
مرینت 🐞 به زور از خواب پا میشه و فکر اینکه باید پیاده بره مدرسه دیونه اش میکرد.وسایلش رو جمع کرد و وقتی از آپارتمان اومد بیرون یکم تعجب کرد.🐞:هری؟تو اینجا چی کار میکنی؟۰۰۰هری برای مرینت دست تموم داد و رفت جلو.🐉:سلام مرینت 🐞 چه خبر؟ام....فقط منو آنابل 🐰 قرار گذاشتیم همیشه سر همین ساعت من اونو برسونم مدرسه...چون خونه اش تو راه مدرسه است و از وقتی تو هم اومدی اینجا خونه ات بهمون نزدیک تر شده پس گفتم شاید تو هم بخوای بیای.نظرت چیه؟۰۰۰مریمت برای لحظه ای فکر کرد فرشته ی نجاتی از بهشت براش فرستاده شده.🐞:آه مرسی هری واقعا بهش نیاز داشتم.۰۰۰در همین هین آنابل 🐰 از توی ماشین برای مری 🐞 دست تکون داد.هری 🐉درو برای مرینت 🐞 باز کرد.🐉:کسایی که اسمشون با میم شروع میشه مقدمند.۰۰۰و بعد چشمک زد ولی چشمش به صورت آنابل 🐰 افتاد که خیلی خنده دار بود و در عین حال اعصبانی.🐉:اتفاقی افتاده؟۰۰۰آنابل 🐰 به شوخی گفت:چرا با من این کارو نکردی؟۰۰۰و بعد دست به سینه نشست.مرینت 🐞 به اون خندید و یادآوری کرد کسانی که اسمشون با میم شروع میشه مقدمند.
🐰:فکر نمی کنید خیلی عجیبه که بچه ها دارم برای رسیدن به کلاس تاریخ یورتمه میرن؟من میفهمم هنر ورزش ریاضی علوم بیولوجی چیزای مهم و جالبیند ولی آخه تاریخ؟؟؟؟۰۰۰هری 🐉 کیفش رو توی کمدش جا داد و در کمد رو کبوند و بعد با آنابل 🐰 موافقت کرد.🐞:راستش من تاریخ و دوست دارم!البته راجب آمریکا زیاد نمی دونم ولی فرانسه تاریخ جالبی داره.۰۰۰آنی 🐰کمی به مرینت 🐞 حسودی کرد چون مری 🐞 توی شهر مورد علاقه ی اون متولد شده و اونجا بزرگ شده.🐰:ایح!آره فرانسه برای هنر منداست تاریخش باید جالب باشه.مجسمه ی آزادی مارو فرانسه داده بود نه؟۰۰۰هری 🐉 تایید کرد.از شانس خودشون هر سه توی یه کلاس بودن و تا کلاسمون با هم اختلاط کردن.(🌚)🐉:هی مرینت 🐞 از آدرین 🐱 چه خبر؟۰۰۰مرینت 🐞 نمی خواست راجب اون صحبت کنه ولی میخواست نصیحت های هری 🐉 رو هم بشنوه.🐞:از اون روز دو بار دیدمش....و همه اش دارم وانمود میکنم اونو نمی شناسم.اون حتما میدونه که من اونو میشناسم ولی....آه نمی دونم.راستش رفتارش هم از وقتی تو پاریس بودیم خیلیییی بهتر شده.۰۰۰آنی 🐰 کلاشو صاف کرد و یک گاز دیگر از دوناتش زد.🐰:معلومه دیگه اگه رفتارشون بهتر نکنه که نمیشه عذرخواهی.ولی من فک میکنم ارزش شانس دوباره رو داره!نه؟۰۰۰هری 🐉دستش رو گذاشت روی شونه ی آنابل 🐰 و هردو به هم نگاه کردن.🐉:آنابل 🐰 گراند برای بار هزارم هر کسی که باهات خوبه دوستت نیست.۰۰۰آنابل 🐰 هروقت هری 🐉 این حرفو بهش میزد مثل لشکر شکست خورده خورد میشد.
