با تعجب به کوک نگاه کردم، جدی جدی منو زده بود؟ تو این ۳ سال حتی به شوخیم منو نزده بود،الان فقط به خاطر یه حرف دست روم بلند کرد؟ چند قدم عقب تر رفتم،که یه شیشه ی بزرگ تو پام رفت؛ بی اهمیت به دردش و خونی که از پام میومد،به سمت پذیرایی رفتم و رو مبل تک نفره نشستم.
واسه چند دقیقه ای چشمامو بستم، تمام خاطراتمون،خنده هامون،دعواهامون،لجبازیهامون یک آن جلوی چشمم ظاهر شدن. بی صدا گریه میکردم،نمیدونستم چرا خدا داره باهام این کارو میکنه. صدای چرخ های ساکش میومد،گریه های منم شدید تر شد. تا جایی که وقتی چشمامو باز کردم، با جای خالیش متوجه شدم.
بعد ۱ ساعت گریه،از جام بلند شدم و به سمت جعبه کمک های اولیه رفتم. پامو پانسمان کردم و ۲ دوتا قرص خواب آور خوردم و به سمت تخت خوابم رفتم. همین که سرم رو روی بالشت گذاشتم، خوابم برد. صبح با نور خورشید از خواب بیدار شدم، اطراف هنوز همونطور بهم ریخته بود.
شیشه های رو زمین،کمد بهم ریخته. بی حوصله به همه چی نگاه کردم؛ (فلش بک) -یا جونگکوک نکن،انقدر قلقلکم نده. +وا اینجوری نمیشه که همش خوابیدی رو تخت یک ثانیه هم بلند نمیشی. باید یکاری کنم بخندی یانه؟ با صدای بلند خندیدم بهش با لبخند نگاه کردم. -اگه تو نبودی بی شک الان افسرده ترین آدم جهان بودم. (پایان فلش بک)
-اما تو الان نیستی و من افسرده ترین آدم جهانم…
خب بچه ها ممنون که تا اینجا خوندین🤍🦦:) ولی اکثراً گفتید که خیلی کوتاهه خب من این وانشاتو چند سال پیش نوشته بودم و خیلی کوتاه بود برای همین تصمیم گرفتم که پارت های کوتاه بزارم امیدوارم درک کنید🤍✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من شما رو دنبال کردم لطفا شما هم دنبال کنید
قلمت؛زبانم قاصره.
عالی بود حداقل کوتا میزاری تند تند بزار
سعی میکنم یک روز درمیون بزارم:)🛐🦦