10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 👑محسن👑 انتشار: 4 سال پیش 298 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان من اومدم با قسمت بیست و دوم خب این قسمت یه چالش هم داریم خب پس بزن بریم سراغ داستان...راستی این داستان از این قسمت به بعد (۱۳+)هستش
انچه گذشت:با ادرین کنارهم و تو بغل هم خوابیدیم.............. روز بعد هم تو بغل هم خوابیدیم........................................ به الیا گفتم بیا بریم خونه ما تا لباس عروس و کارت عروسی را طراحی کنم...........................گفت این خیلی عالیه............. این خوشگله مال کیه؟؟..ماله خودمه.........خب بریم سراغ داستان:
روز بعد از زبان مرینت:بازم ادرین تو بغل من خوابیده بود از تخت بلند شدم و رفتم پایین و گفتم سلام به همگی مامانم گفت سلام بابام گفت سلام گفتم صبحونه چیه؟؟مامانم گفت صبحونه؟؟ساعت۱۱صبحه اونوقت صبحونه هم میخوای؟؟گفتم چییییی😳😳گفت اره ساعت ۱۱هه گفتم اوه اوه اوه یادم رفت بابام گفت چیو؟؟گفتم لباس عروسی خودم و لباس ادرین رو مامانم گفت پس زود برو لباستو بدوز گفتم اوه اوه اوه مامانم گفت باز چیه؟؟گفتم پارچه نخریده ام مامانم گفت واقعا که زود برو اقا داماد رو بیدار کن و برید خرید گفتم باشه و با سرعت جت رفتم بالا که دیدم ادرین بیدار شده گفتم سلام گفت سلام گفتم ادرین زود برو صورتتو بشور و بیا که باید بریم خرید گفت صبح کدوم مغازه بازه؟؟گفتم پلشت ساعت ۱۱هه گفت چی؟؟ساعت۱۱هه گفتم پ ن پ زود باش دیگه گفت باشه صبر کن یه دقه گفتم من میرم ببینم تیکی و پلگ چیکار میکنن گفت باشه برو منم رفتم و تو خونه تیکی را نگاه کردم دیدم دوتاییشون هنوز خوابن گفتم شماها نمیخواهید بیدار بشید؟؟تیکی از خواب بیدار شد و گفت چیه؟؟؟گفتم هیچی میگم نمیخواهید بیدار بشید؟؟ گفت چرا تو برو تا من پلگو بیدار کنم گفتم باشه و رفتم تا لباس عوض کنم رفتم در کمد رو باز کردم و یه لباس برداشتم و پوشیدم که دیدم ادرین وایساده و داره منو نگاه میکنه گفتم ای بیشعور چرا در نزدی؟؟ گفت من نمیدونستم داری لباس عوض میکنی گفتم حداقل میتونستی بری بیرون گفت من وقتی که تو لباس پوشیده بودی اومدم تو اتاق گفتم فووووووف باشه حالا بیا بریم دیگه گفت باشه و رفتیم دم در دیدم یه ماشین جلو دره گفتم این ماله کیه؟؟ گفت....
