نیارتشون خودم میرم پیششتون زندانیشون میکنم😂
عالی عالی عالی می نویسی الحق که نویسنده ای
ممنون🙂
عالیییی بود
لطفا ادامه اش رو هم بنویس
ممنون حتما
خوب راستش من از داستان ها نمیتونم ایرادی بگیرم .سر تا سرم که پر از نقاط قوتن آدم نمیدونه کدوم رو بگه کدوم رو نگه
عيدت مبارک ایشالا اتفاقای خوب خوب امسال واسه ی همه بیفته
عید تو هم مبارک باشه :)💙
ممنون
عیدتون پیشاپیش مبارک الان که دارم اینو مینویسم ۲ ساعت مونده به عید
عید تو هم مبارک عزیزم🥳
خلاصه کنم منتظر نظراتتون هستم🙂
نظر واقعی تون رو بگید ازم گلایه کنید و کلا هر چی می خواستید بهم در مورد امپراطور هفت بعد و جاذبه صفر درجه بگید تا حالا نگفتید رو بگید ممنون🙂
امیدوارم سال خوبی داشته باشید😉🙂
خدانگهدار/ گود بای/ جانه👋🏻
(نظر نشه فراموش)
ممنون ماسون:)
ادامه کامنت قبلی👈🏻 خیلی دوست دارم نظر واقعی تون رو در مورد داستان هام بدونم نمیخوام بگید عالی بوده یا محشر و از اینا😐🙂 دوست دارم نقاط قوت و نقاط ضعفم رو بهم بگید .خیالتون راحت من نه ناراحت میشم و نه چیزی😐✊🏻 حتی اگر بگید مضخرف ترین داستان تستچیه ناراحت نمیشم ؛ خلاصه اینکه هر نظری که در مورد داستان های جاذبه صفر درجه و امپراطور هفت بعد بگید اصلا بگید مسخره ترین داستان جهانه😂من ناراحت نمیشم اگر واقعا خودتون همکاری کنید شاید این داستان ها جالب تر بشه یا اینکه بیشتر ازش خوشتون بیاد.
باشه اینم نظر واقعی من:
من نمیدونم نقاط ضعفش کجاست واقعا دارم راست میگم الان که گفتی ناراحت نمیشی دیگه دلیلی نداره الکی بگم عالی بود و اینا ولی به نظرم داستانایی که مینویسی واقعا قشنگه فقط اینکه من از این داستان باز دوباره تبدیل به عروسک شدم هیچی نفهمیدم خیلی قاطی پاتی بود.و یه چیز دیگه چرا اینقدر دیر به دیر داستان مینویسی؟
ممنون از نظرت میبل جان
داستان باز دوباره تبدیل به عروسک شدم قسمت های اولش مبهمه
اینکه دیر به دیر میذارم یه خورده اش به خاطر مدرسه است و یه خورده اش هم به خاطر بی حوصلگی یا بی انگیزگی ام هستش😅🙄
اهان
آخه من چی بگم وقتی بی نظیره داستانات؟ تنها مشکل تمام داستانات اینه که...
بی نهایت اعتیادآورهههههههههههههههه و همچنین کم فعالیت میکنی مارو تو کف میزاری
ممنون آرها جان:)
ممنون گلکسیا جان:)💙
خب نظر من:
داستان هات واقعا درجه یک هستن🤩🤩🤩
فقط لطفا سریع تر بنویس که خیلی منتظر ادامه داستان هات هستم.😘
سلام و درود بر خوانندگان عزیز(خیلی ادبی شد😂🙄😐)
عیدتون مبارک باشه ؛ امیدوارم سال ۱۴۰۰ سال خوبی براتون باشه و صحیح و سلامت باشید و ویروس کرونا چمدونش رو جمع کنه و بره ؛ برای همیشه.....
خوب میخواستم بگم که فعلا داستان هام رو ادامه نمی دم.ممنون که کنار من هستید و خیلی دوست دارم بدونم نظرتان در مورد روند داستان هام چیه. خوشحال میشم نظر واقعی تون رو بدونم. کجای داستان هام خیلی خوب بوده و براتون جذابیت بیشتری داشته یا اینکه کجا واقعا افت کرده. خوشحال میشم نظر واقعی تون رو در مورد داستان بدونم
نههههههههههههههه🥺😱😢😥😓😭
نروووووووووووو🥺
تو هم مثل من نمیتونی دووم بیارییییییی🥺
نروووووووووووو🥺
بی شرف نرو😭😓😥😢😱🥺
ساری من که نمیرم😐
گفتم فعلا ادامه نمیدم 😅😁
چرا فعلا ادامه نمیدی؟
همینجوریش دیر به دیر پارت هارو میذاری حالا فعلا میخوای ادامشون ندی؟
T_T
نروووووووووووووو اگه بری جات خالیه
من که نمیرم😂
ممنون بابت حمایت:)💙