
خب از صبح حوصله یاری نمیکرد ولی الان دیگه سعی میکنم بدون اینکه طولش بدم بزارم😂

_امروز روز اول دانشگاه سال اخر هست ساعت 5صبح از خواب پا شدم و یه دوش آب سرد گرفتم و در عرض نیم ساعت حاضر شدم یه صبحانه مفصلی خوردم و بعد بادیگارد ها منو جلو دانشگاه رسوندن. به کلاسم رفتم و رو صندلی سمت چپ یه نیمکت تو ستون وسط کلاس ردیف اول نشستم تا اینکه زنگ زده شد و استاد شروع به تدریس کرد _بعد یه ساعت زنگ زده شد و قرار بود با دوستام به کافه برم واسه همین زود وسایلم رو شروع به جمع کردن کردم _زود از دانشگاه بیرون اومدم و رفتم به کافه ای که قرار گذاشته بودیم که دخترا رو دیدم کلی باهم حرف زدیم و خندیدم بعد که ازشون جدا شدم رفتم سمت خونه پ: سلام دخترم م: خوش اومدی دخترم _سلام مامان سلام بابا خوبین؟ پ: مرسی ممنون م: روز اول دانشگاه چطور بود؟ _عالی بود پ: خوبه که اینو میشنوم. راستی امشب قراره یکی از همکارامون از شرکت به همراه خانوادش تشریف بیاره _ساعت چند میان؟ م: هفت شب _باشه من میرم اتاقم کارامو بکنم بعد میام پیشتون پ م: باشه دخترم

_الان ساعت چهاره سه ساعت وقت دارم. اول رفتم یه دوش گرفتم و بعد اینکه در اومدم موهامو بافتم _ساعت شش شده دیگه باید آماده بشم. یه لباس سیاه با شلوار سیاه و کفشام رو پوشیدم و آرایش خیلی ملایمی کردم بعد رفتم پایین تا ببینم بقیه هم حاضرن م: ا/ت دخترم ببینمت آره خوبه خوشگل شدی _مرسی مامان پ: دیگه الاناس ک برسن _همینکه بابام این رو گفت زنگ در به صدا اومد م: وای اومدن. همگی رفتیم در رو باز کردیم تا به استقبالشون بیاییم _همین که در باز شد یه آقا نسبتا مسن اومد تو که یه کت خردلی با لباس و شلوار سفید تنش بود بعدش یه پسری اومد که خیلی خوشتیپ بود تو عمرم برای اولین بار پسری به این خوشگلی دیده بودم نگاهم رو ازش گرفتم و تا به خودم اومدم دیدم آقای پارک و بابام راجب من حرف میزنن (اقای پارک&)(جونگکوک+) &ماشالاه چه دختر خوشگلی دارین پ: مرسی لطف دارین م: خوش اومدی پسرم +ممنون خانم کیم م: بفرمایید سفره شام حاضره ا/ت تو خودش: الان چی شده؟ چرا این پسره زود زود غذا میخوره؟ چرا اصلا چیزی نمیگه؟ چرا اقای پارک زیاد حرف میزنه؟ _جوری که کلی سوال تو مغزم میپیچید و برای هیچ کدوم جوابی نداشتم، غذام رو میخوردم تا اینکه همگی از سر سفره پاشدیم و به پزیرایی رفتیم. خدمتکارها هم شروع به جمع کردن سفره کردن & تقریبا در یه ماه آینده شرکت رو بنام خواهرزادم جونگکوک میکنم پ: یچیز مشترکی که هست من هم بعد اینکه ا/ت دانشگاهش تموم شد این شرکت رو بنامش میزنم ولی خودم تو اون یکی شرکت فعالیت میکنم م: خوب شد شریک های آینده هم باهم آشنا شدن _کلی حرف درباره آینده زده شد و این میون وقتی با پسره چشم تو چشم میشدم کل بدنم سرد میشد چرا انقدر حس بدی نسبت بهش دارم؟ شاید بخاطر این باشه که پسره ولی اونوقت چرا تو پسرای دیگه اینجوری نمیشم؟ چرا این پسره فرق داره؟ پ: دخترم _بله بابا پ: تا وقتی که ما با آقای پارک حرف میزنیم چرا نمیری باغ رو به آقای جئون نشون بدی؟ البته اگه... +باعث افتخارمه

