
❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍 سلام🖐🏻بریم سراغ ادامه داستان امیدوارم خوشتون بیاد📄📄 ❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍
کوکی : میگم قراره امشبمونو که یادت نرفته من : بمیرمم یادم نمیره تازه عضو جدید بهمون پیوسته ها😁کوکی : کی؟ من : دیوانه یونگیم قراره امشب باهامون باشه😂کوکی : به من میگی دیوونه الان یه دیوونه بهت نشون میدم بفهمی دیوونه یعنی چی(بهش برنخوردا فقط دوباره یه دنبال بازی راه انداخت یکمی کرم بریزن😂) من : یا حضرت کوکی د فرار حالا من میدوییدم کوکیم دنبالم چنان در میرفتم که هر لحظه ممکن بود پام گیر کنه به وسایل خونه با مغز برم تو زمین کوکی غلط کردم خوبه کوکی : نخیر تا نزنم لهت کنم ولت نمیکنم روانی من: اگه برات شیر موز درست کنم چی😁کوکی : اونم باید درست کنی ولی تا نخوری ولت نمیکنم من : با صدا خنده بچه ها جفتمون وایسادیم دانیال : خدایا🤲🏻خودت بقیشو حدس بزن حال ندارم😂نامجون : چیکار میکنین شما دوتا ا/ت مگه چیکار کردی که اینطوری دونبالته😂من : هیچی مشکله زبونی بود کوکی : الان یه مشکل زبونی نشونت بدم بفهمی مشکل زبونی یعنی چی من : خدایا جون آرمین یه کاری کن تا کوکی منو نخورده آرمین : هوی جون منو براچی قسم میخوری کوکی : آخه همیشه دمه دست تری😂آرمین : الان یه دمه دستی بهتون نشون میدم بفهمین یعنی چی من : کوکی میشه منو ول کنی الان میاد میخورمون کوکی : آره دیگه کاریت ندارم با یه شیر موز حل میشه الان فرار کن😱جیمین : آرمین دنباله کوکی و ا/ت بود اول که کوکی الان آرمین فکر کنم بگیرشون زندشون نزاره دانیال : ا/ت رو سنگ قبرت چی بنویسیم داداش😂من : خفه دانیال الان میگیرم دیگه هیچی اگه بگیرم خودم تو باید بگی رو سنگ غیرت چی بنویسم جیمین : کوکی به آرمیا چی بگم کوکی : جیمین مرگ الان نفلمون میکنه فقط بگیرم خودم میوفتم دنبالت😂من : کوکی دستم گرفت کشید رفتیم بالا تو اتاق درو قفل کردیم😂آرمین : فقط شما دوتا بیاین بیرون از پنجره پرتتون میکنم پایین من : باشه نمیایم بیرون😂بعد 25دقیقه جیمین : بیاین بیرون بسه دیگه آرمین دیگه کاریتون نداره من : جونمونو تضمین میکنی؟😂جیمین :😂آره بیاین بیرون بدویین خونه وقتی ما هستیم شما نیستین به درد عممون میخوره بیاین بدویین کوکی : با خنده درو باز کردیم با جیمین رفتیم پایین خداروشکر آرمین مثل این بچه های کوچولو آروم نشسته بود😁
تهیونگ : چیکار کنیم؟من : نمیدونم فقط الان میدونم امشب حوصله ندارم غذا درست کنم جین : منم نامجون : من غذا درست میکنم جیهوپ و یونگی : مام با نامجون غذا درست میکنیم جین : ظرف مرف نشکنیدا یه دفه خوابت نبره ها حواست پرت نشه آهنگ بزاری ها وگرنه من میدونم و شما سه تا😑پسرا : 😂چشم مامانی جین : یه بار دیگه بگین😑پسرا : باشه جین😂جین : حالا شد😂من : الان موافقین ایکس باکس بازی کنیم الان زوده برا غذا پسرا همه موافق بودن من : خوب شما روشن کنین تا من بیام بلند شدم رفتم تو آشپز خونه کلی خوراکی و برا پسرا هر کدوم نوشیدنی مورد علاقشونو برداشتم بردم پسرا بازی رو شروع کرده بودن من بیاین خوراکی😋داشتیم بازی میکردیم جیهوپ و یونگی و نامجون بلند شدن رفتن غذا درست کنن خلاصه غذا درست شد و همه رفتیم باهم میز و چیدیم نشستیم تا غذا بخوریم خوردیم میز و جم کردیم رفتیم نشستیم جرئت یا حقیقت بازی کنیم بطری گذاشتیم وسط دور اول افتاد به نامجون و دانیال نامجون : ج/ح ؟ دانیال : خوب حقیقت نامجون : از کدوم یکی از این جم بدت میاد دانیال : نامجوننننننننن میکشمتتتتتتتت من : دانیال افتاد دنبال نامجون چنان در میرفت ما مرده بودیم از خنده آخ آخ میدونستم دانیال قاطی کنه بزرگ کوچیکی حالیش نیست دیگه نامجون بیچاره خورد😂اومدن نشستن نامجون : جوابت و ندادی دانیال دانیال : عه خوب سوال بود که پرسیدی معلومه که از هیچ کدومتون بدم نمیاد عه همتونو به یه اندازه دوس دارم سری بعدم یکیتون از این سوالا بپرسه من میدونم و اون😑من : من این حرفشو تایید میکنم چون واقعا رو حرفش هست قاطی کنه فقط باید آرزو کنین زنده بمونین😂 نامجون : اوکی اوکی فهمیدم چه خبره😂دوباره چرخوندیم افتاد به یونگی و من یونگی : ج/ح؟ من : حقیقت یونگی : خوب امروز از سره میز پاشدی رفتی تو اتاقت به چی فکر میکردی من :😦یا حضرت یونگی چه بد موقع پرسید نمیتونم دروغ بگم که مجبورم دیگه خوب به هیچی داشتم به جدیدترین بازی که قراره وارد بشه فکر میکردم مثل اینکه خیلی باحاله یونگی : باشه😑من : (تو دلش) یعنی باور کرد😕مطمئنم باور نکرد چون از قیافش فهمیدم نویسنده کجایی جون خودت بیا بابا مردم بیا ضایع بازیای من و جمع کن (4 من چه من : باشه دیگه ببخشید می بخشی نویسنده : از اول بخشیده بودمت خل و چل اگه قهر بودم نمیومدم من : مرسی😄خوب شد اومدی نویسنده : از این لوس بازیا خوشم نمیادا من : باشه😄تو فقط باش)
دوباره چرخوندیم افتاد به من و جیهوپ من : ج/ح؟ جیهوپ : خوب اینکه کاملا معلومه حقیقت معلوم نیست جرئت بگم چی میخوای بهم بگی😂من :😂خوب کدوم یکی از اعضا یکی از رفتاراش خیلی حرصت میده جیهوپ : کاملا معلومه کوکی وقتی کلی شلخته بازی در میاره تمامه وسایلش یه جا پخشه😑من : چه صادق هممون خندمون گرفت اوکی درسته😂دوباره چرخوندیم افتاد به جین و تهیونگ تهیونگ : ج/ح ؟ جین : حقیقت تهیونگ : به نظرت بعد خودت کی جذاب تره جین : تهیونگ میکشمت🔪سواله که تو میپرسی معلومه همتون جذابین عه یه بار دیگه از این سوالا بپرسی از پنجره پرتت میکنم پایین من از دانیالم بدترم همین الان دلم میخواد بزنم خفت کنم اینبارو میگذره ولی سری بعد😑تهیونگ : باشه باشه غلط کردم بابا😄دوباره چرخوندیم افتاد به آرمین و کوکی آرمین : ج/ح ؟ کوکی : جرئت آرمین : گفتم الان میگی حقیقت هیچی نمیدونم😆من : خوب نمیدونی سوختی دیگه دوباره میچرخونیم افتاد به جیمین و من جیمین : ج/ح؟ من : الان اصلا حوصله جرئت ندارم پس حقیقت جیمین : بهترین کسی که دوسش داری کیه من : چرا همه گیر کردن رو این سوالا😦خوب معلومه خانوادم و شما دوستام یه نفر تکی رو دوست ندارم جیمین : اوک من : بعد سوال جیمین دوباره یاد خواهرم افتادم خیلی ناراحت شدم ولی لبخندمو نگه داشتم و به بازی ادامه دادم که بقیه شک نکنن تا ساعت 11 داشتیم بازی میکردیم بعد همه خسته شدن البته نگذریم که من و کوکی و جیمین و تهیونگ و یونگی نقش بازی میکردیم که خوابمون میاد مارمولکییم برا خودمون😂رو دست ما هیچکس پیدا نمیشه😁(نویسنده : چرا من هستم من : توام از این کارا میکنی خدایی یه دوره باید بیایم پیشت کلاس نویسنده : رو دادم بهتا معلومه از این کارا میکنم کیه که از این کارا نکنه😂من : ماشالا آجی خلم از خودم کم نداری ها من : بردم به خودت خل و چل😂برو دیگه مسخره دوباره اومدما من : دیوونه من دیگه نمیزارم بری😂نویسنده : همینجا خفت میکنما برو دیگه چقدر ور میزنی من : باشه بابا رفتم رفتم خل و چل😂حرص دادنت خیلی حال میده نویسنده : یا همین الان میری یا همین الان🗡من : باشه باشه غلط کردم😂)
جیمین : همه رفتیم تو اتاقامون طبق همون ترکیبی که تو اون خونه بودیم بودیم رفتیم تو اتاقامون منو تهیونگ رفتیم تو گوشی چشای خودمونو دراوردیم یونگی : مطمئن بودم اونور اون 4تا دیوونه بیدارن🤦🏻♂️منم یه یک ساعت تخت خوابیدم خیلی حال داد😁بیدار شدم دیدم دانیال خوابه آروم بلند شدم رفتم بیرون نگاه کردم هیچ کدومشون بیدار نبودن😁رفتم سراغ بچه ها هوی شما دوتا دیوونه پاشین بیاین خبری نیست من : ایول بریم چه خوب که توام هستی😍رفتیم سراغ جیمین اینا پاشدن اومدن من میرم خوراکی میارم شما فلش و بزنین همه چی رو تنظیم کنین تا من بیام پسرا اوکی رفتم خوراکیارو برداشتم تهیونگ اومد تهیونگ : بده من میبرم توام بیا من : باشه خوراکیارو دادم تهیونگ رفت من آب خوردم برگشتم از شانس گندم یه لحظه حواسم به جلو نبود پام گیر کرد به مبل افتادم رو یونگی با مغز اومدیم رو زمین😂یعنی مرده بودیم از خنده🤣هممون جلو دهنمونو گرفته بودیم یونگی : پاشو خره مغزم با قلبم جابهجا شد تمامه سیستمم بهم ریخت پاشو چلمنگ😂من : خیله خوب دیوونه من از رو یونگی پاشدم رفتیم نشستیم رو مبل فیلم شروع شد نمیدونم چرا به جا اینکه سکته کنیم میخندیدیم😆
من : فیلم تموم شد مثل این خنگا داشتیم می رفتیم که یونگی زد پس کله چهارتامون😂(نویسنده : خوبتون کرد😂من : خوب😂)یونگی : هوی عمه من میخواد بیاد اینارو جم کنه بدویین ببینم جم کنین بعد برین بخوابین من : خوب شد گفتی وگرنه هیچی دیگه رفتیم همه چی رو جم کردیم برگشتیم تو اتاقامون چقدر خوش گذشت رفتم رو تختم ولو شدم کوکی که به 10 دقیقه نکشید چپ کرد من خوابم نمی رفت همش خواهرم و اون آریای بیشور و اون دوسته عوضیش میودم جلو چشمام میومد تو ذهنم اصلا روانیم کرده بود😖بلند شدم رفتم یکمی آب بخورم دیدم نه کلا خوابم نمیبره رفتم تو بالکن یکمی هوا بخورم(قلب : میشه یکمی به منه بدبخت رحم کنی دیگه نمیتونم تو خودم نگه دارم من : نخیر نمیشه من به پسرا همه اعتماد دارم ولی نمیتونم اینارو دیگه به کسی بگم باید پیش خودت نگه داری قلب : بخدا دیگه یه سر سوزن جا ندارم برا ناراحتیات خره خنگ نفهم حداقل برو