🐉:البته ما خوش شانسم که مرینت 🐞 اینو میدونه ولی~ ججلوی آدرین 🐱 کامل شخصیتش عوض میشه فقط کافیه آدرین بهش سلام کنه و مرینت 🐞 فکر میکنه آدرین پشیمونه و میخواد با اون بهترین دوست بشه.میشه دلیل اینو ازت بپرسم؟۰۰۰و به مرینت 🐞 نگاه کرد.🐞:نمی دونم.۰۰۰دست به سینه شد و حرف اش رو ادامه داد:اینو فقط دارم به شما میگم ولی....من وقتی تو پاریس بودم...از آدرین 🐱 خو...شم میومد.الان اینطوری نیست ولی....بازم یه حسی دارم که نمیزاره روشو زمین بندازم.۰۰۰هری با صدای بلندی حرف مرینت رو قطع کرد:کسی که این همه بهت آسیب زده آدم خوبی نیست!۰۰۰آنی 🐰و مرینت 🐞 به اون نگاه کرد.🐉:اه....معذرت میخوام.فقط یکم اعصبانی شدم.از نظر من اون بی لیاقت ترین آدم برای توعه.البته این چیزیه که من فکر میکنم.۰۰۰مرینت 🐞همیشه فکر میکرد هری 🐉 بهترین نصیحت هارو میده ولی ممکن بود این حرفش فقط از سر حس..و...دی باشه.
(طبق هر قانونی که اینجور داستانا دارن یه بچه ی بد تو مدرسه هست پسسسس بگیرین)مرینت با آرامش کتابش رو باز کرد و به حرفای معلمش گوش میداد که ضربه ی آرومی رو از پشت سرش احساس کرد ولی نادیده اش گرفت و شروع به نوشتن توی کتابش کرد.اما اون ضربه تکرار شد اینبار محکم تر مرینت 🐞 به پشت سرش نگاه کرد و ساشا بَرِن رو دید کسی که نسخه ی آمریکایی لایلاست البته ساشا تو کارش به اندازه ی لایلا 🦊 خوب نیست باید کاتاباشو جمع کنه بره پیش اون دوره های فشرده ببینه.ساشا🐖(اگه ساشا میراکلس داشت 🐖 میگرفت پس وقتی حرف میزنند از 🐖 استفاده میکنم)قبلا پشت سری مرینت 🐞 نبود ولی ظاهراً جاش عوض شده...ساشا🐖 با چشماش به زیر پای مرینت 🐞 اشاره کرد،به کاغذی که چند لحظه پیش اونو به سرش پرت کرده بود.مرینت 🐞 کاغذو برداشت.وقتی اونو خوند کاغذ مچاله کرد دوباره پرتش کرد سمت ساشا 🐖،ساشا هم با صدای بلندی که همه بتوانند بشنوند گفت:هی مری؟من سطل(فک کنم اشتباه نوشتم😳😅)آشقال(اینم اشتباهه؟)تو نیستم!بهتره کاغذتو بندازی تو سطل!۰۰۰معلمشون آقای شوکو پیشونی اش رو مالید و رفت سمت مرینت 🐞.آقای شوکو:مرینت 🐞 از تو این انتظارم ندارم تو دانش آموز خوبی هستی.حالا توی اون کاغذ چی هست؟۰۰۰و کاغذ رو باز کرد و توشو خوند.کمی بعد از خواندن کاغذ تا امید شد و با لحن خسته ی همیشگی ایش گفت:بعد مدرسه یک ساعت تو اتاق باز داشت(نمی دونم دِتِنشن به فارسی دقیقا چی میشه)میمونی...۰۰۰مرینت 🐞 از جاش بلند شد:اما آخه ساشا 🐖 اونو پرت کرد سمت من منم بعد از خواندنش برش گرداندم به خودش!من اونارو ننوشتم!۰۰۰آقای شوکو حرف های مرینت 🐞 رو نادیده گرفت و وقتی رسید به صندلی اش گفت:دو ساعت.۰۰۰مری نمی خواست تمام امرش رو تو اون اتاق باشه پس نشست سر جایش.