گفت این ماله خودمونه گفتم واااای این خیلی عالیه گفت تازه سقفش هم باز میشه ولی خودم رانندگی میکنم نه تو گفتم راه نداره باید خودم رانندگی کنم گفت من هزارتا ارزو دارم گفتم نترس ایندفعه اروم میرم گفت اوهههههه خیالم راحت شد گفتم بشین بریم(ماشین مازراتیه)نشست منم زدم تو دنده و با سرعت لایی و مویی میکشیدم گفت مگه نمیگفتی اروم میرم گفتم اره اما نگفتم ارومم اینطوریه گفت عه اینطوریه بی اس سرعتو کم کن که دیدم ماشین خود به خود سرعتش کم شد گفت چی فکر کرده ای ماشین سفارشیه الکی نیست که گفتم باید به صدای من هم وصلش کنی گفت باشه اما تو راه وسط خیابون نمیشه گفتم باشه گفت بی اس کنترل خودکار خاموش دیدم دوباره میتونم فرمون را بچرخونم گفتم ایندفعه دیگه اروم میرم و با سرعت پایین رفتیم به سمت پاساژ وقتی رسیدیم رفتیم تو من سریع دویدم سمت مغازه پارچه فروشی و رفتم تو گفتم سلام من شش متر پارچه برای لباس عروس ۲متر تور و شش متر هم پارچه برای کت و شلوار گفت چشم و رفت پارچه بیاره گفت راستی رنگ پارچه کت و شلوار چه رنگی باشه گفتم مشکی اگه میشه یک متر هم سبز بیارید(نمیدونم برای دونفر لباس عروس و دوماد چند متر پارچه لازمه همینطوری نوشتم و راستی فکر نکنید دو تا لباس عروس یکی برای خودش و یکی هم برای ادرینا هستا اون رو دیگه تو قسمت ویژه میفهمیم😈😈ها ها ها ها)ادرین گفت برای چی این همه پارچه میخوای ؟؟گفتم میفهمی گفت بگو دیگه گفتم گوشتو بیار و در گوشش گفتم (برای اینکه شماها نفهمید😂) گفت اینکه خیلی عالیه گفتم......
پس چی فکر کردی اگه بفهمه حتما غش میکنه گفت اره مخصوصا اون یکی گفتم اره میخوام ببینم چه شکلی میشن گفت اره منم مشتاقم که بدونم گفتم خب دیگه بسه بیا بریم گفت وایسا پولشو بدم گفتم اها راست میگیا.وقتی پولشو حساب کرد من رفتم سوار ماشین شدم ادرین گفت تو رو جون مادرت اروم برو گفتم باشه و ماشین را روشن کردم و اروم راه افتادم و رفتیم به سمت خونه تو راه ادرین گفت ببینم این چیز رو از کجا پیدا کرده ای؟؟گفتم مگه بهت نگفتم؟؟گفت نه گفتم خنگ خدا یکم فکر نکردی کع من اون رو از کجا دید کرده ام؟؟ گفت اها حالا فهمیدم گفتم خوبه راستی میشه یکم تند تر برم گفت باشه تند برو میخوام زود برسم خونه دستشویی دارم گفتم چشم و زدم دنده۵و گاز دادم و مثل چی از بین ماشین ها گذشتم و رسیدیم خونه ماشین رو پارک کردم و وسایل رو از ماشین بیرون اوردیم و با ادرین بردیم تو خونه مامانم گفت چرا اینهمه پارچه خریده اید؟؟گفتم یه رازه اما بعدا میفهمید گفت باشه حالا زود ببر تا کثیف نشده گفتم باشه و با ادرین بردیم تو اتاقم تیکی گفت سلام مرینت چرا این همه پارچه خریده ای؟؟گفتم هیچی همینجوری گفت که همینجوری اره؟؟ 😈😈😠😠گفتم اره مگه چیه؟؟گفت خیله خب من با پلگ میرم یکم بیرون گفتم باشه خوش بگذره و رفت گفتم......
ادرین خیلی زود بیا شروع کنیم اینجا وایسا تا اندازه هاتو بگیرم گفت باشه منم اندازه های ادرین را گرفتم بعد گفتم ادرین الان من وایمستم و تو اندازه های منو بگیر گفت باشه و اندازه های منو هم گرفت گفتم اون سوزن هارو بیار و بعد روی پارچه ها با صابون خط مشکی کردم و بریدم و دوختم لباس عروس فقط یه دامن پف پفی اش مونده بود ادرین گفت مری من خیلی گشنمه و خیلی هم خسته ام بیا بریم ناهار بخوریم و بخوابیم گفتم باشه اما اول این ریخته پاش هارو جمع کن گفت باشه اما تو هم کمکم کن گفتم باشه و باهم اتاقم را جمع کردیم و رفتیم پایین دیدم تیکی و پلگ نشسته ان و دارن ماکارون و پنیر میخورن گفتم چرا به ما نگفتین که اومده اید خونه؟؟؟تیکی گفت یادم نبود گفتم باشه..مامان غذا اماده است؟گفت اره گفتم وایسا الان میز را میچینم گفت باشه اما زود باش گفتم چشم و میز را چیدم...وقتی ناهار خوردیم و جمع کردیم با ادرین رفتیم تو اتاقم تا بخوابیم ادرین گفت من هنوز هم باورم نمیشه که قراره اون اتفاق بیوفته گفتم حالا که قراره اون کارم انجام بدم فکرشو بکن اگه تیکی و پلگ بفهمن قیافه هاشون چجوری میشه(تستچی جان چیز بد و زشتی نیست این اتفاق در پارت ویژه میوفته و چیز زشتی هم نیست راستی یادم رفت بگم تستچی چرا تست های منو منتشر نمیکنی؟؟ اگه من از این حرفا نزنم که داستان هیجانی و جالب نمیشه و از اینجا به همه خوانندگان میگویم که از قسمت ۲۲تا قسمت اخر فصل ۲ را فقط (۱۲+)بخونن اینطوری تستچی منتشر نمیکنه)گفت اره میخوام اون لحظه هرچه زودتر اتفاق بیوفته گفتم.....
