
خب خب سلام من برگشتم با پارت ۱۸❤️❤️💙💙. امیدوارم از داستان لذت ببری و اینکه فصل دوم هزار تا سورپرایز براتون آماده کردم😉😎 و اینکه امیدوارم وقتی داستان رو می خونین حتی شده یه نظر کوتاه هم بگین😅. خب دیگه زیاد حرف میزنم بریم پارت ۱۸👇👇

خب داستان از اونجا مونده بود که گفتم از دل این گل شخصی متولد شد:👈👈جالب اینجا بود که این شخص یک کودک بود بلکه یک فرمانده جنگی بود!!😳 میریم چند ساعت جلوتر پیش هلیا و خواهرانش👈👈:رجینا:«هیلدا ببینم باز هم میتوانی مکان غنچه ی انرژی روشن را بگویی؟» هیلدا سری تکان داد و چشمانش را بست تا تمرکز کند🤫 بعد از چند ثانیه گفت:« اوهوم... گمان میکنم درست پشت بوته های آن قسمت👉» و به علفزار روبه رویشان اشاره میکند. این بار همگی به آن سمتی که هیلدا اشاره کرده بود می روند و باز هم با همان صحنه روبرو میشوند: ۴ عنصر حیات مثل دفعه قبل گرد هم جمع شده بودند و درست در میان آنها گل سفید رنگی رویید که به آن غنچه ی سرنوشت میگویند.غنچه کمکم به گل زیبایی تبدیل شد و بعد از دل همان گل فردی متولد شد که کودک نبود بلکه یک فرمانده جنگی بود😳😳 ((تصویر غنچه های سرنوشت))
فردی که از درون غنچه ی سرنوشت متولد شده بود لب گشود و گفت:« سلام بر بانوان طبیعت(تعظیم کوتاهی کرد و بعد ادامه داد) همانطور که میدانید من یکی از ۲ غنچه سرنوشت برای کمک به شما از بُعد موازی با دنیای شما آمده ام.»(توضیح:هربار که جهان تصمیم میگیره که سرنوشتش به دست جنگ بین خوبی و بدی تعیین بشه؛ ۲ تا از باتجربه ترین فرماندهان جنگی رو در دنیا های موازی با دنیای فعلی میفرسته. که یک فرمانده برای کمک به انرژی تاریک و فرمانده دیگر برای کمک به انرژی روشن. و دریچه ای که این دو تا فرمانده میتونن به زمین بیان همون غنچه های کوچیکی هستند که بهشون غنچه های سرنوشت میگن به این دلیل که اون فرمانده ها سرنوشت جنگ رو تعیین میکنن.)بعد از اینکه هر ۴ خواهر خود را به غنچه ی سرنوشت معرفی کردند، لیلیاندل رو به غ.س (مخفف غنچه ی سرنوشت)پرسید:« عذر می خواهم، اما آیا باید واقعا این جنگ صورت گیرد؟ یعنی هیچ راهی نیست که ما بتوانیم جنگ نکنیم؟؟»غ.س پاسخ داد:«متاسفانه خیر؛ زیرا جهان و خدایانش این تصمیم را گرفته اند و ما هم موظف هستیم که اطاعت کنیم. راستی اسم من اُرورا است. و باید از همین الان تمرینات را شروع کنیم.»همه خواهران با هم:«تمرینااات؟؟؟؟؟!!» ارورا از حرف خواهران خنده اش گرفت و گفت:«😃بله! از امروز من مربی شما هستم و به شما تمام چیز هایی را که باید در جنگ یاد داشته باشید را، آموزش میدهم.»
همان زمان پیش برایدن و برادرانش:همه تعجب کرده بودند! چگونه میشود که یک مرد بالغ از درون غنچه متولد شود؟؟ مردی که از غ.س متولد شده بود بعد از دادن کش و قوسی به کمر خود رو به شاهزادگان تاریکی گرد و گفت:« درود بر شما! بنده ویلیام، یکی از دو غ.س هستم.»(خب همونطوری که گفتم هر فرمانروا درباره ی تاریخ و امپراطوریش اطلاعات داره پس الان برایدن و برادر هاش میدونن غنچه ی سرنوشت کیه و از کجا اومده)شاهزادگان خود رابه ویلیام معرفی کردند. پس از اتمام آشنایی ویلیام رو به بقیه گفت:«خب دیگر زود باشید برای تمرینات آماده شوید»بعد دستی زد تا همگی متوجه صدایش بشوند. الساندرو:«چه تمریناتی؟»ویلیام پاسخ داد:«هووم🤔 تمریناتی مانند...تیراندازی، سوارکاری، استفاده از قدرت مخصوص، طرز استفاده از قدرت عنصر درونی و شمشیر زنی» قیافه همه البته بجز ویلیام:😑😒...
