9 اسلاید صحیح/غلط توسط: hedieh انتشار: 2 سال پیش 1,052 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
با حرص اومدم صداش کنم که آلیا دستش رو جلوم گرفت: نه، لایوه. مرینت: لایوه که لایوه مگه به تو قول خرید نداده بود؟ اصلا تو که میدونستی چرا من و کشوندی اینجا علافت که نیستم. آلیا: نمیدونم بذار لایو تموم شه بعد با هم میریم. مرینت: با هم؟ من کار دارم خودتون برین. نینو که صدامون رو شنیده بود برگشت سمتمون: دخترا! بچه ها د.وست د،خت'رم اومده میخواین ببینیدش؟ صدایی از میکروفونی که روی میز نینو بود اومد: هعی آخر که نتونستم د••وست دخ=تر آدرین رو ببینم برای خودت رو نشون بده، با گوشیم تو لایوم میبینم. پشت بندشم صدای آدرین اومد: مجبورم کردی سیر تا پیاز زندگیم رو تعریف کنم بعد هنوز شاکی ای که چرا عکس مرینت رو بهت نشون ندادم؟ دوباره صدای همون پسر اولی اومد: خب با همین تعریفات کنجکاوم کردی که دوست دارم ببینمش دیگه. متعجب گفتم: آدرین؟ صدای آدرین از میکروفون اومد: مرینت؟ صدای ذوق زده همون پسر اومد: مرینت؟؟ نینو: چقده من خوبم ببینین از طریق من میتونین با هم حرف بزنید و دلتنگ ع.شقتون نشید. اومدم حرفی بزنم که آلیا گفت: ع.ش.ق؟ مگه مرینت و آدرین... سریع دستم رو جلوی دهنش گذاشتم: آلیا این موضوع اونی نیست که فکر میکنی. آلیا: واقعا عا.ش~قش شدی؟ سر تکون دادم که نینو مشکوک پرید بین ذوق آلیا: چی رو؟ آلیا: هیچی براش یه خرس گوگولی خریدم اونو میگه. نینو سری به تاسف تکون داد: خودتون یه پا خرس گنده اید برا هم خرس میخرید؟ آلیا: حیف الان با مرینت حرف دارم و لایوی. سریع لپ تاپش رو برداشت و دستم رو کشید و من رو برد به یه اتاق دیگه و نشستیم روی تخت. لپ تاپش رو باز کرد و بعد از کمی که باهاش ور رفت صدایی پخش شد: +بله و حالا میتونم پوزه ی آدرین رو به خاک بمالم. -چیکار کنی؟؟ +میخوام به آقای آگرست نشون بدم سو استفاده از مرینت دوپن چنگ یعنی چی. -مرینت تو عقلت رو از دست دادی؟؟ سو استفاده چیه؟ تو همونی نبودی که جونش برای آدرین میرفت؟ +یه زمانی چرا. انقد خنگ بودم که عا..ش..عاشا... اهههه قاطی کردم عاشقش بودم. با تموم شدنش آلیا نگاهم کرد: پس این حرفا چی بود؟ مرینت: ببین آلیا من اون موقع توی عصبانیت یه چیزی گفتم. آلیا: مطمئنی؟ الان دیگه مثل قبلی و نمیخوای به آدرین آسیب بزنی. سرم رو به چپ و راست به نشونه ی منفی تکون دادم: نه. آدرین نه. ولی شاید یه کار با آقای آگرست داشته باشم. حدس میزنم که آدرین دیگه رییس اون شرکت نیست و داره نقش بازی میکنه. واقعا دوسش دارم ولی رازی که بین اون و آقای آگرست و شرکتشونه مخفی نمیمونه. آسلی گفت داره روی یه پروژه بزرگ کار میکنه، باید اون و هم بفهمم و جلوش رو بگیرم.