هری 🐉 بعد از اینکه دید با مرینت چه طوری رفتار کردن اعصبانی شد.چون اونم ساشا 🐖 رو میشناخت و میدونست ساشا 🐖 داره دروغ میگه پس گوشیشو برداشت و صداشو بلند کرد و زنگ زد به یکی از دوستانش.اقای شوکو به اون نگاه کرد:هر دقیقه ای که اون گوشی دستت باشه باید جاش یک ساعت توی اتاق بازداشت بمونی.۰۰۰هری 🐉 گوشی رو گذاشت توی کیفش و گفت:ممنونم که به ما آزادی نمیدین!۰۰۰آقای شوکو:خب خوبه کلاس خیلی کثیفه نه؟هری 🐉،مرینت 🐞 شما دو ساعت بازداشت دارین و باید یک ساعت هم کلاس رو جمع و جور کنید و میز و صندلی هارو تمیز کنید،زمینو جارو کنید...و از این کارا.خب برمیگردیم سر درس:۰۰۰۰هری 🐉 و مرینت 🐞 به هم نگاه کردن و بعد هری 🐉 برای مرینت چشمک زد.مرینت خندید ولی یه نامه خورد تو صورتش.از طرف آنابل 🐰 بود.توش نوشته بود:شیپپپپپپ!۰۰۰(شیپ کردن یعنی تو فکر کنی یکی به یکی ح.س داره)مرینت 🐞 بعد از خواندن نامه سرخ شد و به طرف آنابل 🐰 چرخید و با صدای آروم ولی قاطعی گفت:اینطور نیست!۰۰۰
وقتی مرینت 🐞 از شر تمام دردسر ها خلاص شد با هری 🐉 به سمت خونه اشون راه افتاد همیشه پیاده برمیگشتن تا با هم صحبت کنند.🐉:هی مرینت 🐞 هوا خیلی سرده نه؟وایستا اینجا تا برم شکلات داغ بخرم!۰۰۰مرینت 🐞 دست هری رو گرفت و نزاشت هری 🐉 بره.🐞:لازم نیست اگه میخوای برا خودت بگیر.۰۰۰هری 🐉 باز تاکید کرد که هوا سرده و میچسبه پس مرینت🐞 گذاشت هری بره.مریمت نشست روی سن صندلی چوبی تو پارک که یهو پسری که کنارش نشسته بود دستشو گذاشت رو شونه ی اون.مرینت 🐞 از اون فاصله گرفت ولی اون پسر عجیب همچنان بهش نزدیک میشد.مرینت 🐞 پاشد از اونجا رفت و خواست بره تو صف کنار هری 🐉 وایسته چون اصلا حس خوبی نداشت که یه غریبه همچین کاری کنه.وسط راهش اون پسر دست مرینتو 🐞 گرفت.(از علامت ؟؟؟ برای کسایی که توی داستان نمی شناسیم استفاده میکنم)؟؟؟:کجا میری؟نمی خوای با هم دیگه یکم به آسمون خیره شیم؟۰۰۰مرینت دستش رو کشید و درخواست ؟؟؟ رو رد کرد و راهش رو ادامه داد ولی متوجه شد ؟؟؟ داره دنبالش میکنه برای همین دوید سریع رفت پیش هری🐉.🐉:آه...مرینت🐞؟ببخشید دیر شد صف خیلی طولانیه!۰۰۰مرینت 🐞 آروم به هری 🐉 گفت چه اتفاقی افتاده از اونجایی که ؟؟؟ هنوز دنبال مرینت 🐞 بود.هری بعد از شنیدن حرف مرینت 🐞 اعصبانی شد و صفارشش رو تحویل گرفت و دست مرینت 🐞 رو گرفت و دوتایی رفتن سمت صندلی دو نفره ای تا اونجا با هم صحبت کنند ولی بعد از چند دقیقه ؟؟؟ خودرو به زور کنار اونا جا داد.🐉:مشکلت چیه؟۰۰۰؟؟؟:کی من؟هیچی فقط فک میکنم خواهرت خیلی خو.شگله!۰۰۰هری دست مرینت رو گرفت و پاشد.اون خواهرم نیست!۰۰۰؟؟؟:برام مهم نیست!۰۰۰هری 🐉 یک لحظه کنترلش رو از دست داد و اون هات چاکلت داغ رو روی صورت ؟؟؟ ریخت.لحظه ای داد بلندی سوکت اون جمعیت رو شکست.همه داشتن به هری 🐉 و مرینت 🐞 نگاه میکردند.هری دست مرینت 🐞 رو گرفت و دوان دوان از اونجا دور شدن.
