
تروووخدااااا منتشررر شووو
آنچه گذشت: داخل دانشگاه ادرین همیشه دستمو میگرفت تا بقیه فکر کنن ما 👩❤️👨 هستیم و کسی مزاحم جفتمون نشه..............امروز قرار بود جای خانم فلورا یه دبیر جدید بیاد.............. با دیدن کسی که وارد شد چشمام از تعجب گرد شد.............. میخواستم از کلاس برم بیرون که صداشو شنیدم:خانم دوپن چنگ شما بمونید باهاتون کار دارم).............. وقتی کلاس خالی شد گفت:فکر نمیکردم اینجا ببینمت) مرینت:منم همینطور پسرخاله).............. پسرخاله:پس تو ادرین رو ❤ داشتی که منو رد کردی) مرینت:اشتباه نکن، من ترو ❤ نداشتم).............. ادرین هیچ حسی نسبت به من نداره.............. ادرین:مرینت تو استاد ماوراف رو میشناسی) مرینت:همون پسرخالم که درموردش برات گفته بودم) .............. ادرین: بریم کافه تریا؟) مرینت:اوم بریم).............. یه نقشه شیطانی داشتم به تلافی صبح😈.............. مرینت:میشه یه مقدار فلفل بم بدی،لطفا).............. خب فلفل رو توی قهوه ادرین ریختم و با قاشق خب همش زدم
از زبان مرینت: مرینت: بفرما) ادرین:مرسی) منم نشستم و همونطور که کیک میخوردم نگاش کردم هنوز دستم به قهوش نزده بود، یکم صبر کردم و قهوشو برداشت حواسم بهش بود وقتی یه قلوپ خورد به سرفه افتاد و بین سرفه هاش و خنده های من گفت:مر..ینت...می..کشمت) همون لحظه قهوه منو برداشت و یه نفس سرکشیدش مرینت:اون قهوه من بودد) ادرین که حالش بهتر شده بود و دیگه سرفه نمیکرد:تو قهوه من فلفل میریزی؟وایسا ببینم) با خنده شروع کردم به دویدن، مرینت:حقت بود) ادرین:دقیقا هه
هه برای چی هه هه حقم بود؟) مرینت:تلافیه هه هه صبحه) ادرین: خیل خب من تسلیم ولی وقتی برسیم خونه که....) مرینت: وایی گفتی خونه من باید برم) ادرین: چی؟(این تیکه رو داد میزنه چون مرینت داره دور میشه) ولی ما هنوز یه کلاس دیه هم داریمااا) مرینت:مهم نیس...)به یه چیز سفت برخورد کردم و نزدیک بود بیفتم که بکی منو گرفت نگاه کردم دیدم مارتینه، به خودم اومدم و دیدم اصلا تو وضعیت خوبی نیستیم خواستم ازش جدا شم که یکی دستمو کشید و من دوباره پرت شدم تو لغب(برعکس بخونید) یکی
ایندفعه ادرین بود، مارتین و ادرین جوری بهم نگاه میکردن انگار دوتا دشمن خونی ان (فلش بک به بعد از اینکه مرینت از پیش مارتین رفت:مارتین:قشنگ تابلوعه که پسره مرینتو میخواد ولی انگاری خود مرینت هنو خبر نداره)پایان فلش بک)، اروم از صحنه دور شدم و سریع سوار ماشینم شدم، خاله جووون من دارم میام😍. بریم پیش ادرین و مارتین:مارتین:ببین پسر جون از سر راه بکش کنار مرینت مال منه) ادرین همونطور که داشت دور میشد:مگه تو از مرینت جواب رد نشنیدی؟ پس شانس من بیشتره،فعلا)
مرینت: واییی دلم خیلی برای خاله تنگ شده(خاله مرینت براش مثل مادر بوده) مرینت:ای اهل خانههه من امدمم) سابرینا: مرینتتتتتت) مرینت: خالهههه) رفتم تو لغب خالم، سابرینا:مرینت چقدر بزرگ شدی،خیلی شبیه مادرتی🥹) من چیز زیادی از مادرم یادم نبود ولی خاله همیشه میگفت که من شبیه مادرمم.(یک ساعت بعد) داشتم برای خاله از زندگیم میگفتم که صدای زنگ در اومد بلند شدم و رفتم در رو باز کردم ادربن بود، مرینت:وایی ادرین بلاخره اومدی،(همونطور که دستشو میکشه)بیا باید به خالم نشونت بدم،راستی سلام)
ادرین:سلام موش کوچولو، انگار خیلی هیجان داریا) مرینت:معلومه بعد چند سال خالم اومده تو که میدونی خالم برام چقدر عزیزه) سابرینا:مرینت،گی بود پشت در،با کی داری حرف میزنی؟) همون لحظه رسیدیم به خاله، خاله مرموزانه به دستامون نگاه کرد که من سریع دست ادرینو ول کردم،مرینت: خاله این .....) سابرینا:به به چشمم روشن،دوست*پسر داری مرینت🤨) مرینت:چییی، نه خاله این ادرینه یادتون نیس،بامونگ زندگی میکرد) سابرینا:واییی ادریننن حسابی بزرگ شدی نشناختمت یه لحظه،قیافت اشنا بودا ولی یادم(ادامه در نتیجه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا کلمه بغل رو درست نمینویسی؟
چرا مثل تلویزیون سانسور میکنی؟
نمیخوام رد بشه تستم
عالی
باریکلا رمان باحالیه
عجب ایده ای گیر آوردی ها😅
برو جلو من پشت سرت هستم
بیصبرانه منتظر پارت بعدی رمانت هستم 💖
لطفا پارت های بعدی رو هم زود تر بزار چون دل تو دلم نیس
عااااااالی
عزیزم تست آخرم رو هروقت منتشر شد ببین دوتا اسلاید آخر مخصوص تو هستن
لطفا برای داستانی که می خواهم بنویسم عکس میخواستم اگه بهم بدی ممنون میشم و البته ای داستانت رو تا آخر حمایت میکنم
عزیزم من شرایط رو نصف کردم لطفا ادامه بده کسی حمایت نکنه من حمایت میکنم عزیزم من رو دنبال کن منم دنبالت میکنم باهم حرف بزنیم من کلی ایده دارم برای داستانت
عزیزم خیلی خوب بود
راستی آبجی میشی
سلام عزیزم میدونم شرایط کامل نشده اما ایندفعه رو بخاطر من بزار من شرایط رو نصف میکنم بخاطر من پارت بعد رو بزار
عزیزم گفتم که من فعلا مریضم نمیتونم بزارم