آلیا: آها اینم شد دوست داشتن. مرینت: آلیا میدونم حریفت نمیشم که این فایل و فیلمی که الان داری ازم میگیریو حذف کنی ولی اگه آدرین از این حرفا بویی ببره گردنتو میزنم. آلیا: آ چقد باهوشی. به دوربین سلام کن و دوربین کوچیکی رو که روی تخت گذاشته بود برداشت: اینم یادگاری امروز. مرینت: تو واقعا دیوونه ای. چرا باید از هر روزت با افراد مهم زندگیت فیلم بگیری؟ آلیا: چون خاطره های قنشگین و یه فایل رو پلی کرد که با دیدن روز تولد آدرین توی دانشگاه با دلتنگی زیاد به ویدیو نگاه کردم: مرینت:دوست دارم. آدرین: تو... دستم رو روی لبش گذاشتم: اجازه بده حالا که جرئتش رو دارم توی یه جمله ی ساده بهت بگم که تمام دنیامی. نمیدونم چطور شد، یهو به خودم اومدم دیدم شدی همه کسم، بودنت واسم با ارزش تر از هر وجودیه. دستش رو گذاشتم روی قلبم: میتونی عشق من رو قبول کنی؟ آدرین: من... من... انگشتر رو توی دستش گذاشتم: الان ازت انتظار جواب ندارم، راستش از خودمم انتظار این رو نداشتم. فردا بالای برج ایفل جوابت رو میشنوم. و ویدیو تموم شد. سمت آلیا برگشتم: چرا هنوز همه ی اینا رو داری؟ آلیا نگاهش که حالا ناراحتی توش پیدا بود رو ازم گرفت: یه فرد عزیز... خاطره هایی که باهاش داشتم رو فقط میتونم توی ذهنم مرور کنم، واسه همین میخوام خاطرات بقیه ی افراد مهم زندگیم رو ضبط کنم تا حداقل یه چیزی ازشون داشته باشم. فکر میکردم دوباره با شوخی جواب میده و انتظار نداشتم این حرف رو بزنه و آبغوره بگیره برای همین دستپاچه گفتم: امیدوارم همه رو از دست بدی و خاطره هاشون رو داشته باشی... سریع سرم رو تکون دادم: نه...نه ببخشید منظورم این بود هیچکس رو از دست ندی و مجبور نشی فیلمش رو نگاه کنی. آلیا با دیدن دستپاچگیم شروع کرد به خندیدن و اشکی که تو چشماش بود روی گونش افتاد و اون بیشتر میخندید. بعد از اینکه خنده هاش تموم شد به چشمام خیره شد: دلم خیلی برای این مرینت تنگ شده بود و بغلم کرد. گیج گفتم: کدوم مرینت؟ و به اطراف نگاه کردم خنده ی آلیا بیشتر شد و احساس میکردم شونش به شدت از خنده تکون میخوره. بالاخره میون خنده بریده بریده جوابم رو داد: همین مرینت خنگ و دست و پا چلفتی. هلش دادم روی تخت: بیشعور نمک نشناس اصلا دوباره جلد مغرور برمیدارم. بعد این حرف سرم رو به نشونه ی قهر برگردوندم که بلند شد و نشست: راستی... میخواستم وقتی به خودت اومدی بهت بگم که قاطی نکنی. لحنش جدی بود و باعث شد نگاهم رو منتظر بهش بدوزم که ادامه داد: من توی شعبه پاریس شرکتت کار میکنم. چشمام گرد شد: چطور؟؟ آلیا: خب تو که توی استرالیا بودی و پدر و مادرت رو فرستادی کارای این شعبه رو انجام بدن و افتتاحش کنن اونا اول از همه سراغ من اومدن... یعنی در واقع اولین عضو این شعبه منم. سرم رو کج کردم: واقعا؟ اما نمیفهمم... چرا باید با شنیدن این قاطی کنم؟ آلیا: چمیدونم از اونجایی که من با آدرین خیلی صمیمیم و توی شرکت اونام رفت و آمد دارم گفتم شاید فکر کنی که... تازه فهمیدم چی میگه و سرم رو تکون دادم: آره خوب شد اونموقع نگفتی وگرنه امکان داشت کلت رو بکنم. آلیا: در مورد حرفی که زدی... مرینت: کدوم؟ آلیا: این که مشکوک شدی آدرین دوباره ریاست رو به پدرش واگذار کرده... خب منم یه جورایی مشکوک شده بودم.
با هیجان و صدای آروم گفتم: خب؟ آلیا که فهمید چرا آروم حرف میزنم اونم صداش رو پایین اورد: یه چند باری که رفتم پیش نینو توی شرکت آدرین نبود و بعضی وقتام آقای آگرست توی اتاق رییس بود و همه هم بهش رییس میگفتن. از نینو که میپرسیدم چرا آدرین نیست دستپاچه میگفت آدرین کار داره... اون موقع مطمئن بودم اما دفعه ی بعد که رفتم آدرین اونجا بود و حتی روزی هم که تو رو اونجا بردم آدرین بود و همونطور که دیدی داشت با یه آقا در مورد کار حرف میزد واسه همین الان نمیدونم واقعیت چیه. گیج نگاهم رو چرخوندم: یعنی میگی آدرین دوباره رییس شده؟ آلیا: چرا دوباره؟ شاید نینو درست میگه و واقعا آدرین الان دو ساله که رییسه. مرینت: نیست. من برگه ای که آدرین و آقای آگرست امضا کرده بودن رو دیدم، آدرین یه ماه بعد از رفتن من دوباره شرکت و داده به آقای آگرست. آلیا: این خیلی مرموزه. مرینت: یعنی تو هم کنجکاوی و میخوای مثل من بفهمی چه اتفاقی افتاده؟ آلیا جدی گفت: هر چند اگه تو همینن الان ازش بپرسی اون راحت بهت حقیقت رو میگه اما... دوباره خودش رو هیجان زده نشون داد: اگه خودمون بفهمیم چه خبره هیجانش بیشتره و دستش رو بالا اورد که بزنم قدش ولی نگاه بی تفاوتم رو روی صورتش چرخوندم و برای ضایع کردنش سری به تاسف تکون دادم و پاشدم و رفتم توی اتاقی که نینو بود.نینو با دیدنم گفت: آ، مرینت! ببین این دوست آدرین سرم رو خورده همش مرینت مرینت میکنه میخواد ببینتت میشه خودت رو به دوربین نشون بدی؟ دست به سینه به میکروفون روی میز نینو نگاه کردم: اینطوریه؟ چرا اول خودش و نشون نمیده؟ اصلا کدوم دوست آدرینه؟ اون صدا دوباره از میکروفون اومد: مرینت جان گل لطیف و زیبا! من چطوری خودم رو نشون بدم؟ دوربینی که لایو رو پخش میکنه الان روش به مانیتور نینوئه و تو باید خودت رو به اون دوربین نشون بدی تا تصویرت توی لایو باشه و منی که گوشی به دست دارم به لایو نگاه میکنم تو رو ببینم! مرینت: باشه منتظر باش حتما خودم رو نشون میدم. با ذوق گفت: واقعا؟ نینو خندید و هدستش رو روی گوشش جا به جا کرد: مرینت لطفا یکم بیشتر سر کارش بذار منم الان این آخری رو تعمیر میکنم و فرار میکنم. خندیدم و به مانیتور نینو نگاه کردم که با دیدن بازی پراب نایت (اگه اشتباه نکنم) با ذوق گفتم: منم میخوام بازی کنم. نینو: نمیشه بذار فرار کنم تا ببینم دور بعدی صلاح میدونم بازی کنی یا نه. آدرین: هوی بده بازی کنه اذیتش نکن. یاد حرفی که به امیلی زده بود افتادم: یه سری کارای مردونه میدونین دیگه... و امیلی که با خنده مسخره ش کرده بود، خندیدم: آدرین کارای مردونه همین بود؟ از کی تا حالا گیم زدن یه کار مردونه است؟ دوباره شروع کردم به خندیدن: واقعا که مادرت حق داره، هنوز بچه ای. با اینکه الان نمیدیدمش عادتاش رو حفظ بودم و میتونستم بفهمم چطور سرخ و سفید میشه و از صداش معلوم بود درست حدس زدم و حرصی شده و خجالت کشیده. آدرین: عزیزم اولا گیم بچه گانه نیست تو خودتم الان میخواستی بازی کنی، دوما منظور من چیز دیگه ای بود و الان بخاطر اصرار نینو داریم بازی میکنیم. مرینت: باشه تو که راست میگی و پشتوانه ی حرفم محکم هدست نینو رو از روی گوشش برداشتم و روی گوشم گذاشتم و پاهام رو روی لبه ی صندلیش گذاشتم و با یه حرکت به عقب هلش دادم و صندلی کناریش رو که صندلی قدیمیش بود و میشناختمش روبروی مانیتور تنظیم کردم و نشستم.
دسته ی صندلی رو لمس کردم: عزیزم دو سال و خورده ای میشه که همدیگه رو ندیدیم، چقد پیر شدی! نینو بهت خ.ی.ا.ن.ت کرد؟ حسابش رو میرسم. صدای چند تا خنده همزمان توی گوشم پیچید و فهمیدم پلیرای دیگه هستن. مرینت: آخی مگه کس دیگه ای هم جز دوست پر حرف آدرین داره پلی میده؟ پس زبونتون رو موش خورده که حرف نمیزدید؟ صدای یه دختر توی گوشم پیچید: نه ما فقط تماشاگر دعوای جذاب شما بودیم. صدای یه پسر هم اومد: اوهوم خیلی بامزه این. میکروفونی که به هدست وصل بود رو جلوی دهانم تنظیم کردم و خطاب به نینو گفتم: نکنه تو با دماغت حرف میزنی؟ عطسه ای کردم و ادامه دادم: معلوم نیست میکروفونه رو کجاها کردی که اینجوری دماغم رو قلقلک میده. دوباره صدای خنده ی پلیرا اومد و نینو که تا الان فقط نظاره گر من بود بلند شد و خواست حرفی بزنه که آلیا در حالی که با سینی آب پرتقال سمتمون میومد با دیدن وضعیت گفت: نکنه دوباره توی گیم مورد علاقه مرینت بودی؟ و خندید. نینو: همینطوره، خانوم قشنگ داره نشون میده برگشته و تلافی این دوری رو در میاره، توی لایوم دست از سر کچل من برنمیداره. با تعجب ساختگی گفتم: کچل؟ نچ نچ از اولم میدونستم تو به بابات رفتی اصلا از خودت مو نداری، حالا گلاه گیست مصنوعیه یا طبیعی؟ صدای خنده ی پلیر ها و آلیا یه طرف و حرفایی که نینو از عصبانیت میزد و من یه کلمه هم گوش نمیکردم یه طرف. مشغول تعمیر آخرین دستگاه و فرار شدم. نینو که دید از پسم بر نمیاد مظلومانه گفت: لطفا پاشو تو که این دور و فرار کردی بذار من بعدی رو بازی کنم. به مانیتور اشاره کردم: ببین من به عنوان کیلر انتخاب شدم. یعنی چی؟ آفرین یعنی عمرا ازش نمیگذرم و به تو نمیدم، یعنی الان میخوام همه رو گیر بندازم و بذارم روی صندلی و برنده شم. نینو پوفی کشید که چشمام رو روی هم فشار دادم تا دلم نسوزه و بهش ندم و طلبکار گفتم: تو مگه قول خرید به آلیا نداده بودی؟ من الان انتقام اون رو گرفتم، تو الان مثل یه بچه ی خوب آلیا رو ببر خرید منم راحت اینجا پلی میدم و یک ساعت دیگه لایو رو تموم میکنم. نینو: نه بابا دیگه چی؟ صدام رو همونجوری کردم که نینو باهاش ازم حساب میبرد و گفتم: تازه تماس تصویری هم میگیری تا اگه مشکلی داشتم کمک کنی. نینو پوف دیگه ای کشید و گفت: باشه پس تماس میگیرم. همونطور که حواسم به بازی بود و نگاهم رو از مانیتور نمیگرفتم گفتم: آفرین بچه ی خوب. دست نینو از روی میز سوییچ ماشین و گوشیش رو برداشت و دست آلیا یه سینی آب پرتقال جلوم گذاشت و آلیا با خوشحالی گفت: اینم جایزت واسه اینکه انقد ترسناکی و سریع دنبال نینو از خونه خارج شد.
با خوشحالی به آب پرتقالا نگاه کردم که با یاد آوری اینکه کیلرم و باید بچه ها رو گیر بندازم شخصیت دوست آدرین رو روی شونم گذاشتم و همونطور که به سمت صندلی میبردم گفتم: خب بچه ها آدرین رو که هیچ، شما خودتون رو معرفی کنید حداقل میخوام صداتون کنم مجبور نباشم بگم اون دختری که دوست نینوئه اون پسری که دوست نینوئه اون پسری که دوست آدرینه. همزمان چند تا صدا با هم پیچید و صدای بدی ایجاد کرد و باعث شد گوشم سوت بکشه. چشمام رو روی هم فشار دادم و گفتم: یکی یکی گوشم سوراخ شد. دوباره همزمان صدا پیچید و با عصبانیت گفتم: اول اونی که تو کف دیدن منه بگه. خودش منظورم رو گرفت و صدای گرمش توی گوشم نشست: من لوکا ام همونی که هنوزم منتظره تو صورتت رو جلوی دوربین بیاری، این آدرین که هیچ جوره عکست رو نشون نمیده میگه فقط باید رو در رو ببینیش. خندیدم: اونیکی دختر جمع چی؟ صدای پر شورش اومد: منم جسیکا ام. ادامه دادم: و آخرین نفر؟ صدای پسری که معلوم نبود آروم و متینه یا شر و شیطون اومد: منم جانم. سر تکون دادم و خواستم به ادامه ی بازی برم که تا نگاهم به مانیتور افتاد چشمام چهارتا شد و جیغ کشیدم: میکشمتوننننن. صدای خنده آدرین و لوکا توی گوشم پیچید و بعد صدای برخورد دست، وقتی من حواسم نبود یواشکی دستگاه ها رو تعمیر کرده بودن و در رفته بودن و حالا هم داشتن میزدن قدش. جان جلوی در بود و سریع قبل از اینکه بره گرفتمش و جدی گفتم: بد جنس ها شما دو تا رو دیگه نمیذارم فرار کنید. آدرین و لوکا فرار کرده بودن اما جان رو که گیر انداختم بعدش کار جسیکا رو تموم کردم. داشتم نگاه میکردم ببینم برای دور بعد کی کیلره که نور گوشیم توجهم رو به سمتش کشید و با دیدن "نینو" تماس رو وصل کردم و گوشیم رو جوری تنظیم کردم که نینو مانیتور رو ببینه. صدای خندون نینو اومد: توی راه لایو رو دیدم باورم نمیشه آدرین و لوکا چه هماهنگ دست به سرت کردن. مرینت: نگو که اعصابم خورده. تلافیش رو که سرشون در میارم اما اگه یاد اوری کنی از عصبانیت کل سیستمت رو خورد میکنم. صدای خنده ش اومد: خب خوبه این حال الانتم تلافی اینه که من باید توی ماشین با این آفتاب جلوی پاساژ منتظر آلیا باشم و با تماس تصویری بازی شما رو تماشا کنم و اگه مشکلی بود کمک کنم، در حالی که میتونستم خودم توی این بازی شرکت داشته باشم. مرینت: ولی من اینطوری فکر نمیکنم. به گوشی ای که به صفحه ی مانیتور تکیه داده بود و باهاش کامنتای لایو رو میدیدم نگاه کردم و لبخندی زدم. دوباره نگاهم رو به مانیتور دوختم، کیلر آدرین شده بود. آدرین: جان فقط تو کیلر نشدی میخوای این دور تو باشی؟ جان با ذوق گفت: آره همش منتظرم کیلر شم. آدرین: خوبه پس الان کیلرت میکنم. میخواستم خودش کیلر باشه پس برای اینکه بشنوه از قصد پوزخند صدا داری زدم و گفتم: چیه نکنه میترسی؟ میخوای کیلر نباشی که راحت بتونی مث موش قایم شی؟ آدرین: با من بود؟ باشه جان اون قضیه کنسله کیلر خودمم. لبخندی زدم و بازی شروع شد. سریع به سمت اولین دستگاه رفتم، در حال تعمیرش بودم که جسیکا جیغ زد: آیییی آدرین داره میاد توی کلبه. سریع شبیه بطری شیشه ای که اون نزدیکی بود شدم و آدرین بدون اینکه متوجه شه از کنارم گذشت و رفت طبقه ی بالا.