_منم پاشدم و باهم سمت در خونه رفتیم +خانم کوچولو میشه وایسی من کتم رو دربیارم؟ _بله البته _عجب صمیمی حرف زد یهو! خانم کوچولو؟! تا بهش نگاه کردم دیدم زیر اون کت یه بدن خوش فرم و بزرگی داشت که بهش خیره شده بودم ولی بعد چند لحظه نگاهم رو ازش گرفتم +حاضرم بریم _بله از این طرف _تو حیاط داشتیم قدم میزدیم که سر بحث رو شروع کرد +بنظر فرصت خوبیه باهم آشنا بشیم _عام من ا/ت هستم کیم ا/ت 23سالمه +منم جئون جونگکوک هستم 226سالمه _چی؟ 226؟ +دارم شوخی میکنم. 26 سالمه _یه خنده ریزی زدم و گفتم آها خوشبختم +منم همچنین +بنظر دختر آروم و ساکتی میمونی _اگه خودم رو تو دردسر نندازم معمولا دختر ساکتیم +پس خودتو تو دردسرم میندازی _بعضا _راستی یه سوالی ازت دارم +بفرما _چرا وقتی پیشمی یا نگام میکنه سردم میشه؟ +شاید واسه اینه که از پسرا بدت میاد _خیلی تعجب کرده بودم چطوری فهمیده بود که از پسرا بدم میاد؟ _همون لحظه بود که مامانم صدامون کرد رفتیم تو خونه به ساعت نگاه کردم ساعت 1شب شده بود و دیگه جونگکوک و داییش داشتن میرفتن

خانم کیم بحث شیرینی بود _ممنونم ازتون _بعد یه خداحافظی مفصل رفتن و ما هم خانوادگی جمع شدیم به پزیرایی تا حرف بزنیم م: خانواده خوبی هستن پ: اره آقای پارک دوست خیلی قدیمیه منه حتی با پدربزرگمم دوست بود _ها؟ اصلا بهشون نمیخوره سنشون از پدربزرگتون بیشتر باشه ها! پ: چرا اتفاقا بزرگه _اصلا منطقی نیست م: تو و آقای جئون چیکار کردین؟ _تو باغ قدم زدیم و باهم آشنا شدیم پ: خوبه

_از خانوادم خداحافظی کردم و به سمت اتاقم رفتم، رو تختم دراز کشیدم و هندزفریم رو گوشم کردم یه اهنگ ملایم این لحظه خیلی بهم میچسبید واقعا. لباسام رو عوض کردم و گرفتم خوابیدم (چیزی که تو خواب میبینه)(چهره هیچکی واضح نیست)(علامت ها فرضیه) ☆دوستت دارم ♡ولی من دوستت ندارم ☆واسم مهم نیست چون عاشقم میشی #ازش مراقب باش ☆چشم ♡باید درباره یچیزی حرف بزنیم ♡نه نروووووووووو [صدای گلوله] _با صدای گلوگه از خواب پریدم _وای خداروشکر کابوس بود

سیلام گایز این پارت اول بود و هنوز موضوع رو کامل باز نکردم که بتونین تصور کنین چی چیا میشه♥شرط پارت بعدی 43بازدید 7لایک 30کامنت و 5 فالو هست😊 برین نتیجه چالش دارم واستون😜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت 3 پلیزززز
لیلیلیلیلیلیللیلیلیلاژاژا
وایییی مثل همیشه محشره😀😀😀💜
عالی بود
مشتاقانه منتظر پارت بعد💜
سیلام سیلام مهدیس وارد می شود
همچون همیشه عالی خواهرم 💜
عالی بودددد
عالی عزیزم 💖
۲۰
۱۹
۱۸