6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Ladybug انتشار: 2 سال پیش 308 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه هاااااااااااا من برگشتم حتما اسلاید اول رو بخونید که مهمه😘
سلا بروبچ چه خبر؟ ببخشید که یه مدت طولانی نبودم.... من بودم ولی تست هام نبودن. متاسفانه مهمونی کنسل شد چون چند بار تست مهمونی رو گذاشتم رد شد و خب چون پارت ۱۳ رو هم تو همون تست گذاشتم اونم رد شد🥺🥺🥺🥺 آخه چراااااااااااااااااااا😫😫😫 الان مجبورم براتون یکی دیگش رو بنویسم..... خلاصه یکی از آجی های گل گلاب قند عسلم یه پیشنهاد عالی داد که یکی از بهترین ایده هایی بود که شنیدم. خواسته بود که: اممم به نظرم یه کاری بکن که کت نوار فک کنه لیدی باگ بهش خیانت کرده ولی اینطوری نباشع
بعد باهاش سرد بشه اما بعداز یه مدتی دوباره باهم خوب بشن😊❤
خب پسسسسس معطل چی هستی؟😁 برو اسلاید بعد😃
لیدی باگ هم بعد از تماشای رفتن کت به خونه بر گشت...
لیدی: تیکی خال ها خاموش...
تیکی: وای خدااا مرینت خدا بهت انصاف بده چقدر خسته شدم😶
مرینت: وای شرمنده تیکی جون😅 بیا این ماکارون برای تو😁
تیکی: وایییی 😃 ممنون مرینت😋
مرینت: آه خوشحالم که کت حالش خوب شده😊
تیکی: چی؟ یا خدا مرینت سرت به جایی خورده؟
مرینت: نه چطور مگه؟
تیکی: آخه میگی خوشحالم که کت حالش خوب شده
مرینت: 😑😑😑 خیلی بی مزه ای
تیکی: 😕😕😕
خب مرینت رو بزاریم استراحت بکنه و ما بریم سر اصل کاری... به نظرتون گابریل برای عشق و حال رفته سفر؟ خیر بیاین براتون بگم از نقشه های گابریل.... چند روز پیش وقتی که داشت می رفت سفر:
ناتالی: قربان شما که بلیت هواپیما ندارید چطوری قراره بریم آلمان؟
گابریل: ناتالی قرار نیست بریم آلمان...
ناتالی: پس کجا میریم؟
گابریل: میریم به آدرس ..... اونجا خونه اجاره کردم
ناتالی: ولی قربان چرا این کار رو می کنید؟
گابریل: چون راحت تر میتونم شرور بسازم و البته نقشه ام رو عملی کنم😎 هاهاهاهاهاهاهاههههاهاها (د.ر.ددددددد😑)
ناتالی: نقشه چیه؟
گابریل: قراره یه سنتی مانستر درست کنم به شکل لیدی باگ که همدست ما شده و ........ (ادامه نقشه رو تو ادامه می فهمید 😁)
ناتالی: قربان شما یه نابغه اید😃 (نه بابا😒)
خب بر گردیم به زمان حال....
در اتاق آدرین....
پلگ: یه پنیر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره از خوشمزگی تا نداره
آدرین: داری برای کممبر آهنگ می خونی؟
پلگ: آره😁... چون میدونم که هیچ وقت از مزه نمیافته😋
آدرین: خوبه😐 حالا می گم به نظرت بانوی رویاهام داره چی کار می کنه؟
پلگ: می خوای پیش بینی کنم😁
آدرین: نه نه نه دستت طلا نمی خوام🙄😅
در اتاق مرینت...
تیکی: مرینت من حوصله من سر رفته😫
مرینت: منم☹.... آهان فهمیدم چی کارکنم😃
تیکی: چه کاری😮
مرینت: وقتشه که احساساتم رو به آدرین بگم😉
_چیییییییی؟؟؟؟؟
مرینت: یاااااا جد معجزه آسااا😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱 آلیا خدا بگم چی کارت کنه 😠😠 مردم از ترس😦
آلیا: شرمنده😁 خب می خوای چطوری بهش بگی؟
مرینت: الان بهش زنگ می زنم🙂
آلیا: آرهههه
تیکی: به نظرم خوب فکر کن مرینت😕
آلیا: تو دخالت نکن تیکی😑
تریکس و دیزی و کالکی و ساس: ما هم با تیکی هم نظریم😌
مرینت: کوامی ها راست....