دیگه بسه بگیر بخواب گفت باشه و خوابیدیم..بعداز اینکه از خواب بیدار شدیم من رفتم سراغ بقیه لباس و بالاخره بعد از دوساعت با ادرین تمومش کردیم..از زبان ادرین:به مری گفتم خیلی قشنگ شده ها گفت اره گفتم وقتی که تو طراحش باشی معلومه که قشنگ هم میشه گفت ممنون گفتم میایی بریم بیرون؟؟گفت اره میام گفتم اما با ظاهر ابر قهرمانی گفت باشه و تبدیل شدیم وقتی رفتیم بیرون باهم رفتیم تو خیابون شانزه لیزه و داشتیم با هم درمورد عروسی و این چیزا که صندلی چجوری باشه و...حرف میزدیم که دیدم از یه مغازه طلا فروشی دزدی کردند من و لیدی خیلی زود رفتیم دنبالشون و طلا هارو ازشون گرفتیم لیدی هم اونها رو با یویو بست که دیدم پلیس اومد و گفت لیدی باگ و کت نوار خیلی ازتون ممنونم گفتیم خواهش میکنیم منم طلا هارو به پلیس تحویل دادم و گفتم بفرمایید اینم طلاهای اون مغازه هه هستش گفت بازم ممنونم منم گفتم ماگه کاری نکردیم و با لیدی رفتیم به سمت جای همیشگی(برج ایفل)وقتی رسیدیم گفتم بنظر تو صندلی ها چجوری باشه؟؟گفت عسلی گفتم میز چطور؟؟گفت اونم سفید با کناره های عسلی صندلی ها هم همینطور گفتم اوکی گفت جشن عروسی را هم توی باغ پدر کلویی میگیریم گفتم باشه حالا دیگه بیا بریم خونه گفت باشه بریم وقتی رفتیم پایین دیدیم سه نفر یه دختر رو گرفته ان و یه تفنگ روی سرش گذاشته ان و اون کسی که تفنگ دستشه میگه یا ۱۰میلیون دلار میدید این دختر و ازاد کنم یا اینکه این دختر با من میاد میریم یه جای دور یا اینکه میکشمش مادرش میگفت من از کجا ۱۰میلیون دلار بیارم؟؟(دروغ میگفت چون پولدار بود و نمیخواست ۱۰میلیون را بده)یکی از پسرها گفت پس یه هلیکوپتر بیاریدتا ما بریم به که اون پسره دستشو جلو دهن پسره گرفت و گفت هیسسسس داشتی ما رو لو میدادی لیدی گفت......
