توی اون لحظه انگار فقط ما وجود داشتیم. به وضوح تغییر رو توی چهره ی آدرین حس میکردم. جای چشمای نگرانی که میلرزیدن لبی بود که لبخندش رفته رفته پررنگ تر میشد. قبل از اینکه متوجه شم توی هوا در حال چرخش بودم. سریع خودم رو بهش چسبوندم و سفت بغلش کردم: توروخدا میدونی که میترسم. با لمس زمین توسط پاهام محکم تر بغلش کردم: تولدت مبارک عشقم. [صحنه ای که توی پارت 6 جلوی چشمش نقش بست=)] لرزش شونه هاش باعث شد با تعجب به نیمرخش نگاه کنم: چرا میخندی؟ آدرین: فکر میکنم تولدتم تموم شده باشه... البته شایدم من اینطور حس میکنم. مرینت: هی... در واقع الان ساعت 9 شبه. آدرین: آره البته توی کشوری که دقیقا متقابل ماست. خندیدم: باشه... اینطور تصور میکنیم. آدرین: بیا دست از تصور برداریم. دستش رو جلو اورد: قرار ما فقط تا اینجا بود... دیگه نقش هم رو بازی نمیکنیم. الان ساعت 9 صبحه، تو مرینتی، من آدرینم و این یه شروع جدیده. لبخند زدم: بدجور موافقم، آلیا بودن خیلی خوب نیست. اگه پسر به این جیگری جلوم باشه و من بخوام به عنوان دوست پسر دوستم باهاش صحبت کنم جوون مرگ میشم. خندید و دستش رو گذاشت روی شونم و به خودش نزدیک کرد: میخوای بستنی بخوریم؟ هیجان زده نگاهش کردم: واقعا؟ وقتی سر تکون داد با خوشحالی بازوش رو گرفتم: بریم... بستنی هامون رو گرفتیم و لبه ی رود سن نشستیم. مرینت: همیشه دوست داشتم اینکارو با عشقم انجام بدم. یهو مشکوک گفتم: نکنه اینم آلیا بهت گفته؟ ابروهاش بالا پرید و دستپاچه گفت: نه بابا. همینطوری. چشمام و ریز کردم: مطمئنی؟ چشماش و آروم روی هم گذاشت: میخوای بجای این حرفا که آخرش به جایی نمیرسه بستنیمون رو بخوریم؟ سرم رو پایین انداختم: بازم زیاده روی کردم. موهام رو نوازش کرد: میدونم حساسی. ولی یه بار یه نفر بهم گفت بجای تلف کردن وقتت با چیزای بی ارزش که مربوط به گذشته ان از الان با ارزشت لذت ببر. با شنیدن این حرف سرم رو بالا اوردم و نگاهش کردم که با صدای تو گلویی خنده داری گفت: دانشمند، مهندس، دکتر، ریاضیدان مرینت دوپن چنگ. آروم خندیدم: باز مسخره کردی؟ آدرین: نه بابا واسه اینکه تو همه ش نخبه ای گفتم. سر تکون دادم: خداییش نمی ارزید. آدرین: چی؟ مرینت: این که باید امتحان همه ش رو میدادم تا اجازه داشته باشم بدون انتخاب رشته مدرسه برم و همه ی درسا رو بخونم. آدرین: واقعا؟ اگه نمی ارزید کدوم رشته رو انتخاب میکنی؟ مرینت: هیچکدوم. آدرین: پس یعنی... مرینت: نه منظورم اینه اگه اون موقع عقل الانم رو داشتم عمرا با قوانین مدرسه درس میخوندم. به نظرم نیازی به مدرسه نیست، هرکسی میتونه بدون مدرسه کلی چیز یاد بگیره. سر تکون داد: بله شما صحیح میفرمایید.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
36 لایک
ج چ: عشق یه نفرته
عالی
فالویی بک بده
یک ماهه که فالویی
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی بود🤎🍩
ج چ:عشق یعنی یه نفرو با همه خوبی بدي هاش،با همه کم و کاستی هاش،دوست داشته باشی..حتی اگه جهان اشوب باشه کنارش ارامش داشته باشی
عالی حس عجیبی داره هر لحظه میمیری و زندا میشی اما ممکنه دلتو بشکونه ما همه بازیچه ی دست عشقیم اما در کنارضرر هاش فوایدیهم داره پس فکر نکنین عشق ترسناکه❤💙
از کجا اینقد اطلاعات داری؟
در چه مورد؟
پارت قبل یا قبلش همون زحل و زحله و امواج و اینا
خب من معمولا راجب موضوع هایی که برام جالبه کنجکاوی میکنم و دربارش سوال میپرسم یا مطالعه میکنم
اوکی
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عالی پارت بعد
ج.چ
توصیفی ندارم چون تا حالا که 19 سالم شده هنو تجربش نکردم😂😂
عالی بود ب لیستم اضافه شد
ج چ من نمیتونم توصیفش کنم چون عشق رو تا تجربه نکنی نمیشه توصیفش کرد
عالی
عالی بود ولی هیچ ایده ای ندارم و یادم رفته😑تو داستان های قبلیت توضیح داده بودی