
اینم ادامش🖤زود گذاشتم چون نمیخوام عاجی هام صبر کنن🐞🐇

آره!! اونا هیترای بی تی اس بودن!! دقیقا روبه روی بی تی اس ولی پشتشون به من بود!!!! اعضا منو نمیدین..... اون پشت بودم!!!! به دور و برم یه نگاهی انداختم چیزی نبود!!!.... اما یکم اون ور تر یه چون بود!!!...... چشام برقی زد......... سریع برش داشتم....... اونا 5 نفر بودن!!..... رفتم یکم نزدیک تر که جیهوپ هیونگ منو دید!!!!..... تا خواست چیزی بگه انگشتم رو به علامت سکوت رو لبام گذاشتم تا حرفی نزنه......

اون فهمید چی میگم...... ساکت شد.... رفتم جلوتر..... چوب رو فشردم توی دستم..... میترسیدم..... میترسیدم اتفاقی بیفته..... من... من نمیخواستم آدم بدی باشم ولی... ولی اینبار رو مجبور بودم...... قطره اشکی از چشم افتاد...... افتاد روی گونم...... یعنی بعد اینا چه اتفاقی میفته!!.... میتونم برگردم خونه؟..... میتونم دوباره روی خنده مامان و بابامو ببینم؟!.... ترس وجودم رو فرا گرفته بود....

بار دیگه چوب رو تو دستم فشردم....... این دفعه نفس عمیقی ولی خفه کشیدم....... چوب رو بالا بردم..... طوری که میخوام داد بزنم و ضربه بزنم..... ولی صدام رو تو گلوم خفه کردم..... و یه ضربه محکم تو سر اون مرد زدم........ اشکام بیشتر میشد....

فلش بک به گذشته: یوری با دوچرخه به یه پسربچه خورده بود...... اون 6 سالش بود...... دوتاشون گریشون گرفت..... جلوی خونه بودن.... که افتادن و موهای هم رو کشیدن.... بابا اومد.... بچه هارو جدا کرد...... یوری همه چیو گفت.... بابا روبه یوری و پسربچه.... بچه ها اینو یادتون باشه جواب بدی رو با بدی نمیدن هوم؟ی....... یوری لب زد بابا یعنی چی؟......

یعنی اینکه نباید چون اون بهت خورده توهم باهاش دعوا کنی...... باید باهم خوب باشید.... شماها بچه اید...... عمدا که بهم نخوردید هوم؟..... بابا لبخند زد...... لب زد.... حالا بهم دست بدید و هم دیگر رو بغل کنید... بچه ها همدیگر رو به بغل گرفتن و آشتی کردن.... یوری یاد گرفت دیگه به کسی بدی نکنه..... اما... اما الان مجبود بود.......

اون مجبور که اون ضربه محکم رو بزنه........ اون یکی مرد برگشت و رویی رو دید........ نزدیکش میشد..... رویی چوب رو انداخت...... دستاش میلرزید............ عقب عقب میرفت....... میترسید..... داد زد..... دور شو... نزدیکم نشوو... نزدیکممم نشو و...... رسید به دیوار جای فراری نبود.....میترسید که چه اتفاقی قراره بیفته...... مرد بهش رسید......

چاقو رو از جیبش کشید بیرون....... رویی رو کشید سمت خودش و چاقو رو گرفت زیر گردن رویی....... لب زد...... بهتره جلو نیاین...... وگرنه معلوم نیست چی به سرش بیاد..... صدای آژیر پلیس اومد..... اون مرد رویی رو ول کرد..... فرار کردن.... اعضا با تعجب و نگرانی به رویی رسیدن.... ولی..... ولی رویی قبل اینکه اونا برسن افتاد روی زمین... اون بیهوش بود.... ولی... ولی داشت ازش خون میرفت......

اون چاقو خورده بود.... اونم سه بار... سه بار به یه طرف شکمش چاقو خورده بود..... اعضا شکه شدن..... سریع به سمتش حجوم بردن........ اون بین هوشیاری و بیهوشی گیر کرده بود..... چشماش خمار بود..... به زور نفس میکشید.... زنگ زدن آمبولانس.....قبل اینکه آمبولانس برسه رویی آروم زمزمه کرد.... بابام گفته بود.. گفته بود که عمرمون... دست خودمون نیست.... رسیدن... ولی.... ولی رویی تموم کرده بود.... اون به عنوان یه آرمی... به عنوان یه آرمی جون خودشو برای گروهی که دوسش داشت فدا کرد......

یک سال بعد: اعضا یه آلبوم به اسم رویی بیرون دادن اونا تمام اون اتفاقات رو توی اون آهنگ خلاصه کردن..... رویی دختر شادی بود.... ولی خب سرنوشتش همین بود......
چطور بود؟ بازم تک پارتی مثل اینا بزارم؟ راستی این یه داستان واقعی بود برای خانواده فقیری اتفاق افتاده بود ولی خب من تغییرش دادم💜💔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هققققق
عرررررررر
قلبممممم
چرا یوری شد رویی 😂😂
جان؟ سوتی دادم😐
ارههه😁
خیلی قشنگ بود بازم بزار
اوهوم
اره تک پارتی دیگه بزار
میتونی بهم درخواست بدی
چجوری
هرطوری یه درخواست بده ببینم
اوک وای نمیدونم چجوری درخواست بدم ی ماه پیش وارد تستچی شدم زیاد فعالیت نداشتن ک با بقیه چیز های تستچی اشنا بشم
وای اگ درخواست با پیامه اوک
صلم بنده پوکر😂:/میخوام تا ی تک پارتی دیگه بزاریی
اشکال نداره ولی یه تست گذاشتم تو بررسیه منتظرش باشیییییددد
اسمش هم فقط یه شب هست
اوک
عجبببببببب
نمیدونم چی بگم😭
💔🗿
هیچیییییییییی
😭😭😭😭🥹🥹🥹
آخی قربونت برم من