ویکتور گفت:« قدرت عنصر درونی؟؟»ویلیام لبخندی زد و گفت:«بله! برای مثال...» بعد دستش را روی پیشانی ویکتور گذاشت و گفت:«عنصر درون تو باد است!!😮» قیافه ویکتور هم😶👈😳. ویلیام:« بجنب! سعی کن از قدرت عنصر درونت استفاده کنی!تمرکز کن!» ویکتور چشم هایش را بست و سعی کرد واقعا تمرکز کند. بعد از مدتی سکوت جنگل جایش را به صدای هوهوی تندبادهای ویکتور داد!!🌬🌬.اما مدتی بعد باد آرام گرفت و نمایش به اتمام رسید. برایدن:« خب پس... من چه؟» ویلیام هم دستش را روی پیشانی برایدن گذاشت و گفت:«تو یک نیم ای درسته؟» برایدن هم سری تکون داد. بعد ویلیام گفت:«عنصر درون تو یخ هست!زود باش امتحانش کن!»
برایدن هم سعی کرد تا بتواند قدرتش را کنترل کند اما خیلی موفق هم نبود چون درست تکه یخی که از دستش خارج شد به سمت ویلیام رفت اما در کمال تعجب درست در ۱ سانتی متری صورت ویلیام تکه یخ از حرکت ایستاد و بعد ذوب شد!🤨ویلیام رو به برایدن گفت:« باید بیشتر تمرین کنی و اینکه چون من از دنیای موازی با شما هستم بنابراین من هیچ صدمه ای در دنیای شما نمیبینم!»
ویلیام دستش را روی پیشانی الکساندر گذاشت و بعد گفت:«عنصر درون تو زمین است. امتحانش کن!»در همان حین دست دیگرش را روی پیشانی الساندرو گذاشت و گفت:«عنصردرون تو نیز آتش است. سعی کن مهارش کنی». همان زمان پیش هلیا و خواهرانش:رجینا از ارورا پرسید:«حالا تمرین هایمان شامل چه چیزهایی ست؟»ارورا دقیقا همان جوابی را که ویلیام به پسرها گفته بود را، به رجینا و بقیه گفت. هلیا با تعجب:«منظورت درباره قدرت عنصر درونی چیست؟» ارورا جواب داد:«ببین» بعد دست هلیا را گرفت و گفت:«تو آتش هستی» بعد دست هریک از خواهران را هیلدا، رجینا و لیلیاندل را گرفت و به ترتیب به آنها گفت:«هیلدا، تو آب هستی.رجینا تو باد هستی و در آخر لیلیاندل تو یخ هستی» لیلیاندل پرسید:«حالا چه؟؟!»ارورا گفت:«صبر داشته باش، باید یاد بگیرید که چطور از قدرت هایتان بهره ببرید.»
ثانیه ها، دقیقه ها و ساعات زیادی گذشتند... ساعات جای خود را به روز ها و روز ها هفته ها و در آخر به ماه ها تبدیل شدند. در این دو ماهی که مثل چشم بر هم زدن، گذشتند، تمامی هر ۸ فرمانروا تمرینات سخت و فشرده ای را برای مهار و کنترل قدرت های خود انجام دادند. علاوه بر این ها باید مهارت ها و تکنیک های را برای جنگ و جنگ آوری خوب فرا می گرفتند. و اکنون...
زمان موعود فرا رسیده بود .......
خب دوستان این پارت تموم شد امیدوارم خوب بوده باشه. 💖 نتیجه رو ببین
🌌🌍🌌🌍🌌🌍🌌🌍🌌🌍 😻😻😻😻😻😻😻😻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان یه داستان جدید هم گذاشتم که اسمش هست «من گلوریا کامبِر، می توانم به یک گرگ برفی تبدیل شوم» بچه ها این داستانم رو هم حمایت کنین خیلی قشنگه!😘😘😘😘
تستچیییییییییییی لطفا التماست می کنم زود تر تاییدش کنننننننننن 😖😖😖😖
اخجونننننننن😆😆😆😆😆دمتگرم
تا پارت ۲۰ وارد سایت گردم
پارت بعد وارد سایت شد
ابجیجونپارتبعدیچیشدپس؟؟؟؟؟
وای فوق العاده بود ، جنگ قسمت های باحال داستان ها جنگ هاشه
لطفا جنگ های داستانت رو پر هیجان کن ، به نظرم بهتره دخترا با تکنیک های خاص خودشون با طرف مقابل بجنگن مثلا آتیش با یخ ، ایپ طوری می تونن پسرا رو شکست بدن و برن سر وقت ........ ام همون امدم یده که اسمش یادم نمی یاد 😂😂😂😂
بچه ها انیمه خوب سراغ دارین؟؟؟ لطفا بهم بگین
خب من صدای خاموش،به سوی جنگل نور های کرم شبتاب،هایکیو، سگ های ولگرد بانگو و الان هم ناکجا آباد موعود رو میبینم
و نوراگامی و بوسه ایزدی هم دیدم یادم رفته بود
یک عدد سوال فنی
مگه قدت های هلیا و خواهراش پاییز و بهار و ......... چمیدونم فصل ها نبودن پس چی شد ؟؟؟؟؟؟
چرا اونها هم هستن
اوووووه پس اینا خوشبه حالشونه
هر کدوم دوتا قدرت عای دارن
بعدیکیقرارهبیاد
هنوز ننوشته ام