از زبان مری:به کت گفتم تو از عقب من از جلو میرم گفت باشه و رفت منم رفتم و از بین پلیسا رد شدم و رفتم جلو و گفتم زود تسلیم بشین وگرنه هرچی دیدید از چشم خودتون دیدید یکی از اونها گفت لیدی باگ تو خودتو وسط ننداز گفتم خیله خب خودتون خواستید و رفتم جلو هر دوتای اونها تفنگ دراوردن گفتم هه شرورای هاک ماث که از شما جغله ها قویتر بودن از من شکست خوردن شما بچه ها که چیزی نیستین یکیشون گفت ما و دست کم نگیر ما ها قاتل های زنجیره ایه اروپا هستیم گفتم واااای ترسیدم بابا شرورهای هاک ماث توی اون روزی که اسکارلت ماث شده بود از شماها بیشتر بودن و تقریبا نصف مردم شهر بودن من و گروهم که اونروز کم بودیم و بعدش دو نفر شدیم همه را نجات دادیم و اسکارلت ماث شکست خورد حالا میایی به من میگی ما قاتل زنجیره ای هستیم؟یکیشون بهم شلیک کرد منم جا خالی دادم و گفتم کت حالا وقتشه و اونم با عصاش زد تو سر اون پسره که دختره را گرفته بود وقتی پسره بیهوش شد دختره فرار کرد و رفت تو بغل مادرش که دیدم اون دوتا پسرا بهم شلیک کردن و منم اگه جا خالی می دادم به پلیسا می خورد به خاطر همین دستامو باز کردم و نذاشتم که تیر به پلیسا و مردم بخوره که دیدم کت گفت نههههههههه باگابوووووووووووووووو گفتم چیزی نیست این لباس جدیدم در برابر همه چیز ایمنه ولی من چیزی حس نکردم وقتی چشمامو باز کردم دیدم یه سپر جلومو گرفته و دونفر رفتن و اون دوتا را بیهوش کردن وقتی برگشتم دیدم کاراپیس و ریناروژ هستن گفتم ممنون که نجاتم دادین ولی این لباس جدیدم در برابر بمب هم این هست کارا گفت(کاراپیس را میگم کارا و ریناروژ را میگم رینا) ما که نمیدونستم گفتم حالا بازم ممنونم که اومدید گفتن ما که کاری نکردیم گفتم......
بسه دیگه بیایید بریم خونه ما رینا گفت باشه راستی لباس عروس چی شد؟؟گفتم به حیاط پدر ادرین دادیم تا برات بدوزه گفت از خودت چی؟؟؟گفتم من از خودمو دوخته ام گفت همه اش رو؟؟😳😳گفتم اره مگه چیه؟؟گفت معمولا لباس عروس را یه هفته طول میکشه تا بدوزن شک ندارم همش خراب شده گفتم نخیرم بیا بریم خونمون تا ببینی گفت باشه و با کت و کارا رفتیم خونمون وقتی در زدم مامانم درو باز کرد و پرید بغلم و گفت مرینت چرا جون خودتو به خطر انداختی؟؟😤😤 گفتم مامان جون من لباسم ضد گلوله حتی ضد بمب و موشک هستش گفت عه؟؟گفتم اره اما در برابر معجزه گر ها اینطوری نیست اما قویه مامانم گفت اها باشه پس بفرمایید تو گفتم اسپاتس اف کت گفت کلاوز این همه تبدیل به خودشون شدن گفتم بیایید بریم تو اتاقم وقتی رفتیم تو دیدیم که......
خب دوستان این قسمت از داستان هم تموم شد بزنید بعدی تا بریم سراغ چالش
چالش ما اینه:
(بازم برو بعدی لدفاً🙏🙏)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
عالی و من یک سوال داشتم چطوری قسمت های میراکلس رو به ترتیب ببینیم
عالی بود پارت بعدی
من دیدم فصل ۴ رو🙂🙋🏻♀️
فردا قسمت جدیدش میاد
چرا جواب نمیدید ؟؟
کیا قسمت یک و دو سه فصل۴ رو دیده ان؟؟؟
من منتظر پنجم
من منتظر پنج هستم
خب دوستان من قسمت بعدی رو نوشتم ولی دو هفته دیگه منتشر میشه ها😂😂
عالی بعدی پلیز
دوستان من بعد امتحانات مینویسم چون ۴۰ تا صفحه کتاب ریاضیم را هنوز ننوشته ام و فعلا دارم کتاب هامو مینویسم و بخاطر همین اصلا وقت نکرده ام فردا صبح اگه وقت کردم مینویسم
راستی روزه هاتون هم قبول باشه
خیلی عالی👍👌
محسن جان لطفا قسمت بعدی رو بذار من روزی ۵ بار میام ببینم گذاشتی یا نه