
بچه ها آدرین جلو تر از هزینه برین اون توی اون نظرسنجی هری یا آدرین شرکت کنیددد
بعد از جشن همه خیلی خسته شده بودن....هری 🐉 آنی 🐰 و مرینت 🐞 و جورج رو دعوت کرد تا شب مهمون اون باشند.اتاق هری 🐉 واقعا بزرگ بود.🐰:هی هری 🐉 من شنیدم پدر تو جضو خانواده های سلتنتی بوده...درسته؟۰۰۰🐉:اوه کی بهت اینو گفته؟آره فک کنم میشد بچه ی بردار زاده ی پادشاه دانمارک....فامیل های خیلی دوریم.۰۰۰🐞:واو جدی؟اه این خیلی جالبه!چرا تا الان نگفت بودی؟۰۰۰🐉:چون نپرسید فکر کنم... و چیز خیلی خاصی نیست ما فامیل های خیلی دوریم.۰۰۰آنی پتو رو کشید رو سرش و بعد به سقف اتاق نگاه کرد،چند دقیقه فقط به حرف های مری 🐞 و هری 🐉 گوش کرد و گفت:بهتر نیست بریم تو باغ بخوابیم؟امن جوری میتونیم ستاره هارو ببینیم.من همیشه دلم میخواست این کارو بکنم.۰۰۰هری مکث کرد و زانو هایش رو بقل کرد.نمی دونم آنی....من اجازه ندارم اگه متوجه بشن یه همچین کاری کردم ممکنه اعصبانی بشن....ولی خب فکر خوبیه بهتره یکم دیگه بگذره بعد بریم اونجوری خدمه خوابند.چطوره؟۰۰۰مرینت و آنی 🐰 به هم نگاه کردن و به علامت موافقت سر تکان دادند.🐞:آهوم...
روز بعدش آدرین 🐱 خونه مرینت و با خودش یه دسته گل میگیره.لایلا هم چون میدونستم مری خونه نیست جلوی آدرین رو نمیگیره ✨.وقتی دلا تو آشپز خونه مشغول پختن کیک بود صدای زنگ در میاد.دستانش رو میسوزه و موهایش رو بالای سرش میبنده.بعد چشمانش رو ماساژ میده و میره سمت در.برای بار دوم صدای زنگ اومد،آروم درو باز میکنه و آدرین رو میبینه.دلا تعجب میکنه و با بهت زدگی میگه:آههه سلام...فکر کنم زنگ اشتباهی رو زدی واحد شیش طبقه ی سوم مهمونی دارن...خب خوش بگذره!۰۰۰خواست درو ببنده ولی آدرین 🐱 درو نگه داشت.🐱:ببخشید که مظاحم شما شدم....ولی فقط برای اطمینان میپرسم...شما کسی رو به اسم مرینت 🐞 دوپن چنگ توی خونتون دارین؟۰۰۰دلا:با اون کار داری؟خب آره من زن عموشم....۰۰۰دلا خیلی تعجب کرده بود که چرا یه پسر با دسته گل اومده و دنبال مری 🐞 میگرده.دلا کمی مکث میکنه و درو باز تر میکنه و جلوی آدرین 🐱 وایمیسته.دلا:البته الان خونه نیست.خونه ی دوستشه...تو همکلاسیش میشی؟
🐱:بله البته بودم....من یکی از دوستانش از پاریس هستم...برای مسافرت کاری پدرم اومدم نیویورک و خواستم به مرینت 🐞 سر بزنم.۰۰۰دلا لبخند گرمی میزنم.دلا:جدی؟من واقعا برای مری 🐞 خوشحالم که همچین دوست های خوبی داره!بیا تو بشین!من به مری 🐞 میگم اومدی!اگه میخوای بعد از ظهر بیا اون موقع آوردنش خونه.فعلا بیا تو کیک درست کردم یکم میخوری؟۰۰۰آدرین 🐱از حرف دلا وقتی گفت دوستای خوب خنده ی کوچکی روی صورتش نشست ولی سریع رفت.🐱:خیلی ممنونم ولی باید برم...پس من بعد از ظهر مضاحمتون میشم.ممنونم بابت وقتتون.۰۰۰دلا با عجله میره و یه تیکه از کیش رو با همراه چند تا میوه میزاره توی ظرف و بعد اونو به آدین میده.دلا:باشه عزیزم.پس فعلا با پدرت از این کیک لذت ببرین.۰۰۰🐱:ممنونم۰۰۰و بعد لبخند زد و رفت و توی ماشین نشست.گابریل به آدرین زیر چشمی نگاه کرد و گفت:خونه نبود؟۰۰۰🐱:نه پدر...۰۰۰گابریل🦋 پرسید:راستی میخواستی به کدوم دوستات حرف بزنی؟۰۰۰ولی آدرین جواب نداد و فقط به بیرون از پنجره خیره شد.