نفس راحتی کشیدم و دوباره تبدیل به شخصیت شکل آدمم شدم و دستگاه رو تعمیر کردم. با خوشحالی گفتم: من یکی رو حل کردم. لوکا: منم دارم این و تموم میکنم. چند ثانیه بعد یکی دیگه هم تیک خورد و لوکا سریع گفت: منم تموم. جان، جسیکا بریم سمت در یا بیایم کمک؟ جسیکا: متاسفانه من حلق آویزم بیا نجاتم بده. لوکا: کجایی؟ جسیکا: بیرون کلبه. مرینت: منم میرم کمک جان. چند ثانیه بعد لوکا تقریبا جیغ زد: نهههه. جسیکا: اهههه نه. صدای خنده ی آدرین اومد: باید حواستون باشه وقتی که دارین لو میدین کجایین منم میشنوم. لوکا منظورم خودته، نه تنها از طریق میکروفون صدات و دارم بلکه زیر گوشم داری میگی کجایی. مرینت: یعنی چی؟ زیر گوشت؟ شما توی یه خونه این؟ آدرین: اوهوم، نمیدونستی؟ مرینت: معلومه که نه، این تقلبه شما میتونین از مانیتور هم دیگه تقلب کنید. آدرین: نگران نباش مانیتورا پشت به هم چسبیدن، من این طرف میز نشستم و لوکا اونطرف. به صفحه ی مانیتور نگاه کردم: خوبه. سومی رو با جان حل کرده بودیم. سریع رفتم پشت کلبه اما با ندیدن لوکا و جسیکا به اطراف نگاه کردم که با دیدن شخصیت ترسناک آدرین که داشت به سمتم میومد جیغ زدم: تله گذاشتتتت. سریع به سمت بوته ها فرار کردم و آدرین همزمان که دنبالم میکرد خندید: وایسا ملخک تو چنگمی. با دیدن یه قالب مربع کاه بهش تبدیل شدم و برای اینکه آدرین فکر کنه هنوز دارم فرار میکنم جیغ زدم: ولم کن دیگه هنوزم دنبالمه، جان کمکککک. شخصیت آدرین که از کنارم رد شد نفس راحتی کشیدم و از اینکه چقدر شیطانم آروم خندیدم و یه جرعه از آب پرتقالم خوردم و سریع همونطور که شکل کاه بودم به سمت کلبه پریدم. سریع جسیکا و لوکا رو آزاد کردم و سراغ چهارمین دستگاه رفتیم. من و جسیکا موندیم تا حلش کنیم جان و لوکا هم فرار کردن احتمالا به سمت در، چون دیگه نمیتونستیم صحبت کنیم و به آدرین لو بریم بدون حرف زدن به هم اعتماد میکردیم. دستگاه تعمیر شد، با جسیکا به سمت در مسابقه ی دو گذاشتیم. آدرین: آخرین دستگاه تیک خورد؟ صبر کنین دارم میام سمت در. در باز شد و سریع فرار کردم و با خوشحالی صندلی رو چرخوندم: آرررره. لوکا: نهههه نامرد ما رو جا گذاشتی آدرین من و جان رو گیر انداخت. جسیکا با خوشحالی جیغ زد: چون آدرین بیشتر از دو نفر رو نمیتونست رو شونش بذاره منم فرار کردم. آب پرتقال رو سر کشیدم: جان و لوکا این یه درس عبرته که فرز باشین. جان: و هرگز به یه دختر اعتماد نکنیم. لوکا: همینطوره واسه همینه به این سن سینگلم. همگی خندیدم و نینو گفت: ولی من همیشه به آلیا اعتماد دارم. جان و لوکا اووو کردن و همزمان گفتن: زن ذلیل. داشتم بهشون میخندیدم که با صدای آدرین خندم قطع شد: البته نامزد ذلیل. جان: نامزد؟ لوکا: نینو اوایل لایو نگفت با آلیا 5 ساله با همن؟ آدرین: خب؟ جان: خب که خب یعنی 5 ساله که ازدوا.ج کردن.
