ببخشید که دیر پارت گذاشتم لطفا منتشر کنید و دوباره رد نکنید
وقتی به خودم اومدم دیدم صورتم خیسه نمیدونم چی شد که باز گریه م گرفت من نمیدونم چجوری توقع دارن ببخشمشون در صورتی که وقتی بهشون نیاز داشتم وقتی نیاز به یه حامی داشتم گذاشتن رفتن تنها دلیلم برای اینکه با لوکا و زوئی شون خوبم اینه که تا الان تو تموم سختی ها کنارم بودن . از روی صندلی بلند شدم به سمت اتاق مارتین رفتم در زدم و بعد وارد شدم دیدم دارن گیم بازی میکنن گفتم :منم بازی ؟
مارتین : آره مامان بیا خیلی وقته باهم بازی نکردیم.یه دسته گرفتم و گفتم : پس آماده باخت باش مرد جوان.بعد از دو ساعت بازی با اومدن لوکا دیگه دسته ها رو کنار گذاشتیم.مری :سلام لوکا خله.لوکا : سلام مری سلام بچه ها
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
عالیییییی بود
مرسیی
عالیییییی
مرسی
عالیییییی
مرسیی
عالی بود
مرسی
عالی 😍
مرسیی
عالی بید
مرسی
عالیه مثل همیشه پارت بعد رو زود بزا
مرسیی
خیلی قشنگه
مرسی
عالییییییییییییییییی
اولین لایک و کامنت💞
مرسی آجی