در همین هین هری 🐉 آنی 🐰 و مری 🐞 (چه مخفف های جالبی✨)رو برد خونه رو بهشون نشون بده ولی همه خیلی خسته بودن.چون تمام شب رو توی رصد خونه ی امارت مشغول دیدن ستاره بودن و فقط یک ساعت خوابیدند.البته غیر از میرنت 🐞 اون هفت ساعت خوابید و اون ستاره های جذاب رو از دست داد اما از طرف دیگه برای صبح انرژی کافی داشت....بر عکس بقیه. وقتی مری 🐞 و دوستاش خوش میگذروندند آدرین 🐱 مجبور بود با لایلا 🦊 بره گردش و به وراجی های اون گوش کنه.🦊:وای آدرین 🐱 اینجا جایی که من آخری فیلم رو بازی کردم!خوشحالم که دوباره برمیگردیم اینجا.۰۰۰🐱:مگه نگفتی تاحالا نیامدی نیویورک؟اسم فیلمت چی بود؟۰۰۰لایلا با خون سردی کامل میگه:اون موقع یادم نبود.اسم فیلمم...یادم نیست درست....ولی...آها یادم اومد!من نقش شخصیت اصلی رو تو فیلم «پارادایس لایلا» داشتم!حتی اسم فیلم هم با من یکیه!الان هم خیلی معروفه.۰۰۰🐱:ولی اسم بازیگر شخصیت اصلی ویلو اسمیت بود.و اصلا هم شبیه تو نبود به هر حال چون اون فیلم زیاد معروف نیست دلیل نمیشه من نشناسمش دفعه ی بعدی یه فیلم قدیمی پیدا کن.۰۰۰لایلا 🦊ساکت میشه و فقط راهش رو از آدرین دور میکنه.
بعد چند دقیقه لایلا دوباره به وراجی ادامه میده و راجب مدل بودنش حرف میزنم.چشم آدرین 🐱 به به بستنی فروشی میخوره برا همین بی تفاوت دست لایلا 🦊 رو از توی دست خودش آزاد میکنه و به لایلا تنه میزنه و بعد به طرف بستنی فروشی میره.🦊:هِی!۰۰۰ولی آدرین به اون گوش نمی کرد.بعذ چند دقیقه انتظار آدرین با یک بستنی شاتوتی برگشت.🦊:وای!هی میشه برا منم بگیری؟۰۰۰آدرین🐱 با حالت سردی گفت:خودت میتونی۰۰۰و بعد راهش رو گرفت و رفت
آدرین 🐱 میره و روی یه صندلی توی پارک میشینه و یه بازی کردن بچه ها نگاه میکنه.براش منظره ی قشنگی بود تا چشمش خورد به لایلا 🦊 که با سرعت زیاد و قدم های بلند داره به اون نزدیک میشه.🦊:تو چت شده؟۰۰۰آدرین 🐱 آه میکشم و میگه:این که دلم نمی خواد برای یه غریبه بستنی بگیرم جرمه؟۰۰۰ناگهان لایلا 🦊 چنان اعصبانی میشه که یه آدم میتونست از ده متری متوجهش بشه.دندون هایش رو رو هم فشار داد و گفت:من غریبه ام؟۰۰۰🐱:نیستی ولی کسی هم نیستی که من ازش خوشم بیاد.۰۰۰و بعد آدرین 🐱 پاشد و و با سرعت زیاد از لایلا 🦊 دور شد و رفت توی زمین بازی و اونجا جایی برای نشستن پیدا کرد.لایلا 🦊 هم رفت پیش ناتالی و گفت:کارش رو دیدین؟۰۰۰ناتالی صورتش رو در هم کرد و گفت: مجبوری نیست اون کاری که تو میخوای رو بکنه خانم رزی.اکه چیزی میخوای خودت بخرش.۰۰۰و بعد رفت تا کنار آدرین بنشینه
لایلا 🦊 حتی اعصبانی عر از قبل شد و طوری به یه صندلی لگد زد که به پایش ضربه ی شدیدی وارد شد در حدی که نتونست روی پاهایش وایسته برای همین خودش رو روی صندلی ولو کرد و کتش رو در آورد و اون رو شکل یک بالیشت کرد،وقتی کارش تموم شد به بالیشت طوری نگاه کرد که انگار دشمنشه و صورتش رو گذاشت رو اون و جیغ زد.خانمی که همراه آدرین 🐱 بود رفت سمت لایلا،اسمش زارا بود یه مسلمون بود که توی دفاع شخصی حرف نداشت پس به عنوان بادی گارد برای آدرین 🐱 کار میکرد،با حالت عادی رفت پیش لایلا 🦊 و گفت:خانم رزی حالتون خوبه؟۰۰۰🦊:تو یکی ولم کن!۰۰۰زارا ناراحت میشه ولی به روی خودش نمیاره و میگه:منم برام مهم نیست.من فقط به آقای آگراست توجه میکنم.فقط لطفا این کارو نکنید ما آبرو داریم.۰۰۰و بعد کیفش رو صاف کرد و رفت دنبال آدرین 🐱 و ناتالی.