یکم گریه کن تا یکمی جا باز بشه آخرین باری که گریه کردی و اصلا یادت میاد امروز فقط یکمی گریه کردی که به درده عمت میخورد نفهم یکمی گریه کن من : اه انقدر چرت و پرت نگو😞قلبت: باوشه💔)دیگه واقعا داشتم میترکیدم لباس پوشیدم رفتم بیرون یه قدم بزنم با خودم خلوت کنم ساعت چهار صبح بود قدم میزدم و خودم و نفرین میکردم که چرا اون روز نتونستم جون خواهرم و نجات بدم من مقصرم من باید میمردم نه اون با اینکه خیلی ناراحت بودم ولی حتی یه اشکم از چشمام نیومد
من : یه یک ساعتی بیرون بودم یکمی آروم شدم برگشتم خونه خیلی آروم رفتم تو لباسام و عوض کردم رفتم تو تختم و خوابم برد😴نامجون : صبح بیدار شدم بعد منم دونه دونه همه بچه ها بیدار شدن ولی ا/ت بیدار نشد کاریش نداشتیم رفتیم پایین و صبحانه خوردیم بعد رفتیم تو حیاط نشستیم یکمی باهم حرف زدیم ولی از ا/ت خبری نبود جیهوپ : چرا ا/ت بیدار نمیشه؟ نامجون : نمیدونیم یکی بره صداش کنه یونگی : من میرم بلند شدم رفتم بالا رفتم بالا سر ا/ت چند بار صداش کردم بیدار نشد وا چرا این بیدار نمیشه دوباره تکونش دادم بیدار شد من : سلام یونگی : سلام خوش خواب حالت خوبه؟ من : آره خوبم یونگی : پاشو پاشو تنبل خان پاشو کاراتو بکن بیا پایین من : باشه داداش یونگی رفت منم پاشدم کارامو کردم لباسام و عوض کردم رفتم پایین پسرا تو حیاط نشسته بودن من رفتم صبحانه خوردم خودمو دوباره مثل قبل شاد و شنگول کردم رفتم بیرون پیش پسرا سلام بر دیوونه های خودم خوش میگذره جین : سلام بر خل و چل خودمون عالی خیلی خوبه من : خوبه همین طور پسرا حرف میزدن مسخره بازی در میاوردیم که احساس کردم یکی داره از بالا پشت بوم خونه مارو دید میزنه😑
من : پسرا من میرم نوشیدنی بیارم بیام پسرا : باشه من رفتم تو خونه صورتمو پوشوندم از در پشت که پله میخورد به پشت بوم رفتم بالا حدسم درست بود یکی داشت عکس می گرفت رفتم بالا سرش دهنشو گرفتم کشیدمش کنار که کسی نبینه دوربین و از دستش گرفتم بگو کی هستی اینجا چه غلطی میکنی برا چی داشتی عکس می گرفتی یارو سکته کرده بود از ترس همه چی رو لو داد یارو : آقا من یه نفر بهم گفت بیام خونه شمارو پیدا کنم و از کسایی که اینجا زندگی میکنن عکس بگیرم من : جوون بود یارو : آره من : مشخصات اگه اسمی چیزی میدونی به نفعته همینجا بگی یارو : خوب مشخصات یه جوان قد بلند با موهای نارنجی که تیپ عجیب غریبی زده بود و چشمای نارنجی داشت اسمشم نگفت و پول بهم داد و گفت اگه این کارو نکنم میکشم من : من دوبرابر اون پول و بهت میدم از اینجا در برو هیچ اطلاعاتی هم نمیدی گرفتی هرکی که بهت گفت اوکی اینجارو خودت پیدا کردی یا یارو اد بهت یارو : نه نه خودم پیدا کردم اون نمیدونه شما اینجایین من : خیله خوب هیچی نمیگی فهمیدی جا خونرم نمیگی وگرنه هرجا باشی پیدات میکنم میکشمت یارو : بله بله چشم آروم فرستادمش از در پشت بیرون رفتم دوربین و قایم کردم میدونستم اون بیشوری که به این گفته بود اینکارو بکنه کی بود نگران نباش بهَم می رسیم