
سلام گایز 👋🏻💜 این فیک دیگه به اخر هاش رسیده و پارت ها رو پشت سر هم زود زود میذارم منتظر فیک جدید باشید یه خلاصه ای ازش درست کردم برید به اون تست سر بزنید
خلاصه هایی از پارت قبلی✨🐣 💛💛از زبان تهیونگ 💛💛 هی ملینا زود باش بیدار شو .... زود باشین اب بیارید لطفا خانم آلن ....زود باش چرا بیدار نمیشه .... رنگش پریده .. فکر کنم تب داره ... داره نفس هاش کم میشه ... گرفتم بغلم زودی رفتیم جای امن امروز یه چیزی شده بود اخبار اعلام کرد که از خونه هاتون نرید بیرون....وای پنجره ملینا باز بود نه براش ماسک بیارین و خودتون هم ماسک بزنید زو باشیییین😥......... یهو از خواب بیدار شدم وای خدا این چی بود دیدم نگاه کردم به ساعت ، ساعت شش و نیم صبح بود... اب بغل تختم بود کمی خوردم و رفتم اتاق ملینا درش باز بود خوابیده بود . اتاقش کاملا سرد بود رفتم پنجره اش رو بستم و اومدم روش رو پتو کشیدم و رفتم اتاقم خوابیدم ....
❄️🤍از زبان نویسنده 🤍❄️ این پنج روز امریکا رو میخوام از زبان من بشنوید اون روز اول کمی بازی کامپیوتری انجام دادن شب رفتن شهربازی و بعد روز دوم اونا دو تایی رفتن گردش و بعد شام با کارا و ایسان رفتن رستوران خوردن روز سوم رفتن گردش و بعد تهیونگ دوست های آمریکاییش رو که تو اون شهر بودن با ملینا اشنا کرد و عصر هم رفتن خرید و روز چهارم با خانواده ملینا رفتن پیک نیک اونجا تهیونگ همهچی رو گفت و پدر ملینا بعد از کلی اسرار و به سختی قبول کرد به شرط این که از این به بعد اون شرکت برای ملینا باشه و هر روز اونجا بره کنارش هم دانشگاه بره و اتاق هامون تو خونه ی تهیونگ جدا باشه ___فاصله اجتماعی 😁 (ناظر جون چیز بدی نداره میتونی بخونی خودت🍭🌸)
اتاق هامون تو خونه ی تهیونگ جدا باشه و ملینا و وی قبول کردن👍🏻 و روز پنج ساعت هفت عصر پرواز🛫 به کره داشتن وسایل هاشون رو جمع کردن🧳 و ملینا رفت به دیدن دخترا تو اون مدت تهیونگ هم با خانواده ملینا بود و چمدونش رو میبست و بعدا رفتن فرودگاه عصری و سوار جت شخصی شدن و تمام مدت رو خوابیدن و رفتن سئول و بالاخره رسیدن و رفتن خونه ی تهیونگ ساعت هشت صبح بود باید هر دو میرفتن سر کار البته ملینا تا ظهر دانشگاه میرفت .
🌟از زبان ملینا 🌟 کل هواپیما رو خوابیدیم چون میدونستیم برسیم باید بریم کار و رسیدیم و رفتیم خونه ی تهیونگ وسایل هامون رو گذاشتیم و کتاب هام رو و وسایل مورد نیازمون رو برداشتیم و بعد لباس های بیرونمون رو پوشیدیم رفتیم تو راه تهیونگ من رو رسوند و بعد خودش رفت .....
🌸🍭سه ماه بعد 🍭🌸 🧡✨از زبان بنده (نویسنده)✨🧡 این سه ماه رو تقریبا عادی گذروندن و بعد رفته رفته خوب هم دیگه رو میشناختن . با اعضا در ارتباط بود ملینا و با اونا هم اشنا میشد...دوستای ملینا کارا و ایسان هم تصمیم گرفتن بیان کره زندگی کنن و قرار بود امروز برسن فعلا برن خونه قبلی که تهیونگ بهشون داد بمونن تا این هفته خونه پیدا کنن بگیرن و ملینا سعی میکرد هم به دانشگاهش و هم شرکت خوب رسیدگی کنه به خاطر این که تو دانشگاه و اطراف محل کارش شایعه نشه همیشه مثل اعضا خودش رو میپوشوند ......
💚🌿از زبان ملینا 🌿💚 &هی تهیونگ عجله دارم من میشه من با ماشین برم... @مگه کجا میری &دنبال دخترا فرودگاه دیشب گفتم که می خوان بیان کره بمونن @اره یادم رفته بود بزار منم بیام برسونمت ..... به جین و جیمین باید بگم😂😁 &😂😂اگه دخترا بفهمن غش میکنن رفتیم دنبال دخترا و بعد بردیمشون خونه قبلی و بعد رفتم سرکار 🧡✨از زبان تهیونگ✨🧡 رفتم کمپانی پیش اعضا تو این مدت زیاد فکر میکردم همش ذهنم مشغول بود... یهو اعضا صدام زدن نامجون : هی تهیونگ به وی فکر میکنی امروز اصلا حواست نیست @ببخشید یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده جی هوپ : چی شده ؟... @نمیدونم بگم یانه .... همگی بیایید اینجا میخوام ازتون مشاوره بگیرم...... شوگا : چی شده هیونگ؟..... @راستیتش این هفته ذهنم مشغول این بود که حالا که دوستای ملینا هم میان....(سخن وی توسط جین قطع میشه) جین : کارا و ایسان میان ؟؟... @اره اومدن قراره کره باشن ... هی شیطون از کجا اسماشون یادته؟؟؟؟..... جین : ماهی قرمز نیستم که یادم بوده دیگه.... کوکی: تهیونگا بگو ادامش رو...... @اها....هیچی میخواستم با هم هماهنگ کنیم...من میخوام از ملینا خوا....س......تگاری.... کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگع
مرسی
پارت بعد کو
به زودی میزارم
زود بزار
بدنبالم
فالویی