یو مینااااا. اومدم با پارت جدید.
سرم خیلی درد میکرد. اروم چشمام و باز کردم و دیدم تو یجای عجیبم. یه فضا بین زمین و زمان. اینجا دیگه کجاست؟. یه صدا: فضای بین زمین و زمان. خوبه خودت گفتی. دومتر پریدم هوا و برگشتم سمت صدا. دوتا گرگ دیدم. یکیشون به رنگ سیاه و یکیشون هم به رنگ مشکی بود. اونی که رنگش مشکی بود یکم من و بر انداز کرد و گفت: این همونیه که گاماکی بهش انگشتر داده؟ ادم قحطي بود؟. گرگ سفید: دیگه همینه که هست. تازشم. این دختره بیست سالشه. گاماکی هم دنبال یه دختر تو همین سن میگشت. من سریع پریدم وسط حرفشون: استوپ استوپ استوپ. یکی به من بگه اینجا چخبره؟ گاماکی کیه؟ شما کی هستین؟ از من چی میخواین؟.
گرگ مشکی: من کِیرا هستم. اینم جیراست. گاماکی هم برادر بزرگتر ماست که رنگش خاکستریه. اون تو رو انتخاب کرده. من: انتخاب کرده؟ واسه چی؟. جیرا: فکر کنم قسمت آخر انیمیشن ماجراجی در پاریس و دیدی. درسته؟. من: اره چطور؟. کیرا: گاماکی میخواد که تو سرنوشت و عوض کنی. و از یه جهت هم میخواد که اون دوتا احمق و به همدیگه برسونی. من با تعجب: اون دوتا احم... مرینت و ادرین و میگی؟. جیرا: اره. من: با کمال میل. خودمم میخواستم اگه دستم بهشون رسید همینکار و بکنم. کیرا: راستی. قدرت های ما با هم فرق داره. من بهت قدرت نابودی رو میدم و... . من: صبرکن صبرکن صبرکن. قورت نابودی؟ چجوری؟. کیرا با پنجش یکی زد تو سرش: دختر از این خنگ تر ندیده بودم.
من یکم عصبی شدم و گفتم: ساکت خواهشن. جیرا: تو جعبهی معجزه گرها و خوده معجزه گر ها رو دید. درسته؟. من با تعجب: یعنی شما کوامی هستین؟. جیرا: نه دقیقا. ما یکم با اونا فرق داریم. یا نگاه به انگشتری که دستت کردی بنداز. به انگشتر نگاه کردم. جیرا ادامه داد: من و کیرا هردومون داخل این انگشتر هستیم. یعنی دوتا کوامی. البته کوامی نمیشه گفت. بیشتر راهنما هستیم و این انگشتر بدون ما هم کار میکنه ولی کنترلش برات سخت میشه. تا وقتی که بتونی بدون کمک گرفتن از ما ازش استفاده کنی. پیشت میمونیم. درزم...خودت باید کلمهی تبدیل شدن و برگشتن به حالت عادی رو واسه خودت درست کنی.
. من با کلی تعجب: چ...چی من؟ وای خدا نمیدونم. همه اینا خیلی سریع داره اتفاق میوفته. شاید نتونم که انجامش بدم. کیرا: هوففففف. نفوذ بد زدنش از الان شروع شد. جیرا: باید به تودت باور داشته باشی. زمان ما هم داره تموم میشه و باید بریم. بقیه چیز ها رو بعدا برات توضیح میدیم. یهو هردوشون ناپدید شدن و تمام فضای اطرافم ازبین رفت و من یهو بیهوش شدم.
خب. اینم از قسمت جدید. اگه میشه. لطفا فالو کنید. و نظر بدید.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جالبه
مرسی😁😊