
سلااااااااام😂🖐️
از زبان تهیونگ دوروز بعد.... دوروزه اومدیم نیویورک یه لحظه هم نمیتونم به ت/فک نکنم! همش تو فکر اینم که داره الان چیکار میکنه؟! الان تنهاس؟!جوری بود که اعضا هم بهم شک کرده بودن🧐 نامجون:تهیونگ چرا اینجوریه؟ هوپی:چجوریه؟ نامجون:همش تو خودشه؟! کوک:اگه توی خودش نباشه توی جین هیونگ باشه؟!😂جین:هییی هیچکس نمیتونه توی ورلد واید هندسام باشه😡نامجون:😫😓 بقیه:😂
از زبان ت/ با اینکه کلا دوروز بود که با تهیونگ دوست شده بودم ولی این دوروز خیلی جای خالیش رو حس میکردم ای کاش زود ببینمش خیلی دلم براش تنگ شده😞🙁😫😓ای کاش میشد برم نیویورک😔ولی آره میشه برم😍زنگ میزنم به منشی هان (منشی هان منشی خانوادگی شماس توی شرکتی که بابات تو آمریکا توی نیویورک داره کارمیکنه بعد فوت پدرت تو به اون گفتی که اونجا بمونه و خودت برگشتی کره چون خیلی بهش اعتماد داشتی و اون مرد خیلی خوبی بود)😍😍 ت/:الو سلام آقای هان🙂آقای هان:سلام دخترم مشکلی پیش اومده؟
ت/:نه آقای هان مشکلی پیش نیومده☺️فقط میخواستم برای چند روز بیام نیویورک🥰 آقای هان:وای خیلی خوشحال شدم بعد چند سال میتونم ببینمت حتما بیا همین الان برات بهترین هتل رو رزو میکنم بلیط گرفتی؟ ت/:منم خیلی خوشحالم که قراره ببینمتون آره بلیط گرفتم برای 3 صبح😊دلم برای کارا و جک تنگ شده (کارا اسم دختر آقای هان و جک هم پسر آقای هان هستش که شما قبل مرگ پدرتون که بیاین کره خیلی باهم دوست بودین و مثل خواهر و برادر بودین باهم) آقای هان:اوناهم همیشه سراغتو میگیرن حتما خیلی خوشحال میشن اگه ببیننت😄
بعد قطع کردن گوشی و تشکر از آقای هان رفتم خوابیدم تا صبح که ساعت 3 پرواز دارم زود اماده بشم😊..... صبح با صدای آلارم گوشی بیدار شدم آماده شدم و رفتم فرودگاه و سوار هواپیما شدم یکم با گوشیم اهنگ گوش کردم و خوابیدم با صواب مهماندار هواپیما بیدار شدم که داشت میگفت رسیدیم از تشکر کردم و پیاده شدم😁زنگ زدم به آقای هان ت/:سلام آقای هان:سلام دخترم رسیدی؟ ت/:بله رسیدم میشه لوکیشن هتل رو بفرستین؟ آقای هان:چشم عزیزم الان برات میفرستم☺️

لوکیشن رو فرستاد منم رفتم هتل استراحت کردمو و یه دوش گرفتم و آماده شدم که برم تهیونگ رو سوپرایز کنم😍قبلا به آقای هان توضیح داده بودم در مورد تهیونگ اونم گفته بود خونه ای که برای بی تی اس توی نیویورک گرفتن رو پیدا میکنه و وقتی برسم بهم میگه که اونا کجان خیلی خوشحال بودم😍💃 آماده شدم و رفتم تو پارکینگ خواستم تاکسی بگیرم که آقای هان زنگ زد.....گفت که یه ماشین مشکی تو پارکینگ هتل هستش و سویچ هم دست نگهبانه ازش تشکر کردم و رفتم پیش نگهبان و سویچ رو ازش گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم و رفتم به آدرسی که فرستاده بودن که اعضا اونجان.....

(بریم خونه ی اعضا🏃♀) کوک:بچه ها برای ناهار بریم بیرون؟ جیمین:آره آره بریم منم حوصلم سر رفته😋نامجون:بریم بلند شین آماده بشین تا زنگ بزنم به منجیر👍کوکی تو برو به تهیونگ بگو آماده بشه کوک:باشه کوک رفت جلوی اتاق تهیونگ کوک:تهیونگااااا تهیونگ:بلههههه کوک:آماده شو میخوایم برای ناهار بریم بیرون تهیونگ:باشه الان آماده میشم اعضا رفتن بیرون و یه جای سر سبز که هیچکس اونجا نبود یه زیرانداز انداختن و روش نشستن و شروع کردن به مسخره بازی😂😊👍 از زبان تهیونگ داشتم به کوک و جیمین میخندیدم که یهو یه دستی اومد روی شونم اول فک کردم پسران ولی اون...... اون😍 اون ت/بود نفهمیدم چی شد فقط فهمیدم که پریدم بغلش🙈😍و از خوشحالی اشکی روی گونم حس کردم😍............. لطفا کامنت بذارین😉❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واقعا استعداد داری
ووایییییی تو قسط داری منو بکشیییییییی این چکاریه تا یک ساعت بعد از خوندن داستان من رو ابرا سیر میکنم☁
😂❤️
عالی بود 😃 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
پارت بعدی 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍
تو بررسیه🌝✨
عالی بود🤩🤩
بی صبرانه منتظر پارت بعدم🥰😍🤩
ممنونم❤️تو صف بررسیه عزیزم❤️😎