
عشق بی پایان🏖🏕P26 اخر اینم از این فیک امیدوارم لذت برده باشید
میخواستم یونتانو ببرم تهیونگ بیدار شد و لبخند زد منم منقابلن لبخند زدم ولی حالت تهوع بدی داشتم خیلی بدتقریبا داشتم می افتادم تهیونگ گرفتم و گفت:حالت خوبه؟ من: حالت تهوع دارم تهیونگ:نکنه بریم دکتر؟ من: نمیدونم جونگ کوک بیدار شد و گفت: چی شده؟ تهیونگ: ا/ت حالش بد شده ببریمش بیمارستان جونگ کوک : منم میام نمیدونم چم شده بود رفتیم دکتر چند ازمایش که دادم جواب ها اومد چچ...چی مم...من باردارم؟ واقعا نمیدونستم چطور به تهیونگ بگم دیدم تهیونگ با استرس داخل اومد وگفت: خب ازمایشا چی میگن خوبی (بازی کردن با دست) من: مث اینکه یکی میخواد بابا بشه اینو که گفتم همون جور که بود خشک شد و با لکنت گفت : چی؟ من: باردارم دیدم تهیونگ سریع دوید و منو ب.غ.ل کرد و گفت: دارم بابا میشم ؟ خوابم ؟ من: اره و بیداری ته ...
رفتیم به جونگ کوک گفتیم از ذوق نمیدونست چکار کنه خلاصه از اون موقع تهیونگ خیلی مراقبم بود همه ی کار هارو اون انجام میداد کل اعضای بی تی اس و بلک پینک خیلی خوشحال بودن و من و تهیونگ واقعا خوشحال بودیم تهیونگ: خوشگل بابا کی میادددد دیگه خو ا/ت نمیشه ی کاری کنیم زود تر بیاد؟ ا/ت: وا فقط یک ماه دیگه مونده تهیونگ: خیلی منتظرم پرش زمانی : داشتم کارامو میکردم و تهیونگ داشت با یونتان بازی میکرد که یک دفعه درد نزاشت کارامو تموم کنم من: تت..تهیونگ تهیونگ سریع برگشت و اومد پیشم : چاگیا خوبی؟ چی شده؟ من: وقتشه تهیونگ خیلی ذوق کرد پرنسسی بلندم کرد و برد بیمارستان فقط دیدم سر تخت دراز شدم و پرستار اومد و همچی تاریک شد داشتم ...
خواب میدیدم که منو تهیونگ با دختر کوچولومون داریم زندگی میکنیم و همچی خوبه از زبان تهیونگ: خیلی استرس داشتم زنگ زدم جیمین اونم خیلی استرس داشت و جیمینم به رزی و اعضا گفت و همه اومدن و منتظر بودن اعضا سعی داشتن به من ارامش بدن ولی نمیشد خیلی نگران بودم و از طرفی خوشحال جیمین هم خیلی ذوق داشت بالاخره پرستار اومد و ما سریع دورشو گرفتیم پرستار: مبارک باشه به باباشون تبریک میگم میتونن برن داخل وایسید فکر کنم پدرش شما باشید(اشاره به تهیونگ) -بله پرستار: خیلی دختر خوشگلی دارید و کاملا شبیه شمان من خیلی ذوق کردم و سریع رفتم توی اتاق اشک شوقم سرازیر شد دیدم ا/ت روی تخته و بچمون بغلش سریع رفتم پیشش و دیدم لبخند زد نمیتونستم خودمو ...

کنترل کنم پیشونی ا/ت رو بو.سیدم و بچمون رو گرفتم بغل و گفت: چقدر خوشگلی دخترم وایی خدا دلم میخواد سفت ب.غ.لت کنم ا/ت: یااا اسیب میبینه تهیونگ:اییی باشه چاگی و بعد دو ماه از زبان ا/ت : از سرکار تازه برگشته بودم که تهیونک رو با ////(اسم دختر ا/ت) دیدم (عکس بالا) خیلی ذوق کردم او دوتا لبخند زده بودن از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم یونتان داشت پایین شیطونی میکرد تهیونگ: یونتان برو کنار سلام چاگیا خوبی؟ من: با دیدن شما اینطوری عالیم و اینطوری شد که ا/ت و تهیونگ سالیان سال باهم خوش بخت زندگی کردن پایان
هققق*این فیک تموم شد باورت میشه؟ خودم شخصا خیلی دوسش داشتم امیدوارم دوسش داشته باشید و اون احساس بهتون منتقل شده باشه فیک بانی کیوت و فیک جدیدمون رو هم دنبال کنید کیوتی هام♥️🌺🏖🌺🌺♥️🏖🏖♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااااااااااالللللللللیییییییییییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
عررررررررررررررررررررررررررررررررررررر تموم شد خیلی عالی بود🥹🥲
بازم بزار💜
وای خدا اشکم در آمد البته اشک شوق
خیلی خوب بود دلم برای این داستان تنگ میشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
این بهترین فک داستانی بود که خواندم عالی بود 💮🌸🌺🌹🌹🌹💐💐💐💐🏵️🏵️🏵️🌻🌼🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸💮💮💮🌸💮💮💮🌸💮💮🌸
تست لایک شد جبران کن
هق عالی بود خیلی عالی خوب بود 😭😭
۱۰۰
۹۹
۹۸
۹۷
۹۶