آلیا: نمیگن
مرینت: باید فکر کنم
آلیا: آهههه باشه
و تا شب با خودش کلنجار(با خودش فکر کرد ) رفت
بریم سراغ ادرین...
آدرین: پلگ من دیگه دووم ندارم میرم تبدیل بشم و لیدی باگ رو هم ببرم به یه رستوران عالییی😍
پلگ: ببین منم با این نظرت موافقم
آدرین: چه عجب
پلگ: چون تو خونه حوصله ام سر رفت
آدرین: پلگ تبدیل گربه ای !
(ساعت هشت شب هستش)
آلیا: هوفففف مرینت پاشو بریم بیرون خسته شدم
مرینت: باشه بابا پاشو بریم.
و رفتن بیرون... جلوی گل فروشی...
آلیا: وای مرینت این گل های زنبق رو نگاه کن😍😍😍
مرینت: بیا یکی بخریم
آلیا: آره
که یه صدایی می شنون که از فاصله نه چندان دوری شنیده میشه
_ من یه گربه خوش شانسم که یه بانو داره نانای نای نانای نای
آلیا: عه سلام گربه سیاه!
کت: سلام خانم ها
مرینت: اینجا چی کار می کنی؟
کت: آآآآمممم من راستش...
آلیا: اومدی برای لیدی باگ گل بخری؟
کت: آآآمم آره😊
آلیا: زحمت نکش اون از تو خوشش نمیاد😒
مرینت: آلیا چی داری میگی🤫🤫🤫
آلیا: نه مرینت باید با واقعیت کنار بیاد و مدام لیدی باگ رو ناراحت نکنه😠 تو چقدر پر رویی که هنوز براش گل می خری اونم رز اونم قرمز😨 دیگه چه کار ها😐
کت: من😥😥😥
مرینت: گربه سیاه من از عوض آلیا ازت معذرت می خوام نمیدونم امروز چشه از صبحه که عقلش تاب برداشته (یعنی اصلا متوجه نیست داره چی میگه یعنی اصلا حال و حوصله نداره)
آلیا: مرینت تو برو من با این گربه کار دارم
مرینت هم که از خدا خواسته فوری صحنه رو ترک کرد و یه جایی قائم شد...
مرینت: تیکی نمیدونم آلیا چشه ولی باید جلوش رو بگیرم 😠
تیکی: پس منتظر چی هستی؟
مرینت: تیکی دختر کفشدوزکی آماده!
آلیا: الان اون گلی که خریدی رو بده من.... بدش من
کت: به هیچ وجه
آلیا: ای پررررروووو
خواست که یکی در گوش کت بخوابونه...
لیدی: چی کار داری می کنی؟
و دست آلیا رو میگیره و می پی چونه
آلیا: دخترکفشدوزکی!
کت: لیدی باگ؟
لیدی: گربه مرینت اومد منو پیدا کرد و گفت که آلیا داره چی کار می کنه اصلا به حرف هاش باور نکن😢
آلیا: بیا اینور ببینم😒
و لیدی باگ رو می کشه سمت خودش
کت: بیا اینم اون گلی که خواستی
... جلو چشم خودت پر پرش میکنم
لیدی: نه کت 😦
بعد از اینکه گل رو کاملا تبدیل به خاکشیر کرد رفت
آلیا: الان میتونی بهش بگی😁
لیدی: دیگه با من حرف نزن😡
آلیا: چی؟
لیدی: همینی که شنیدی...
