
ناظرررررر منتشررررررر کن لطفااااا یه بار رد شد🥺😖🙏🏻
پانیا: زن عمو ح.ا.م.ل.ه نیستتتتتت! ماریا: تو دیوونه شدی ؟ چرا چرت و پرت میگی؟ ما خودمون جواب ازمایش رو دیدیم زودباش برو پانیا: نه مامان اون ح.ا.م.ل.ه نیستتتتت این منم که....ح.ا.م.ل.ه ام 😔😭 ماریانا: پانیا.. پانیا: پس..اگه میخواین کسی رو از خونه بیرون کنین...منو بیرون کنین! ماریانا: پانیا...تو چرا داری برای نجات دادن من... پانیا: بسه زن عمو.. دیگه چقدر دروغ بگیم؟؟؟ من شما رو نجات دادم یا شما این مدت منو نجات دادید؟؟ ماریانا: این چه کاری بود کردی پانیا پانیا: کاری که خیلی وقت پیش باید انجام میدادم که یکدفعه یه س.ی.ل.ی محکم توی صورتم خوابونده شد دستم رو گذاشتم روی صورتم ماریا: تو دیوونه شدی؟! تو میدونی ح.ا.م.ل.گ.ی یعنی چی؟؟ داری دروغ میگی مگه نه؟؟ داری برای این دروغ میگی...بگووو! پانیا: دستام رو ول کردم و با گریه گفتم: نه ماماننن! من دروغ نمیگم...زن عمو دروغ میگه..! ماریا: اره چون اون دروغگوعه .....اون را.......طهشو دروغ گفت..! ا.ز.د.و.ا.ج.ش دروغ بود... اون سرتاپاش دروغه....تو دروغ نگو! پانیا:اره...دروغه! هرحرف اون...هرحرکت اون دروغه! این همه دروغ؟؟ برای کی؟؟...برای من! برای شما...برای ابروی خانواده..! خدامیدونه شما چه حرفایی به زن عمو زدین..بعد اون بی.چا.ره همیشه سکوت کرده..! د.س.ت زن عمو رو گرفتم
و گفتم: منو ببخش زن عمو😞😞😭 امروز به خاطر من زندگیتون خر.اب میشد..را.....طهتون خرا.ب میشد! من معذرت میخوام..! ....اره..من دارم راست میگم ..زن عمو هیچ تقصیری نداره..! همه چی تقصیر منه..! من ح.ا.م.ل.ه ا.م😭😞 که یکدفعه بابا(اریان) اومد و یه س.ی.ل.ی دیگه زد تو گوشم! ایندفعه بیشتر د.ر.د.م اومد! صورتم رو بالا اوردم رفتم سمت مامانم و جلو پاش التماس کردم..منو ببخشش مامااان😭 منو ببخش مامان من اشتباه بزرگی کردم...خواهش میکنم منو ببخش🥺🥺🙏🏻 ماریا: ازش فاصله گرفتم و گفتم: نبینم..! نبینم تو دیگه به من بگی مامان! ماریانا: رفتم سمت پانیا و از روی زمین بلندش کردم: بلند شو پانیا و توی ب.غ.ل.م گرفتمش! اون میدونست...میدونست که شما درکش نمیکنید! برای همین...برای همین این قضیه رو به هیچ کدومتون نگفت..! من اصلا نمیگم کاری که اون کرده درست بوده..! خیلی اشتباه بوده! اون اشتباه خیلی بزرگی کرده..! اما کرده...خواهش میکنم اشتباهش رو ببخشید..! خواهش میکنم! مالیرا: اما روی اون برگه اسم تو نوشته شده بود ماریانا! ماریانا: ادما با اسمشون بی ا.ب.ر.و میشن مالیرا! پانیا: زن عمو..برای این ، این کارو کرد تا..کسی به من شک نکنه ..اون روز وقتی زن عمو رفته بود از پاش عکس بگیره منم تو همون بیمارستان بودم.. (فلش بک: *پانیا داره با تلفن