🐞:ممنونم!خودم میتونستم حال اونو جا بیارم ولی بازم مرسی که کمکم کردی!۰۰۰🐉:خواهش میکنم...البته اون لحظه فقط اعصبانی بودم.من هیچ وقت این کارو نمی کنم ولی باید برای دوستام و مخصوصا تو استثنا قائل شم.۰۰۰هردو خندیدند و به راهشون ادامه دادند.🐞:به نظر تو آنابل 🐰 الان داره چی کار میکنه؟۰۰۰هری 🐉 با حالت مرموزی گفت:حتما کارای عجیبشو تکمیل میکنه!راستش اصلا بهش نمیاد ولی تو وقت آزاداش کارای عجیبی میکنه...۰۰۰مرینت 🐞 لحظه ای آنابل 🐰 رو جای یک جادوگر تصور کرد و خندید.🐞:شاید اون جادوگره؟۰۰۰هری با حالت خسته ای به مرینت 🐞 نگاه کرد.🐉:ممکنه باشه.شوخی نمی کنم کارایی که اون میکنه خیلی عجیبه...۰۰۰مرینت 🐞 هنوز همه چیز رو به شوخی گرفته بود.تلاش میکرد موهاشو بلنده و با کشی که توی دهنش بود گفت:مثلا چی کار؟۰۰۰هری 🐉 به زمین نگاه کرد.🐉:مثلا وقتی خونه ی ما بودیم بعضی وقتا یهو غیب میشد.یا تو آشپز خونه ی منفجر شده(از لحاظ شلوغی)پیداش میکردیم یا تو اتاق من که روی تختم دراز کشیده.اینا همه اش عجیبه.۰۰۰۰مرینت 🐞 بالاخره شوخی رو گذاشت کنار.🐞:اره کاراش عجیبه....