(بچه ها تو این داستان لایلا با ارباب سایه ها همدسته ولی هویتش رو نمیدونه ....و الان از پارت چندمه که لایلا نیست 😎)
لیلا: اوه اوه این موضوع خیلی عالیه مطمئنم که ارباب سایه ها خوشش میاد😈
(طریقه ارتباط لایلا با ارباب سایه ها اینطوریه که ارباب بهش یه شماره داده که اون شما رو هیچ کس نمیدونه که گابی جون داره جز ناتالی)
و اتفاقات رو برای ارباب می فرسته...
گابریل: ایول... ناتالی بیا ببین لایلا چی پیدا کرده... چه سوژه عالیی😂😂😂😂😂
ناتالی: این عالیه قربان الان وقت عملی کردن نقشتونه😀
گابريل: آره... بدو ناتالی باید گربه سیاه رو پیدا کنیم. فقط تو باید معجزه گر طاووس رو استفاده کنی... میتونی این کار رو بکنی؟
ناتالی: من برای کمک کردن به شما جونم رو هم میدم☺ (بچه بیا پایین سرمون درد گرفت😑😑😑😑)
گابریل: ممنونم ناتالی!
ناتالی: دوسو پرهام رو باز کن!
گابریل: نورو بال های تاریکم رو باز کن
ارباب: بزن بریم ........
لیدی: من میرم دنبال گربه سیاه و دیگه هیچ وقت به روم هم نگاه نکن....
آلیا: باشه😞😞😞
و لیدی باگ رفت اما زودتر از لیدی باگ ارباب شرارت و مایورا گربه سیاه رو پیدا کردن...
ارباب: خب مایورا وقتشه تقشه رو عملی کنیم
مایورا: بله قربان
و تقریبا ۵ متر اون ور تر پشت کت نوار ایستادند...
مایورا: خب ارباب شرارت بهتر نیست نقشه مون رو بکشیم؟
کت: چی؟؟ ارباب شرارت و مایورا!؟!؟ بهتره از نقششون با خبر بشم.
و گوش هاش رو تیز کرد(حواسش رو کاملا به حرفا های اون دوتا داد)
ارباب: نه باید منتظر لیدی باگ هم باشیم
کت: چیی لیدی باگ؟
و مایورا لیدی باگ روکه قبلا درست کرده بود وارد عمل کرد...
ارباب: بالاخره اومد
سنتی باگ: ببخشید که دیر کردم
ارباب: مهم نیست بیاید نقشه مون رو بکشیم
سنتی باگ: فقط نباید گربه سیاه بفهمه چون امروز بعد از اون گند کاری های آلیا اوضاع بد تر شد نباید میونم رو باهاش خراب کنم... برای به دست آوردن معجزه گرش باید بیشتر بهش نزدیک بشم
کت:😨😨
ارباب: خیلی خب پس لیدی باگ تو الان برو پیش کت نوار و سعی کن که باهاش خوب باشی و اگه تونستی همین الان معجزه گرش رو بیار من و مایورا میریم قرارگاه تو هم بعد از عملیات بیا
سنتی باگ: چشم ارباب شرارت
کت: نه😨😨 باورم نمیشه😰😰 کاش ازم متنفر بود ولی این اتفاقات نمی افتاد😥😖😠 برات دارم صبر کن .... تو بهم قول دادی بودی تهت هیچ شرایطی حتی تا قبل از تسلیم دشمن هامون از زمین هم بلندشون نکنیم و تو الان میای باهاشون برای به دست آوردن معجزه گر من نقشه می کشی این واقعا عالیه از این بهتر نمیشه تو به من و به قولمون خ.ی.ا.ن.ت کردی باورم نمیشه....اما نه من برات دارم تو فقط صبر کن😡😡😡
ارباب: هاهاهاها فقط قیافه اش رو نگاه خیلی دوست داشتم رفتارش رو با لیدی باگ واقعی ببینم ولی بهمون شک می کنه باید بریم
مایورا: بله قربان
و سنتی باگ رو با یه بشکن زدن نابود کرد
لیدی: وای بالاخره پیداش کردم 😃 گربه! گربه سیاه!!
