*عشق خجالتی من*p12

....‌.بعد از خوردن شام جونگ کوک ظرف هارو شست جین هو به سمت اتاقش میرفت که با صدای جونگ کوک ایست کرد برگشت و به جونگ کوک سوالی نگاه کرد_میشه یکم باهم حرف بزنیم =باشه...هردو به سمت پذیرایی رفتن و روی کاناپه کنار هم نشستند جین هو با چشمای قرمز که بخاطر کم خوابی بود به جونگ کوک نگاه میکردو منتظر بود که جونگ کوک شروع کنه جونگ کوک بالاخره دهان باز کردو لب زد:جین هو =بله _میشه درست تعریف کنی اون شب چه اتفاقی افتاد و پدرخوندت چرا اذیتت میکنه .......جین هو تو فکر رفت یعنی الان باید به جونگ کوک میگفت که لیتل هست میگفت که یه آدم ۲۱ ساله یهو تبدیل به یه بچه ۴ ۵ میشه هه معلومه که نمی گفت البته خیلی دلش می‌خواست که جونگ کوک هواش رو داشته باشه و با لیتلش دوست باشه ولی متاسفانه همه اینا یه رویا هست که فقط تو خواب میتونه ببینه سعی کرد یه دروغی درست کنه که فعلا از دست سوالای جونگ کوک در امان باشه ولی اون آدمی نیستم که بتونه خیلی خوب دروغ بگه پس فقط سعی کرد که روی قسمت لیتلی اش یه چیز سفید بکشه =اممم..جونگ کوک ببین ...من یه چیزی دارم...که اون از آدمایی که این..چیزو دارن متنفره ...برای همین همیشه من و اذیت و مسخره میکنه

_منظورت از چیز چیه؟..=بعدا میگم خب داشتم میگفتم ...پدر خوندم قبل از ازدواج با مامانم زن و بچه داشته دخترش ۴ سالش بوده و بابایی بوده ولی تو یک پرواز توکیو به سئول هواپیما توی آسمون اتیش میگیره و بعد سقوط میکنه بعد از اون پدرخوندم از چیزا متنفر میشه _اون مشکل روانی داره درسته =اره بارها منو جلوی مامانم خراب کرده هروقت مامانم میرفت سرکار منو اذیت میکردو مجبورم می‌کرد که براش کلفتی کنم همیشه بهم میگه من یه موجود بی خاصیت که مرده و زنده بودنم برای هیچ کس اهمیت نداره البته درست هم میگه من به درد هیچ کس نخوردم و کسی منو دوست نداره ...جونگ کوک بدون هیچ حرفی به حرف های دختر کوچک تر گوش میداد دوست داشت که دختر رو مثل همون شب در آغوش بگیره ولی از یه چیزی می‌ترسید از این می‌ترسید که مثل اون شب قلبش دوباره بلرزه و بیشتر بخواد این دختر رو لمس کنه و ازش مراقبت کنه

برای آروم کردن جین هو بازم لازم بود که جین هو رو بغل کنه پس دستاش رو باز کرد و دختر کوچک تر مثل یه موش کوچولو خودش رو توی آغوش جونگ کوک انداخت از لرزیدن های شونه جین هو معلوم بود که داره گریه میکنه جین هو لب باز کردو گفت: من...فقط..می..خوام برای یک..نفر خاص باشم..فقط میخوام..تمام دارایی یک نفر باشم...من همیشه برای دیگران...نفر سوم یا چهارم‌هستم که براشون مهمم ولی اونا همیشه برای من اول هستن من خواسته زیادی نمیخوام حتی تنها دارایی مامانم هم من نبودم _جین هو تو خیلی خاص هستی =نیستم..فقط برای آروم کردن من همچین حرفی میزنی _نه تو واقعا انسان خاصی هستی و داری تبدیل به مهم ترین داراییم میشی =........_جین هو من از تو خوشم میاد تو آدم فوق العاده خاص و مهربونی هستی

_خودت حرفات بوی تنت دستپختت همه چیز تو خاص هست جین هو بامن سر قرار میای ؟ =........_جین هو؟؟؟....بالاخره تونسته بود اعتراف کنه میدونست خیلی زود هست که داره اعتراف میکنه ولی جین هو الان نیاز داشت که این حرفو بشنوه از سکوت جین هو ترسیده بود یعنی دختر کوچک تر از جونگ کوک خوشش نمیومد جین هو از بغل جونگ کوک بیرون اومد برق خاصی توی چشمای مشکیش به وجود اومده بود جونگ کوک گفت:قبول میکنی توهم منو دوست داری.؟؟..جین هو بالاخره به حرف اومد:تو جینی لو دوست دالی ....اره اون دوباره توی لیتل اسپیس رفته بود یعنی جین هو ابراز علاقه جونگ کوک رو شنیده بود جونگ کوک شوکه شده بود یعتی جین هو لیتل شده بود الان باید چیکار میکرد جین هو اخمی کرد و دوباره گفت:تو جینی لو دوشت دالی؟ _آ.اره من جینی رو خیلی دوست دارم جین هو رو هم دوست دارم =واقعنی_ اره کیوتی =گوکی _گوکی؟ بله =منم خعلی دوشت دالم ولی الان جینی گشنشه _ولی ما که الان غذا خوردیم...ادامه نتیجه