🐉:هی میای خونه ی ما درس بخونیم؟به آنی 🐰 هم زنگ میزنم اگه بتونه بیاد.۰۰۰🐞:فکر خوبیه.ولی همین چند لحظه پیش راجب اینکه آنی 🐰 چقدر عجیبه صحبت نمی کردیم؟۰۰۰🐉:مرینت 🐞 آنابل 🐰 هرچقدر هم که عجیب غریب باشه بدجنس و بی اخلاق نیست همینش مهمه!۰۰۰مرینت 🐞 با سر تایید کرد.🐞:آره...راستی-۰۰۰🐰:بوووووووو۰۰۰آنی از پشت سر پرید رو مرینت🐞!🐉: آن..آنابل 🐰؟۰۰۰آنابل 🐰 خندید و به خونه ای که پ به نظر خیلی قدیمی می اومد اشاره کرد.🐰:اونجا خونه ی مادربزرگمه!اومده بودم بهش سر بزنم و براش خرید هاشو انجام بدم.پنجره رو باز کردم که به گل های که رو تاقچه بود آب بدم و بومممم!شمارو دیدم!۰۰۰مرینت 🐞 خندید.هری 🐉 نگاهی به لباس های آنی انداخت.🐉:فکر کنم این توضیح بده چرا لباس خواب تنته....به هر حال الان حرف تو بود!۰۰۰۰🐰:واو جدی؟؟؟۰۰۰مرینت 🐞 با سرش تایید کرد.🐞:قرار بود بهت زنگ بزنیم که باهم درس بخونیم...خونه ی هری🐉.۰۰۰آنابل 🐰 دستشو گذاشت روی شونه اش.🐰:نمی دونم بچه ها...من اومدم پیش مادربزرگم...اومدم چند روز اینجا بمونم پس فکر نکنم بتونم بیام...ولی بعداً حتما با هم دیگه صحبت میکنیم و خوش میگذرونیم! خداحافظظظظظ!۰۰۰۰و برگشت توی خونه ی قدیمی.🐞:خب این عجیب بود.۰۰۰🐉:موافقم.۰۰۰
🦊:هی آدرین...۰۰۰۰لایلا آروم وارد اتاق آدرین 🐱 شد.🐱:آخخخخ چی میخوای؟؟؟؟۰۰۰لایلا 🦊 دور و برش رو ورانداز کرد.🦊:ببین من متاسفم.واقعا متاسفم.و میخوام تغییر کنم.میدونم قبلا هم این حرفو زدم...ولی این بار دارم راست میگم.من نمی خوام دیگه اون آدم سابق باشم...خواهش میکنم....یه فرصت دوباره به من بده.من میخوام یه کاری کنم تو و مرینت 🐞 به هم بر..سین.خواهش میکنم آدرین 🐱 حرفمو باور کن.من حاضرم هر کاری بکنم که تو تغییر کردن منو قبول کنی.۰۰۰آدرین از شنیدن اون حرفا شوکه شد...و همینطور امید وار.🐱:پس...باشه لایلا 🦊.منم بهت یه عذر خواهی به دهکارم(فک کنم اشتباه نوشتم😔✨)متاسفم که این چند روز اینقدر باهات بد رفتاری کردم...ولی لایلا 🦊 اگه...دوباره بخوای مرینت 🐞 خراب کنی....دیگه نه من نه تو فهمیدی؟۰۰۰چشم های لایلا 🦊 درخشید.🦊:راست میگی؟ممنونم آدرین🐱!۰۰۰و بعد با خوشحالی از اتاق بیرون رفت.آدرین بلافاصله بعد از اینکه لایلا 🦊 رفت گوشیش رو برداشت و به آلیا 🦊❤️ و نینو 🐢 خبر داد چه اتفاقی افتاده و ازشون مشورت خواست ولی از اونجایی که نصف شب بود باید منتظر میماند تا صبح شه اگه جواب میخواست.
سلم:)بای بای:(اگه توی این داستان ترفدار آدرین 🐱 هستی برو توی نظر سنجی هری 🐉 یا آدرین 🐱 شرکت کن چون هری 🐉 یک رای از آدرین عقبه:`)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی
مرسیییی
من با اونا کاری ندارم فقط هری رو میخوام😐
آخیییی عصیصمممم
حتی با اینکه میراکولر نیستم داستانت رو دوس دارم😐
جدییی؟یتدیهدیهی مرسیییی
هرییییی
وایییی بچه ها نزدیکو توی کاور تست نوشتم نژدیک!!!!یاخشاسهیاسخصذهص
بچه ها به نظرتون آنابل چشه؟:)
چون آنابله😐
جر جر جر جر جر جر جر جر😭🤣
عالی آجی
میسییی
ج.چ : خیر
✨درود
عالییئییییییی
مرس
بفالوم
شدی