کت: خب نقشه رو شروع کرد
لیدی: کجا بودی خیلی نگرانت شدم😊
کت: مگه برات مهمه؟😏
لیدی: آره برام خیلی مهمه😀
کت: هههمممم چرا تا حالا پیدام نکردی؟
لیدی: خیلی دنبالت گشتم ولی پیدات نکردم که دیدم اینجایی...
و دستش رو گذاشت رو دست کت...
لیدی: منو ببخش🙂
کت: به من دست نزن😾
لیدی: خببب آره درکت می کنم ولی... باید بدونی که هیچ کدوم از حرف های آلیا درست نبود آلیا امروز اصلا حالش خوب نیست انگاری سر درد داشته دارو خورده کلا اعصابش بهم ریخته😸
و کت رو از کنار آروم 🫂 کرد یه لحظه به کت احساس فوق العاده ای دست داد که یاد حرف ارباب شرارت و مایورا افتاد و لیدی باگ رو هل داد و گفت: اون دست های شرورت رو از من دور نگه دار😡😡
لیدی: چی؟😧 دست های شرور؟!؟!!😰 میدونم که از دستم عصبانی هستی ولی باور کن...
کت: خ.ف.ه.ش.و😠😠
لیدی: آخه😢
کت: تو هم بلدی فقط مثل بچه کوچولو ها گریه کنی... فکر کردی با گریه کردن می بخشمت؟ تو یه ماری در لباس گربه (درستش اینه که تو یه گرگی در لباس بره و چون کت گربه هست و مار ها هم دشمن گربه ها هستن ضرب المثل رو کمی تغییر دادم😁) لیدی باگ دیگه نایی برای حرف زدن نداشت... احساس می کرد که دنیا رو رو سرش خراب کردن چون هیچی از قضایا نمیدونست و از چیزی خبر نداشت باعث شده بود که احساس وحشتناکی بهش دست بده... نمی دونست از ناراحت گریه کنه یا از خوشحالی اینکه دیگه کت نسبت بهش احساسی نداره خوشحال باشه اما یه چیزی رو خیلی خوب می دونست که به دست آوردن دوباره دل کت ارزشش بیشتر از ابراز احساسات به آدرین هستش...
چون می دونست کت کسیه که ارزش همه چیز رو داره.... کار خیلی سختی بود چون اولش باید دلیلش رو پیدا می کرد و بعد از دلش در می آورد تنها حدسی که میزد حرف های بود که باعث این عصبانیتش شده بود بخاطر همین فوری رفت و یه میز توی ر.م.ا.ن.ت.ی.ک ترین رستوران پاریس رزرو کرد و رفت با صاحب رستوران هماهنگ کرد (می فهمید نقشه اش چیه فقط امیدوارم رد نشه البته هیچ چیز بدی نداره ولی بگم از الان بگم که پنبه آماده کنید که کت قراره حسابی آبرو ریزی کنه😁)
لیدی: خب الان موند بخش سختش ...
و برگشت همونجا. کت هنوز اونجا بود بخاطر همین رفت پشتش چوم از رو در رو شدن با کت می ترسید پشتش ایستاد و بهش گفت: من میدونم چرا از دستم عصبانی هستی ولی اگه به حرف هام گوش کنی شاید به یه دلیل منطقی تری برای عصبانی بودنت برسی خواهش می کنم فقط یک بار...
کت که هنوز علاقه اش رو از دست نداده بود (امیدوارم انتظار نداشته باشین که از دست بده)
گفت: خب... چطور بهت باور کنم که بهم آسیب نمیزنی؟
لیدی: من نمیدونم چرا باید بهت آسیب بزنم و چرا همچین فکری می کنی ولی اگه خواستم بلایی سرت بیارم تو اول منو از پا در بیار😊
کت: قول می دی که دروغ نگی؟
لیدی: غصم می خورم
کت: باشه...
لیدی: بیا می برمت یه جایی مطمئنم که خیلی گرسنته😊
کت: آره گرسنه هستم😒
و دوتایی رفتن رستوران...
لیدی: و اینجا اونجایی که بهت گفته بودم😃
کت: آهان خوبه
لیدی: یه بخند دیگه😉
کت: هه هه هه😑
لیدی: خیلی خب... اشکالی نداره... بیا بریم تو
و رفتن داخل رستوران...