ازت طلب دارم که باید انجام بشه رفتم تو آشپز خونه نوشیدنی هارو برداشتم بردم آرمین : میشه بگی کدوم قبرستونی رفته بودی رفتی نوشیدنی بخری یا بیاری من : میبندی یا ببندم شیر موز و پیدا نمی کردم بعد مامانم و بابام زنگ زدن بهم طول کشید آرمین : آهان من : نشستم سر میز کلی گفتیم و خندیدیم بچه ها میاین بریم شهر بازی پسرا : آرههههههه🥳من : خوب بریم آماده بشین تا بریم رفتیم اتاقامون هممون قرار بود باهم ست کنیم چون همون تیپ و پسرا هم داشتن یه هودی سفید و شلوار لی مشکی و کتونی سفید و کلاه و ماسک مشکی
رفتیم سوار ماشین شدیم تا اونجا ماشین و نابود کرده بودیم رسیدیم خوشحال از ماشین پیاده شدیم من باز حواسم به دور بر بود یه وقت اتفاقی نیوفته دانیال : اول چی سوار بشیم من : میگم اول بریم این خانه وحشت بعد بیایم بریم یه جا دیگه همه موافق بودن به جز آرمین و دانیال چقدر شما ترسویین بیاین بریم دیگه نمیمیرین که فقط یه سکته 10دقیقهایه که ما خودمونم میترسیم خلاصه راضی شدن رفتیم باید پیاده می رفتیم اون راه و یهو میدوییدن جلومون دسته جمی جیغ و داد میکردیم اصلا یه وضعی بود جیمین یه جا پرید از ترس رو کوله کوکی جیهوپ چسبیده بود به منو یونگی جین از پیش نامجون تکون نمی خورد آرمین و دانیالم چسبیده بودن به تهیونگ سه تایی باهم جیغ میزدن😂
خلاصه جون سالم به در بردیم از اونجا ولی با گوش کر شده😁رفتیم بیرون من بریم ترن ایندفه جیهوپ و جین اصلا موافق نبودن با زور بردیمشون رفتیم سوار شدیم وقتی تموم شد هشکی رو پا خودش نبود یعنی نزدیک بود هممون با مخ بریم تو زمین کوکی : میگم بریم چرخ و فلک حال میده من : منکه پایهام ماشالا همه ترس از ارتفاع داشتن فقط منو یونگی و کوکی مثل خیار بودیم من : همتون میترسین که😂عیبی نداره من با 3تاتون میرم یونگی و کوکیم با دوتاتون پسرا اوکی دادن قرار شد (من=جیهوپ=جیمین=دانیال☆کوکی=آرمین=نامجون☆یونگی=جین=تهیونگ)رفتیم سوار شدیم هرچی می رفتیم بالا تر پسرا رنگشون سفید تر میشد😂من : نترسین بابا چیزی نیست که دانیال : اصلا چیزی نیست خره نفهم تو نمی ترسی ما میترسیم😭من : یا علی گریت به چیته خاک برسرت تو پسری مثلا کی میخوای آدمبشی خره🤦🏻♂️خوب میاین عکس بگیریم پسرا آره من خوب پس بیاین چندتا عکس گرفتیم دیدم هنوز نرسیدیم
پسرا بیاین این فیلمرو ببینین خیلی خوبه فیلمارو پلی کردم مرده بودیم از خنده یه نگاه کردم دیدم دیگه تقریبا رسیدیم پسرا یه خبر خوب رسیدیم پایین😄جیمین : جدی واقعا آخ جون سالم رسیدیم ما سالمیم😁من :😂پیاده شدیم پسرام اومدن خوش گذشت نامجون : آره انقدر خوش گذشت که نزدیک بود سکته کنیم من : به ما که خیلی خوش گذشت جیهوپ : آره اصلا نفهمیدیم کی رسیدیم پایین یونگی : منم سرم رفت انقدر که این دوتا جیغ و داد کردن رسیدیم بالا تازه ساکت شدن بعدش فهمیدم ساکت نشدن رنگشون سفید شده بود داشتن خودشون و نفرین میکردن که چرا به حرف شما گوش دادن😂من :😂کوکی : خوب بیاین بریم امشب شام و بیرون بخوریم پسرا : آره بریم ولی الان که