عاشق این کامنت شدم✨ بچه برین توی نظر سنجی آدرین یا هری شرکت کنید.اگه میخواین آدرین و مری باهم باشند آخر داستان برین بهش رأی بدین هری جلو تره ها:-)
ناتالی و زارا مشغول به حرف زدن میشن و آدرین هم بستنی اش رو میخورد.فقط لایلا بود که اعصبانی بدون هیچکار یه جا دور از همه نشسته بود.🦊:آه امروز روز من نیست!به اون مرینت 🐞 مسخره نشون میدم با کی طرفه!بهش گفتم میاد تو جشن!دختره ی کله آبی!اه۰۰۰و بعد اشک در چشمانش جمع میشه اما بهشون اجازه نمیده پایین بیان و سریع پاکشون میکنه.🦊:انتقاممو میگیرم!۰۰۰ولی درست نمی دونست انتقام چی رو.زندگی لایلا 🦊 از وقتی مرینت رفته بود خیلی به هم ریخت.هیچ کس بهش توجه نمی کرد و آدرین همه اش بهش زخم زبون میزد.یهو یادش اومد که چقدر بعد از رفتن مری 🐞 اونو توی مدرسه ادیت کردن.هر اتفاقی میافتاد می انداختم گردن لایلا 🦊.هرزگاهی روش آب میریختن و اونو سوژه ی خنده میکردن.آدرین هم اونارو همراهی میکرد...حتی یه بار الکس 🐰 نصف موهای لایلا 🦊 رو قیچی کرد و بعد در کلاس رو روش قفل کرد....این جا بود که نتونست جلوی گریه اشو بگیره...
میخواست تغییر کنه...میخواست آدم بهتری بشه...ولی فعلا با آدرین توی تور گردش دور دنیای یک ساله گیر افتاده بود...آهی کشید و زانو هایش رو بقل کرد به گریه کردن ادامه داد.تامام✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من با کامنته موافقم تهشو آدرینتی تموم نکن😐
اون خیلی کامنت حقی بودا😂😂
عالی
ببخشید منظورم اینه که الان باید 1 هفته صبر کنیم تا پارت بعدی بیاد:')
:`)باور کن منم دلم میخواد دیگه رد نشه
اوکی :)
چرا پارت بعد نمیاددد
قبلا هرروز 2 تا پارت میومد
بعدش روزی 1 پارت میومد
الان باید 5 روز صبر کنیم تا پارت بعدی بیاد:')
بخششش
آجی میشی
آرهههه
بل
۱۲سالمه
شما
اه منم همین توئم😃
یعنی چی🤔
یعنی منم همین توئم...کیبوردم عوض کرد کلمه هارو یه چیز مسخره 🤡 شد
دفعه قبلیم درست بود
من خنگ بازی درآوردم
یعنی توعم ۱۲ سالته
اسمتم بل
پارت بعدو کی میزاری
گذاشتم تو صف انتشاره
وجدانا بیا لایلا رو بده آدرین
مرینتو به هری
تسخیر (از قصد نوشتم) خوده آدرینه
# میراکولر_منحرف✌😐
😅
جان جدت پارت بعدددد
تو صف انتشاره هنوز
😂💔😔
و اینکه آدرین فقط و فقط بخاطر یک خرس قدیمی مرینتو ول کرده و دنیارو بهم ریخته پس چرا میخواید آدرینت تموم شه؟
هوم؟فک کنید وقتی توی این داستان مرینت و آدرین شی-پ شن آذرین ممکنه سر چیز های کوچیکی مرینتو دوباره ول کنه.
اره اینم هست