مدرسه جادویی آلفرد ♥️🦋قسمت ¹ 💕

من سانا هستم یه خواهر دارم که اسمش چو عه.. اون هنوز فقط ۶ سالشه و مهدکودک می‌ره اما من باید امسال برای کلاس نهمم مدرسه جدید ثبت نام کنم خیلی ذوق دارم هنوز باید با چو برم و مدرسه هارو ببینم خوب تحقیق کنم و بگردم تا بهترینش رو پیدا کنم

خب حالا یکروز صبح: از زبان سانا: لا لا لا لا لا لا لا اوففف باید الان اون چو رو ببرم مدرسه هم خودم کار دارم میزارم بخوابه هم حالا یروز نره چی میشهه من باید برم کلی مدرسه بگردمم

خلاصه سانا لباس هاش رو پوشید یک نامه برای چو‌ نوشت: سلام چو،عزیزم من میرم بیرون کار دارم پاشدی برو یکم بازی کن امروز گفتم بخوابی مهدکودک نریی..اوم..اگه ترسیدی هم بگو خانم واتسین برسونتت خونه مادرجون🦋من فعلا رفتم..نترسی هاا بای بای و خلاصه رفت

از زبان سانا: وایی هوا خیلی گرمه کلی هم مدرسه رو گشتم اما هیچکدوم خوب نبوددد چیکارکنم حالا برم از یکی بپرسم مدرسه خوب میشناسم یا نهه😐😩😂 خلاصه یکم جلو تر رفت..یک پسری هم سن و سال خودش دید و بهش گفت: آمم سلام ببخشید شما یه مدرسه خوب میشناسید؟؟ اخه میخام برای کلاس نهم امسالم ثبت نام کنم اما هیچ مدرسه ای پیدا نمیکنم..

پسر چند لحظه سکوت کرد.. گفت: سلام،،عه.. نمی‌دونم..میشه شما شمارتون رو بدید به من میخام از اون یه تستی بگیرم.. گفتم: اومم چرا؟ چه تستی؟ پسره گفت: ببینید من خودم هم امسال میرم کلاس نهم و میرم مدرسه جادویی آلفرد!!.. اومم اونجا همه ی موجودی دارن.. و خیلی خیلی مدرسه خوب و معتبری هست.. میخواستم تست بگیرم که ببینم شما موجودی دارین یا نه.. خیلی تعجب کردم و کلا شوکه شدم.. گفتم: اوو این چیز خیلی خوبیه..باشه بگیرید من شمارم رو بهتون میدم ممنون... و سانا شمارش رو داد..

پارت های بعد هم بزودی میزارمم 🦋✨