با آدرین و نینو زدیم زیر خنده. اونقدر خندیدم که اشکم در اومد و صدای لوکا که همش میگفت: چیه چرا میخندین؟ مگه چی گفتیم؟ چی خنده داره؟ باعث میشد بیشتر بخندم. بالاخره خنده رو تموم کردم و در حالی که با نوک انگشت اشارم اشکم رو پاک میکردم گفتم: توروخدا این موضوع رو ببندید... بیخیالش اگه بخوام توضیح بدم نمیتونم خندم رو کنترل کنم. جسیکا که تا الان ساکت بود با خنده گفت: نفهمیدم موضوع چیه اما از شما به منم سرایت کرد. لبم رو بهم فشردم تا دیگه نخندم و نفس عمیقی کشیدم: خیلی لایو خوبی بود، بچه ها نظر شما چیه؟ نینو: و گپ آخر لایو فراموش نشه. آدرین: نینو، نه الان اصلا وقتش نیست. نینو: درسته و موضوع امروز دوباره آدرینه. آدرین: وای دوباره شروع شد. با هیجان گفتم: عاشقشم بیا درباره آدرین بگیم. با فهمیدن سوتی ای که دادم سریع جلوی دهانم رو گرفتم: البته اگه منظورت همین بود. صدای خنده ی از ته دل آدرین اومد: خیلی خب فهمیدم موضوع از چه قراره. ادامه بدین، درباره ی من بگین. نینو: خب خوبه. بحثمون آدرینه، کی میدونست امروز تولد آدرینه؟ آروم گفتم: بهتره بگی کی میتونه فراموش کنه. لوکا: من میدونستم مگه میشه تولد داداشم رو فراموش کنم! نینو: هوی سوارش نشو، بیا پایین. با تعجب به نینو نگاه کردم که با دستپاچگی گفت: یعنی منظورم اینه زیاد به دوستم نزدیک نشو. خندیدم: خیلی خب. اولین سوال رو من میپرسم. آدرین: خب میشنوم. مرینت: موضوع تولد که میاد وسط همه یاد هدیه میوفتن. بگو ضایع ترین هدیه ای که تا حالا گرفتی چی بوده و از کی.آدرین: آخه واقعا چیزی نیست یا ندادن یا بهترینش رو دادن. مرینت: ولی حتما تا حالا کادویی بوده که ازش خوشت نیومده باشه. آدرین: ام... آره خب هست. مرینت: خب همینه، چی و از کی؟ آدرین: کادوی پارسال نینو. با دستم روی میز ضرب گرفتم و با ذوق گفتم: خب، چی بود؟ نینو: ساعت مخصوص، اگه میدونستم عمرا یک ماه درگیر میشدم که همچین ساعتی بهت هدیه بدم، ننگ بر تو. آدرین: نه نه ساعت بحثش جداست، اون فرعیه رو میگم. با شنیدن این حرف نینو بمب خنده شد. مرینت: فرعی چی بوده؟ نینو: وااای نگو باید اونجا میبودیییی. یه مار پلاستیکی خیلی طبیعی. وقتی در جعبه رو باز کرد یه مار خیلی شبیه به واقعی از توش اومد بیرون و از اونجایی که علم پیشرفت کرده زبونش تکون میخورد و این واقعی ترش میکرد. دوباره خندید: واییی باید میدیدین چطور کپ کرده بود. خندیدم: از اون جیغای "وااااهاااایییی" مخصوص نکشید؟؟ نینو: متاسفانه نه ولی داشت سکته میکرد. لوکا: دیوونه استفاده از فوبیای آدما بر علیهشون خیلی بده. نینو: لطفا جو رو با فاز بچه مثبتت خراب نکن. داریم میخندیدم، با تشکر.