ساعت پنجه بریم یه چیزی بخوریم و خرید کنیم همه موافق بودن پسرا گفتن بریم کدوم مرکز خرید رفتیم یه مرکز خرید خفن خیلی خوب بود رفتیم داخل پسرا گفتن بریم طبقه آخر همیشه از اونجا خرید میکنن آشنا هم هستن دوتا آسانسور بود تقسیم شدیم رفتیم بالا عجب مرکز خریدی بود عالی🤩حرف نداشت رفتیم رسیدیم بالا رفتیم داخل یه مغازه کسی نبود داخلش یه چند نفر داشتن میرفتن رفتیم داخل یارو سریع فهمید چه خبره پسرارو شناخت زد مغازه بسته است مام خیالمون راحت شد نامجون : پسرا راحت باشین ما هر وقت میایم اینجا کلا ماله ما میشه اینجارو نابود میکنیم و میریم😂من : فهمیدم منظورت چیه😂شروع کردیم لباسارو نگاه کردیم خدایی لباسای خفنی داشت ولی خوب من بیشتر سمت شلوار لی و هودی و اینجور چیزا لباسای لش میرم فکر کنم نفری 15 دست لباس برداشتیم
خلاصه بوتیک و کلی بهم ریختیم نابود شد بدبخت فروشنده باید نیرو کمکی بیاره اینجارو مرتب کنه فکر کنم عادت کرده آخه پسرا بیست و چهاری تو این مرکز خریدن😂دیگه بعد نابود کردن بوتیک و انتخاب لباسا حساب کردیم رفتیم بیرون خیلی خسته شده بودیم دست هممون پر بود داشتیم میمردیم مثل مرده ها شده بودیم رفتیم لباسارو گذاشتیم پیش نگهبان و رفتیم داخل یه کافه رفتیم نشستیم سر یه میز و سفارش دادیم و کلی مسخره بازی دراوردیم جیمین : پسرا بیاین عکس بگیریم من : کلی عکس گرفتیم خیلی خوش گذشت سفارشا رو آوردن مام خوردیم رفتیم حساب کردیم رفتیم بیرون دوباره رفتیم خریدامونو تحویل گرفتیم رفتیم بیرون همرو گذاشتیم تو ماشین سوار شدیم به گفته پسرا رفتیم به یه رستوران که خیلی خفن بود رفتیم داخل یه میز گرفتیم وقتی نشستیم احساس کردم کسی حواسش به ماست😑حواسم و جمع کردم کلی گفتیم و خندیدیم یارو رو گیر آوردم یه مرد بود خودشو پوشونده بود و آروم مارو نگاه میکرد نامجون : هی ا/ت مشکلی پیش اومده؟ من : ها نه نه مشکلی نیست جین : ولی به نظر چیزی شده من : نه بابا همون لحظه گارسون اومد و غذاهارو آورد شانس آوردم🥴باید می فهمیدم اونو چطوری باید نفله کنم بدون اینکه پسرا بفهمن ذهنم بدجور درگیر شد مخم داشت میومد تو دهنم سرم درد گرفته بود دیگه دارم میمیرم ادامش برا بعد خسته شدم😂 ........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی 💙💙💙💙💙💙💙
عالی🍫🍫💗💗
ممنون عزیزم
❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍
واییییی عالییییییی بود^-^💗⛓
بی صبرانه منتظر پارت بعدیم:)🖇❤
ممنون عزیزم گذاشتمش
❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍
داستانو چند جا معرفی کردم عالی عوضش دو تا پارتو برام باهم بنویس😐😐😐😆😆😆😆
چقدر رو دارم 😆😆😆😆😐😐😐
😂مرسی عزیزم امروز مینویسم خداروشکر مدرسه ولم کرد دیگه وقت دارم امروز دو تا یا سه تا باهم براتون مینویسم میزارم بازم مرسی
❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍
ادامه موخوام 😢
عالی 🥕
به دستان های منم سر بزن 🐰
ممنون عزیزم حتما
❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍❤🤍