لیدی: این میز ماست... چطوره😇
کت: خوبه🤨
لیدی: حالا اخم نکن بشین
نشستن و گارسون اومد و سفارشات رو گرفت و رفت. حدود سه دقیقه از اومدنشون گذشته بود که طبق نقشه لیدی باگ برق ها رفت(از کنتر خاموش کردن) و گارسون ها چند تا شمع سر هر میز گذاشتن تا فضا تاریک نباشه کت که از این اتفاق بدش نیومده بود گفت: خب به نظرت الان زمان مناسبی برای صبحت کردن نیست؟😉
لیدی باگ که از تن صدای گربه فهمید که اعصابش آروم شده زل زده به چشماش گفت: آره وقت خوبیه😊 اول من شروع کنم یا تو؟
کت: خانم ها مقدم هستن😄
لیدی: الان که اعصابت راحته بگو ببینم حرف های آلیا باعث شد که از دستم عصبانی بشی
کت: نه قضیه یه چیز دیگه اس😕
لیدی: پس چیه؟
کت: خودت که باید بهتر بدونی😏 (باز شروع کرد🤦🏻♀️)
لیدی: من نمیدونم داری درباره چی صحبت می کنی!
که گربه صداش رو انداخت سرش و با لحنی وحشتناک عصبانی گفت: چرا داری انکار می کنی!؟ چرا نمی خوای اعتراف کنی که زدی زیر قولت؟ چرااااااا؟😡😡
لیدی: گربه یه لحظه آروم باش😟
کت: تو غصم خوردی که دروغ نگی!
لیدی: لطفا داد نزن😟
کت: تو حق دستور دادن به من رو نداری فهمیدی حشره خائن؟😡
لیدی: گربه درباره چی صحبت می کنی؟😞
کت: من باورم نمیشه سعی نکن که نقش بازی کنی😤 (همش رو داره با داد میگه) (فکر کنم حنجره کت و پرده های گوش لیدی پاره شد😣) و میز رو پرت کرد طرف لیدی باگ و رفت بیرون... همه داشتن به لیدی باگ نگاه می کردن که نمیدونست چی کار کنه... که بعد از ۳۰ ثانیه به خودش اومد و رستوران رو ترک کرد و رفت یه جایی که خلوت باشه تا بتونه دلش رو خالی کنه... همچنان که داشت گریه می کرد سر و کله...
آلیا پیدا شد...
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
تستت عالیییی بود عاجی👌👌
میشه به نظرسنجی کاربرTESTGHI سر بزنی و به من ینیCAT NOIR رای بدی💕💕💕
مایل به پین؟
پارت 8 بدون تو نمیتوم اومده ولی خانم پارت 14 رو نزاشته 😐
5 تا 8 چقدر فاصله است ؟
بعدی رو بده 😑 وگرنه 💣 🔫
۳ تا پارت رو یک جا گذاشتم الان از کی هستش گذاشتم ولی منتشر نمیشه لعنتی 😭😭😢😭
.....
عاجییییی
پارت بعدی چی شد😭
لعنتی سه پارت رو یجا گذاشتم منتشر نمیشهههههههه😭😭😭😭😭
😭
جهت اطلاع : پارت 5 داستانم اومد 😐
الان خوندم عاااالیییی بود😁😁😄😄 راستی پارت بعدی تو صف برسی هستش😃
نعلت بر الیا😑😑😑😑
کاملا موافقم 😌
معلومه شما کجایی ؟😑
۶ روز بود که گوشیم گم شده بود تو مسجد امروز صبح پیدا کردن و به من خبر دادن عزیزم الان اومدم به تستچی😞
آجی عالی بود بسیار عالی
ممنونم خیلی خیلی ممنونم😍😍😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩🤩
عالیییییی
ممنوننننننمممم🥰🥰🥰🥰😍😍
محشر بووووووود 😍
مممممممممممممررررررررسسسسسییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘
Nice
Thanh you very much my dear😍
اصن عالی بود
مممنون😄😄😄