
امیدوارم حمایت بشه 🥲💞 ف=ف
هه سو نگاهی به ساعت دیواری قهوه ایش کرد ساعت ۶:۵۵ دقیقه رو نشون میداد. کیف شو رو برداشت و برای اخرین بار نگاهی به اینه انداخت. هرکی به چشاش نگاه میکرد هاله ای از احساسات مختلف رو تو چشاماش میدید. حتی خودش هم نمیدونست اسم این حالش چیه. نگرانی؟ ترس؟ غم؟ ناامیدی؟ هیجان؟ هه سو الان هیچی نمیدونست. مین هه سو توی یکی از بهترین دانشگاه های جهان قبول شده بود اما اون نمیخواست برادرش و یونگ رو ترک کنه بخاطر همین به خانوادش چیزی نگفته بود چون اگه اونا میفهمیدن بدون معطلی هه سو رو به کانادا میفرستادن چون اونا معتقدن این به صلاحه هه سو هست. با صدای فریاد مین هو به خودش اومد و زود به سمت مین هو رفت تا باز دوباره این پسره چشم سفید غر نزنه که بخاطر خانم دیر رسیدیم.
جونگ کوک داهیون امروز خیلی هیجان داشت بلاخره تونستم اونو به دانشگاهی که همیشه ارزوشو داشت بفرستم. تو ماشین نشسته بودیم و به سمت دانشگاه داهیون میرفتیم وقتی بهش نگاه میکردی یه هیجان خاصی تو چشماش بود معلوم بود خیلی خوشحاله. شروع کردم به حرف زدن و این سکوت سنگینو شکستم و داهیوت رو از تصوراتش اوردم بیرون +یادت باشه مودب و خوش برخورد باشی سعی کن دوستای جدید پیدا کنی و لطفا ازت خواهش میکنم وحشی بازی در نیار =اوپااا +چیه دروغ میگم همین دیروز داشتی موهامو میکندی =😒 بلاخره رسیدیم بعد از اینکه مطمئن شدم داهیون به یکی از ارزو هاش رسیده به سمت شرکت رفتم
جونگ کوک وقتی شش سالم بود پدرم مارو ترک کرد ولی برعکس پدرم، عموم عاشق من و داهیون بود اونموقع داهیون ۴ سالش بود عموم هزینه تحصیل هردومونو میداد و به لطف اون ما زندگی چندان سختی نداشتیم البته تا همین چند ماه پیش که فهمیدیم داهیون یا بیماری قلبی داره و باید عمل بشه ما به عمو نگفتیم که داهیون بیماره مامان نمیخواست عمو بدونه نمیدونم چرا ولی میدونم داهیون باید هرچه زودتر عمل بشه البته چون هزینه خیلی سنگینی داره کار اسونی نیست...! به شرکت رسیدم و وارد اتاقم شدم عمو من اقای جئون صاحب یکی از بهترین برند های لوازم ارایشی کره بود و من دست راست و البته رئیس بعدی اون شرکت بودم!
هه سو امروز قرار بود یه سری افراد به دانشگاه ما منتقل بشن دوتا دختر هم به کلاس ما اضافه شدن کیم جین کی و جئون داهیون. به شخصه از جین کی خوشم نیومد یه جوری بود ولی داهیون به نظر دختر خوبی بود چون من همیشه تنها میشستم حتما استاد یکی از اونارو میفرستاد پیش من بشینه و منم دعا دعا میکردم که اون داهیون باشه نه جین کی که بلاخره خدا صدامو شنید و استاد داهیون رو فرستاد پیش من بعد از اینکه درس تموم شد یه نگاه به داهیون کردم من دوستای زیادی نداشتم اگه میونگ رو که بیشتر حکم خواهر رو داره حساب نکنیم کلا سه چهار تا دوست دیگه داشتم برای اولین بار بعد از مدت ها به خودم جرئت دادم و با اون دختر کیوت حرف زدم _سلام من مین هه سو هستم =سلام جئون داهیون_میتونیم دوست باشیم؟=البته خوشبختم_همچنین بیا بریم تا اینجاهارو نشونت بدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
خیلیی عالییییی
ادامه بده آفرین
مرسی😅❤
سو زیبا واقعا قلمت خوبه
هوم امیدوارم🥲👈🏻👉🏻
هی خیلی کم بود که
عوضش زود به زود اپ میکنم🥲💔
میسیییی
برای بار حدودا هزارم توی نیمه شب پا به اون زیرزمین ک همشون جمع شده بودن گذاشت و مثل همیشه به خاطر قد بلندش سرش به چهار چوب در برخورد کردیجورایی این صدای(تق)نشونه یونجون بود
های🌝✨
این ی تیکه از فن فیکشن منه و تا پارت⁶توی صفحم هست
خوشحال میشم اگه حمایتش کنی🧡🥺
ادمین مایل به پین؟💙🐬