حرف میزنه* پانیا: نه نه..تایید کرد که من ح.ا.م.ل.ه ا.م! من خیلی میترسم...اگه کسی توی خونه این قضیه رو بفهمه چی؟ که یکدفعه زن عمو رو توی شیشه دیدم😨 ماریانا: پانیا..اینجا چه خبره؟ پانیا: زن عمو..زن عمو خواهش میکنم خواهش میکنم توی خونه به کسی چیزی نگید! ماریانا: این قضیه خیلی مهمه پانیا! تو بیا بریم خونه..توی خونه همه چیز رو به خانوادت بگو! بعد اونا با ......... حرف میزنن و تو ا.ز.د.و.ا.ج میکن... پانیا: نه زن عمو...بزارین اون اول با مامان و باباش حرف بزنه..اونا از این موضوع خبرندارن! ماریانا: تو دیوونه شدی پانیا؟ این قضیل خیلی مهمه و تو نباید از پدر و مادرت قایم کنی! پدر و مادرت خیلی تو رو دوست دارن..بعد ادم نباید همچین مسئله مهمی رو از پدر و مادرش قایم کنه تو بیا همه چیز رو بهشون بگو پانیا: نه نه...زن عمو ماریانا: بیا بریم پانیا: نه زن عمو من خودمو م.ی.ک.ش.م اگه شما..اگه شما برین تو خونه به همه بگین..من خودمو می.....شم ماریانا: تو چی میگی پانیا...باشه..من هیچکس چیزی نمیگم باشه؟! اما تو اتفاقی هم نباید به همچین چیزی فکرکنی باشه؟ همه چی درست میشه پانیا: شما.. شما به عمو هم نمیگین؟ ماریانا: نه نمیگم! *پایان فلش بک*) ماریانا: وقتی من رفتم بیمارستان رفتم اون دکتر رو دیدم بعد همه چیز رو گفتم و براش توضیح دادم...بعد اسم خودمو روی برگه ازمایش نوشتم..! مالیرا: دکترا اینجور کارا رو نمیکنن..نمیتونن این کار رو بکنن! ماریانا: میکنن! این کارو کرد! اون دکتری که داشت پامو معالجه میکرد..اون ش.و.ه.ر دکتر زنان بود..اون براش توضیح داد اون حرفای منو قبول کردو اون کاری که من ازش خواستم رو کرد پانیا: زن عمو به خاطر من این کارو کرد اگه من درباره خود........ی باهاش حرف نمیزدم همون روز میومد همه چیز رو میگفت! زن عمو نمیخواست شما رو ناراحت کنه! اون ترسید که اگه راستشو به شما بگه من برم بلایی سر خودم بیارم! اون ترسید گه اگه شما متوجه این قضیه بشین ابرو.ی خانواده بره! من فکرکردم خودم یه کاری میکنمو حلش میکنم اما قضیه به اینجا رسید که امروز داشتین از خونه بیرونش میکردین! منو ببخش زن عمو..من اصلا متوجه نشدم با قایم کردن گذشته خودم ..دارم اینده شما رو خرا.ب میکنم! رفتم جلوی عمو(ادرین) و گفتم: منو ببخش! من اشتباه خیلی بزرگی کردم! منو ببخشین و دویدم و رفتم توی اتاقم! ادرین: به ماریانا نگاه کردم که اشک توی چشماش جمع شده بود انگار داشتن قلبمو ات.یش میزدن... به بابا رفت سمتش..! گابریل: مالیرا..وسایل ماریانا رو به اتاقش برگردون! ادرین...من که بهت گفتم...یه بار نه...۱۰۰۰ بار گفتم داره یه چیزیو قایم میکنه...یه چیزی هست..حتما یه چیزی شده! یعنی تو صداقت توی چشماش رو ندیدی؟ اون داشت حقیقت رو پنهون میکرد که به خاطرش ثابت شد که همتون اشتباه میکنید! من خجالت میکشم..یکی از دخترای خونه من همه مرز های ش....م و ح.....ا رو کنار زد بعد یه دختر هم اینه...دیدین؟ اون بخاطر پشوندن اشتباه پانیا زندگیش رو به خطرانداخت شخصیت خودشو به خطر انداخت همه رفتن...فقط منو ادرین و ماریانا موندیم! *توی اتاق* گابریل: فکرنکردی با این تصیمیت چی سرخودت میاد؟ دخترم..همه بهت این همه حرف زدن..و تو ساکت موندی! اون مالیرا..اون دخترقریبه! اون بهت این همه حرف ب.د زد تو هم واستادی گوش کردی؟ اگه پانیا به موقع نمیومد و راستشو نمیگفت..تو از این خونه میرفتی! *باباتو* تنها میذاشتی میرفتی...خونه و خانوادت رو تنها میگذاشتی میرفتی
ماریانا: من نمیخواستم جایی برم...درواقع نمیتونم جایی برم...همه شما این خونه و خانواده به من وصلین من نمیخواستم جایی برم..اما اگر من چیزی هم میگفتم بعد..راز پانیا برای همین برملاع میشد گابریل: اما دخترم...دروغ به این بزرگی؟ همچین دروغی؟؟ ماریانا: اره..من برای قایم کردن این راز بزرگ همیچنی دروغ بزرگی گفتم! من برای حفظ ا.بر.و این خانواده دروغ گفتم اگه حرفش از این خونه بیرون میرفت...ابرو.ی خانواده هم میرفت..ابر.وی خانواده ابروی منه ابر.وی همه ماس! اینجا خونه منم هست اریان: ماریانا؟؟ رفتم سمتش و گفتم: ماریانا...منو ببخش! اما تو واقعیت رواز من قایم کردی! امروز مثل بقیه...منم به تو شک کردم! منم باورم شد که اون حرفات درسته... من چند بار سعی کردم از تو بپرسم...بهت گفتم راستشو بگو..بگو..اما اگه تو امروز راستشو به من میگفت من جلوی همه بهت حرف نمیزدم و دعوات نمیکردم! من کار درستی نکردم! معذرت میخوام! من در.د عجیبی دارم..عذاب وجدان! ماریانا: منم همینطور ! پانیا دختر توعه حق داشتی راستشو بدونی! ماریا: نه..ما هممون اشتباه کردیم..خیلی اشتباه کردیم! منو ببخش! ماریانا: رفتم سمتش و گفتم: لطفا ماریا...این کارو نکن! هرکس جای تو بود..همین کارو میکرد که تو کردی ماریا: اما اگر کس دیگه ای جای تو بود این کارو نمیکرد! بعد این همه حرف خوردن ساکت نمیموند! به این خونه که هیچ به کل شهرمیگفت! تو به خاطر دخترمن این کارو کردی! همه اینا رو تحمل کردی...تو از چی ساخته شدی؟؟ من بهت کلی حرف زدم کلی حرف ز.ش.ت زدم اما تو به خاطر دخترمن این کارو کردی! منو ببخش ماریانا ماریانا: ماریا ماریا: امروز هیچی نگو...هروقت دیدمت نگاهتو دزدیدی! خیلی خوب و صادقی بعدد دخترمن.. ماریانا: اگه پانیا دختر توعه پس با منم یه نسبتی داره دیگه! ماریا: تو حرف خیلی خوبی زدی اما من حرف خیلی ب.د.ی زدم من بهت گفتم تو اصلا معنی خانواده رو نمیدونی! ماریانا: تو اینا رو ول کن همه چیز رو فراموش کن ماریا: چطور فراموش کنم؟ ماریانا: تو گفته بودی وقتی منو میبینی یاد خواهرت میوفتی درسته؟ یاد مرینت! خب منم مرینتم...مث مرینتم! میدونی ماریا..من وقتی پانیا رو میبینم..بیشتر از زن عمو..حس میکنم خالشم! که ماریا پرید بغل.م مالیرا: رفتم توی اتاق پانیا و بازوش رو گرفتم و بلندش کردم..تو با من چه دش.م.ن.ی داری هاع؟ مگه من چیکارت کردم ؟ پانیا: چی؟ مالیرا: اینو ببین..چه صورت مظلومی..چه صدای مهربونی! اصلا کسی فکرشو میکرد دختربه کوچیکی بتونه همیچین کاری بکنه؟! اره پیش میاد میدونم...اما چه لذومی داشت بخوای اینقدر جدی بشی؟ نمیتونستی خودتو کنترل کنی؟ چه لذومی داشت ح......ه بشی؟ به خاطر این داستان ع.ش.ق تو برنامه ا.ز.د.و.ا.ج من بهم خورد! پانیا: ببخشید مالیرا: ببخشید نه بچه..بیخیال اصن! حالا که ........ شدی میتونستی ...... کنی...باشه نمیخواستی .....کنی خب ماریانا که این ب.چ.ه رو گر.دن گرفته بود خب میذاشتی بگیره! چه لذومی داشت یکدفعه بیای و همه شک ها رو برطرف کنی! مچ دستش رو محکم گرفتم و گفتم: میدونی الان چه ح.س.ی دارم؟؟ اون ماریانا رو که نتونستم بیرونش کنم اما الان دلم میخواد تو رو از توی این خونه بیرون کنم پانیا: مالیرا دستم رو ول کن دستن در.د میگیره مالیرا: اصن میدونی من چقدر د.ر.د دارم ؟ دلم میخواد گر.د.ن.ت.و ب.ش.ک.و.ن.م! یکدفعه دیدم ماریا با صورت پر از عصبانیت اومد داخل (این پارت تموم شد لایک و کامنت فراموش نشه😁 راستی اینوخیلی سوال پرسیدید::::: پانیا 19 سالشه ناظر عزیزم لطفا زود منتشرش کنید ممنون میشم تروخدا 😖🥺 بعدی شرایطه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خدا. جونمممم
خدا جونممم
مالیرا رو بکششششش
عالى بود اجي 💞
تنکس اجی
عالی بود 😍
مرسی
ببببببعععععععدددددددییییییییی
میدونی که من صبر ندارم 😑
منتشرشده
اجی قسمت 94 رو برات بررسی کردم عالی بود 6استار
وای مرسییی💞💞
خواهششش عالی بود هر وقت خواستی تست بدی به خودم بگو
پارت بعد کی میدی؟با توجه به توانایی های تو جارو ، دمنوش سلاح 🔫💣 آماده کردم برای پارت بعد چون معلوم نیست پارت بعد چطور ما رو روانی خواهی کرد و پشم هایمان را میریزی ای پشم ریز بزرگ 😐😐😐😐😐😐😐😐
پارت بعد در بررسی می باشد😐💞 بل بل پیشگیری از خطر😂🤞🏻 ای پشم ریخته عزیز به اعصاب خود مصلت باش😂🏹💞
اوکی برم به درگاه ناظرا دعا کنم بیام😐
فقط یک چیزی میشه برام دعا کنی تیزهوشان رو قبول شده باشم چون لامصب نتایج نمیگن من استرسم زیاده ☺☺☺☺
استرس نداشته باش اگر تلاشت رو کرده باشی حتما قبول میشی😊😊
اجی شرایط کامله بزار دیگه🥲
گذاشتم بررسیه
عالی بودددددد😁
ممنووون
اجیی عالی بود شرایط تکمیل شد و پارت بعد را بده
خیلی ممنوننننن که مالیرا رو ضایه کردی و اینجوری هم لو رفت
مرسیییی♡♡
جررر خواهش😂💞🤞🏻
عالی اصا😐😂
تشکر😐😂
😎😂