جان: با اینکه تا حالا قیافه ش رو ندیدم ولی دوست داشتم موقع باز کردن اون هدیه قیافش رو میدیدم. جسیکا: جان این اصلا خنده دار نیست مار خیلی ترسناکه، ممکن بود آدرین واقعا سکته کنه. میدونستم دیگه درست بشو نیست پس پوفی کشیدم: بیخیال خسته شدیم، به نظرم یه امروز گپ آخر لایو نداشته باشیم. گوشیم که نینو باهاش تماس تصویری بود رو برداشتم و به نینو میزش رو نشون دادم: چیکار کنم که لایو تموم و ارتباط بچه ها قطع شه؟ نینو: اون گوشی که داره لایو میگیره رو بردار خودت میدونی چطور لایو رو قطع کنی، ارتباط بچه ها هم با اون دکمه ی سفید قطع میشه. بی زحمت درباره اون گوشی هم که به مانیتور تکیه داده هم از لایو بیرون بیا. مرینت: فهمیدم، فعلا. لایو رو قطع کردم و گوشی های نینو رو خاموش کردم و گذاشتم روی میزش. خواستم دکمه ی سفید رو بزنم که صدای آخ آدرین اومد. یه لحظه خشکم زد ولی با صدای خوبی گفتن لوکا به خودم اومدم. جان: چیزی شد؟ جسیکا: آدرین خوبه؟ لوکا: خوبه، انگشتش خورد به کیبورد. چشمام و روی هم فشار دادم و دکمه ی سفید رو زدم. آدرین: به لوکا که روی مبل نشسته بود و به من خیره بود نگاه کردم: پایه ای یه دوری بزنیم؟ لوکا بلند شد و در حالی که به سمت آشپزخونه میرفت قاطع گفت: نه. آدرین: گشنت بود میگفتی یه چیزی بیارم، خونه ی خودته راحت باش. در حالی که با پلاستیک داروهام به سمتم میومد گفت: منم خجالت نمیکشم اگه چیزی خواستم خودم برمیدارم. روبروم نشست و با دقت در شربت بنفش رو باز کرد و باهاش قاشق پلاستیکی ای که توی دستش بود رو پر کرد و سمتم گرفت: بخور، به بهبود زخمت کمک میکنه. به مایع بنفش توی قاشق نگاه کردم: احیانا که از اون تلخای بد مزه نیست؟ قاشقش رو تا ته توی حلقم فرو کرد: خودشه. قاشقی که توی دهانم ول کرده بود رو تف کردم و با چندشی گفتم: تا چند وقت مجبورم این رو تحمل کنم؟ و نمایشی اوق زدم. لوکا: تا هر وقت زخمت خوب بشه. آدرین: اونوقت زخمم کی خوب میشه؟ لوکا: معمولا دو هفته اما برای تو خیلی عمیقه و برای یه انگشت پنج تا بخیه یکم زیاده پس میشه سه هفته. آدرین: هر 8 ساعت یه بار دیگه؟ لوکا: نه زیبا، هر 6 ساعت یه بار. اون پرتقالیه 8 ساعته است. کوبیدم به سرم: اوففف. لوکا: ساعت 12 شب که میخواستی دوباره این رو بخوری پرتقالیه رو هم بخور بعد طبق روال ساعت 12 و 6 این بنفشه رو بخور پرتقالیه هم 8 ساعتی یه بار. اومدم دهن باز کنم که ادامه داد: اگه سختته واسه بنفشه 6 صبح پاشی هم تا ساعت 8 تخفیف داره. سر تکون دادم: ممنون. لبخندی زد: امشب احتمالا برات برنامه های زیادی دارن از همین امشب باند بپیچ. با خنده گفتم: برنامه؟ پوف بیخیال اصلا نمیخوام از این خونه بیرون برم. لوکا: مطمئنی؟ به نظرم به مادرت بگو که خوبی، حداقل بگو که صدمه جدی ندیدی تا نگران نباشه. سر تکون دادم: بیخیال بذار یکم ازش دور باشم تا قدرمو بدونه و همش غز نزنه برو خرید، اینکارو بکن، اونکارو بکن. لوکا میخواست چیزی بگه که با صدای گوشیم هردو به گوشیم خیره شدیم. بلند گوشیم رو برداشتم: الو؟ لوکا زد به شونم، برگشتم سمتش و همونطور به حرفای آلیا گوش میدادم که لوکا دست تکون داد و با اشاره سعی داشت چیرایی بهم بگه ولی من نه حرف آلیا رو متوجه شدم نه حرف لوکا. با صدای در خونه که نشونه از رفتن لوکا میداد، تمام حواسم رو به آلیا دادم: چی؟ آلیا: چی؟؟ چی یعنی چی؟ الان لوکیشن میفرستم. آدرین: چیزه... من اصلا متوجه نشدم چی گفتی از اول تکرار کن. صدای نینو از پشت تلفن اومد: آلیا تو داری با تلفن حرف میزنی؟ زود باش بیا یه صدایی از توی خونه اومد.
