
سلامممم کیوتای من
(ا.ت ویو)رام سوال بود چرا اومده خونه من خدا چرا حالا این سوال اصلا ولم نمیکنه..وای دارم دیوونه میشم.باید از خدامم باشه که اومده پیشم بمونه ....(خب بریم خونه ا.ت رو براتون توصیف کنم:از خونه پسرا کوچیکتره ولی دوتا اتاق خواب داره اتاق ها و حمام و سرویس بهداشتییتوی یه راه رو هست..راه رو هم متصل به حال و اشپز خونس😅💛)حالا خداروشکر خونه 2تا اتاق داره گه یکی بود نمیدونستم باید چی کار میکردم.........ا.ت: خب جیمین بامن بیا تا اتاقتو نشونت بدم........جیمین: مرسی ......ا.ت: وسایلتو بزار بیا باهم شام بخوریم........(جیمین ویو)وارد خونه ا.ت شدم خیلی مرتب بود بهم اتاقمو نشون داد وسایلمو گذاشتم یکم روی تخت دراز کشیدم و بعد مستقیم به سمت اشپز خونه حرکت کردم.شام مون رو خوردیم ا.ت ظرفا رو شست و بعد رفت و روی کاناپه روبه روی تلویزیون نشست .........ا.ت: خوشحال اومدی پیشم........جیمین:واقعا.......ا.ت: توقع داشتی ناراحت باشم؟...جیمین:فکر کنم.....ا.ت:از این فکرا دیگه نکن بیا بریم بخوابیم.......جیمین:هووومم باشه...........پرش زمانی به ساعت6 صبح فردا............(ا.ت ویو) خدا نمیشد یکم دیرتر صبح میشد نمیگی بنده هات بیشتر میخوان بخوابن😑و بعد به سمت اشپزخونه رفتم دیدم جیمین بیداره داره اشپزی میکنه ......ا.ت:چر خودتونو تو زحمت انداختین😅....جیمین: دیگه باید دست پخت من رو هم امتحان میکردی بالاخره😊......ا.ت:حالا بزار ببینم چی شده... هومممممم خیلی خوشمزست😋..یادم باشه بزارم این چند وقته که هستی بزارم برام صبحونه درست کنی😂........مشغول خوردن بودم که یادم اومد امروز روز تعطیله شاید جیمین بخواد بره جایی ولی اگه نرفت من میبرشم جایی 🙂...یه صدایی اومد صدای گوشی جیمین بود صبحونشو خورده بود پس گوشی رو برداشت و رفت رو کاناپه نشست منم سریع صبحونمو خوردم ،ظرفا رو شستم یه فکرایی توسرم بود هنوز از حرفای دیروز مطمئن نبود و فقط میخواستم به جیمین کمک کنم چون برام خیلی ارزشمنده.کنار جیمین نشستم....ا.ت: گوشی تو بده ببینم.....جیمین: مگه نگفتی شخصیه منم نمیدم.....ا.ت: ااا که اینطور پس به زور میگیرم ... اون فرار میکرد من دنبالش میکردم بعد از چند دقیقه دویدن بالاخره گوشی شو گرفتم🤣🤣....ا.ت: هی تو برادرمی پسسسسسسسس من باید از همه چیزت باخبر باشم
یک پیام اومددد... اومم این کیه .. جیمین: نهه ا.ت....ا.ت:😈....خب چی ..ها..خدای من..جیمینننننننننننننننننن(جیمین گفتنش با داد)...جیمین: بالاخره کار خودتو کردی😐....ا.ت: خب اسمش که یون جوعه دیگه 20 سالشه و امروزم که باهاش قرار داری..... خب من باید ببینمشششششش😀😀...جیمین: ها ....ا.ت: همین که گفتم....جیمین: ا.ت دیگه چرا میخوای ببینیش؟......ا.ت: جیمین مواظب کسایی که انتخاب میکنی باش خیلی فقط به خاطر ثروتی که الان داری سمتت میان........جیمین: تو از کجا اینقدر مطمئنی..ها(با داد)......ا.ت: من نگفتم که مطمئنم فقط...(دارم fake love گوش میکنم😢)فقط دلم میخواد خوشبخت بشی دلم نمی خواد بد بخت بشی😭.... جیمین: ا.ت ...ا.ت:چیه؟.....و جیمین ا.ت رو در اغوش میگیره......جیمین: من اگه تو رو نداشتم چی میشد....ا.ت:.....جیمین:مرسی که کمکم میکنی که خوشبخت بشم بزار از اینجا به بعدشو خودم برم فقط بهم قول بده که پیشم بمونی.و به به کسی نگی .....ا.ت:باشه قول میدم........
ببخشید بچه ها از این بیشتر نتونستم بنویسم همینشم کلی به مغزم فشار اوردم....
امیدوارم راضی باشید 2 .3 پارت دیگه بیشتر از داستان نمونده ولی هیجان انگیزه مرسی که همراهمین🤗🤗🤗😘😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب چرا با من قهر میکنننننییییییییی😭... پارت رو منتشر کردم تو صف بررسی ولی تقریبا2 پارت دیگه بیشتر نمونده.....و اگه داستان رو بگم لو میره خب منتظر بمون 🥰🥰🥰🥰
اقااااا نشدددددد کهههههه اگه قرار نیس جیمین ا.ت رو دوسش داشته باشه من قهر میکنممممممم
_میسو
ااااااهنوز داستان موندههه..شایدم تهش قهر کردن هنوز هیچی معلوم نیست☺😃😁
تورو خدا عذابم نده من قلبم ضعیفه جیغغغغغغغغ
_میسو باهات قهر کرده 🗿
عالیییییییی مثل همیشه :)
مرسی از انرژی که میدی🙏🙏💛💓💚💙💜