گیج گفتم: آلیا مشکل چیه؟ آلیا: ببین مرینت یه چیزایی درباره ی تو و عذاب وجدان میگفت، الانم توی یه خونه تقریبا نزدیک ساحل خودش رو حبس کرده، نمیدونم مشکل چیه اما اون نگاه اشکی لحظه ی آخرش نشون میداد یه اتفاق خیلی بد افتاده، الانم صدای شکستن از توی خونه اومد. درا قفله، پنجره ها بستس و پرده کشیده، حتی صداش که میزنیم هم جواب نمیده. لطفا زود بیا اینجا. ناباور گوشی رو قطع کردم و به بیرون دویدم. با دیدن ماشین جدیدم سریع سمتش رفتم و دستگیره در رو کشیدم که باز نشد. با گیجی سریع توی خونه رفتم و کلیدش رو برداشتم و دویدم به سمتش، به سمت لوکیشنی که آلیا فرستاده بود با تمام سرعت روندم. تقریبا نزدیک ساحلی بود که صبح رفته بودیم. توی راه به حرفای آلیا فکر کردم، لعنتی خودشه وقتی دستم خورد به کیبورد و دردم اومد حتما دوباره عذاب وجدان اومده سراغش، واسه همینم بدون اینکه حرفی بزنه قطع کرد، اگه بلایی سرش بیاد چی؟؟ سریع از ماشین پیاده شدم و به سمت آلیا و نینویی که نگران جلوی در ایستاده بودن رفتم و در زدم: مرینت؟؟؟ من اینجام، درو باز کن. به در کوبیدم: لطفا... باز کن. به سمت پنجره رفتم و محکم به پنجره کوبیدم که با صدای قفل در قلبم ایستاد. واقعا درو باز کرده!!! سریع خودم رو جلوتر از نینو و آلیا انداختم داخل که چراغا روشن شد و کاغذای رنگی روی سرم ریخت. مرینت که با یه حال کاملا خوب و خنده ایستاده بود برف شادی توی موهام اسپری کرد و وقتی دید حرکتی نمیکنم پرید بغلم: دیدی گفتم من نقطه ضعفتم، تولدت مبارک. تازه متوجه شدم چی شده، با تعجب بهش نگاه کردم: سوپرایز تولد؟ پس عذاب وجدان... به سمت آلیا برگشتم که لبخند دندون نمایی زد: مرینت مجبورم کرد این نکته ی یک من بازیگر عالی ای هستم این نکته ی دو. به نینو نگاه کردم که با بهت گفت: من همه رو سوپرایز میکنم ولی اینبار واقعا رو دست خوردم. همگی خندیدیم... ساعت 9:02 شب: آدرین: قرار بود ثابت کنم جاهامون عوض شده و الان وقتشه. موهای بازش که روی شونش ریخته بود رو پشت گوشش زدم: دوست دارم. مرینت: تو... دستم رو روی ل،بش گذاشتم: اجازه بده حالا که جرئتش رو دارم توی یه جمله ی ساده بهت بگم که تمام دنیامی. نمیدونم چطور شد، یهو به خودم اومدم دیدم شدی همه کسم، بودنت واسم با ارزش تر از هر وجودیه. دستش رو گذاشتم روی قلبم: میتونی عشق من رو قبول کنی؟ با پلک زدن نم اشک توی چشماش رو از بین برد: من... من... انگشتر رو توی دستش گذاشتم: الان ازت انتظار جواب ندارم، راستش از خودمم انتظار این رو نداشتم. فردا بالای برج ایفل جوابت رو میشنوم.( نظر شما چیه؟ مرینت قبول میکنه؟ آدرین رو رد میکنه؟ اینکه دوباره عشقش به آدرین زنده شده باعث میشه قلب شکستش، گذشتش رو فراموش کنه و به آدرین یه شانس دوباره بده؟)
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
48 لایک
اجییی داشتم پارت بعد کهمنتشر شده بودو میخوندم که حذف شد🥲
ظاهرا دستم خورده بود روی شخصی شدن واسه همین حذف کردم از اول گذاشتم
بعدییییییییی کجاسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتت ولی واقعا قشنگ بود نویسنده ی عالی هستی موچ موچ فعلا بابای
اجیجونسلام
خوبی:)
دلم واست تنگ شده بوددد
سلام خوشگلم منم دلم واست تنگ شده بود 🥺💕
قربونت برم:)
بببعععععددیییی ترو خدا بعدی😢😢😢😢😢😭😭
نمد چرا همه پارت هایی که هیجانی هست دیرمیاد😐🤞🏻
رمان خودت چیه پس 😐
پارت بعد هدیییییههه🥵❤
هدددیهههههه پااااارررررتتتت
میتونه........
تا اونجایی که تو رو از روی داستانات میشناسم فکر میکنم............ممکنه ادامه داشته باشه و رد کنه اما با ناراحتی 😶نمیدونم سخته از کجا بفهمیم تو فکرت چی میگذره😂🤭❤️
عالی بود
منی که فکر می کنم مرینت عاشق لوکا میشه چون تو بازی عه گفته بود صدای گرمش...
میشه اینجوری فکر نکنی؟ 😐🥺