
عشق بی پایان پارت دوم
توی تاریکی نمی تونستم چیز واضحی ببینم رفتم چراغو روشن کنم که یکی منو کوبید توی دیوار دستتاشو دو طرف بازوم قفل کرد منم هرچی جیغ زدم کسی صدامو نشنید دیدم جلوی دهنمو گرفت بهم گفت : تو منو می بینی دیدم دستم به کلید میرسه چراغارو روشن کردم با دیدن قیافه ی این پسر دهنم باز مونده بود چطور ممکنه ادمی انقدر مثل فرشته ها باشه اون پسر با موهای طلاییش مثل خورشید میدرخشید و همچنان با چشمای مثل دریاش با تعجب نگام کرد گفتم :ااااره می.. بینمت خیلی هم واضح تو چقدر قشنگی از زمان تهیونگ بخاطر زخم روی شکمم نمی تونستم زیاد دوم بیارم کسی منو نمی بینه و یا نمی تونه لمسم کنه چرا زندگی من باید اینطوری باشه (بچه ها برای درک بهتر داستان) تهیونگ پسریه که بخاطر اتفاق بدی می میره ولی روحش از دنیا خارج نمیشه و توی این دنیاست اون میتونه هرچی که بخاد ظاهر کنه ولی وقتی که معشوقشو ببینه ا/ت تنها دختریه که میتونه تهیونگ رو لمس کنه تهیونگ وقتی توسط معشوقش لمس بشه توی ۲۰ سالگی معشوقش اون تبدیل به یک انسان میشه و کسی تهیونگ رو نمی بینه و یا صداشو نمیشنوه بجز ا/ت و حالا که تهیونگ متوجه شده که ا/ت رو میتونه لمس کنه و اونم خودشو می بینه برای همین متعجب می میشه و ا/ت میتونه هر وقت بخواد اونو ظاهر کنه ——خب برگردیم به داستانمون—— یعنی بالاخره یک کسی هست که من رو از این طلسم خلاص کنه
تهیونگ : نگران نباش بهت اسیبی نمیزنم اسم من کیم تهیونگه اسم تو چیه ا/ت : ا..سم من ا/تس اصلا تو چطور وارد خونه ی من شدی توی زیرزمین چکار میکنی و .... اون دختر حق داشت بدونه چون خیلی عجیبه ولی تا خواستم توضیح بدم همه جا سیاه شد از زبان ا/ت گفت اسمش تهیونگه اسمشم مثل خودش قشنگه وایسا ا/ت خودتو کنترل کن (نمی تونی فرزندم)💔😐 تا خواست توضیح بده که چخبره یک دفعه افتاد تاخواست بیوفته گرفتمش و ب.غ.ل.ش کردم دیدم لباسش خونیه و.شکمش زخمیه خیلی هل شدم زنگ زدم دکتر بیاد وقتی اومد گفت بیمار کجاست من داشتم از تعجب می.م.ردم یعنی کوره ؟؟ مگه اینجا روی تخت نیست نکنه.... نه امکان نداره حتما داره بام شوخی میکنه ا/ت :دکتر دارید با من شوخی میکنید دکتر الان حال ایشون اصلا خوب نیست وقته شوخی نیست دکتر: ببخشید خانم ا/ت ولی من بیماری نمی بینم شما دارید با من شوخی می کنید؟ من داشتم کم کم باور میکردم نکنه مثل فیلما اون یک روح باشه پس چطور تونستم بهش دست بزنم؟ ا/ت دکتر یک سوال داشتم وقتی کسی شکمش خون ریزی کرده باشه چطور باید زخمش رو بست ؟ دکتر برام توضیح داد و رفت دکتر : این دختر حتما از تنهایی دیوانه شده 😐 —————————————————— (دکتر جان کاری نکن ب.ک.ش.مت) باشه باشه😐💔 افرین پسر خوب —————————————————— ا/ت دارم خواب می بینم یعنی اون چیه؟ ولش کن ای وای باید زخمش رو ببندم با هزار سال کلنجار رفتن با خودم لباسش رو ب.الا زدم و زخمش رو بستم لباسش هنوز خ.ونی بود پس عوضش کردم هودی سفیدی تنش کردم مثل عروسک خوابیده بود همون موقع زدم توی سر خودم به خودم هزار ف.ه.ش دادم و بالاخره خودم هم خوابم برد (دختره خود در.گیره)😂😐
داستان از زبان تهیونگ با درد شدیدی بیدار شدم دست خودم نبود یک دفعه نا.له بلندی کردم و ا/ت از خواب پرید چقدر کیوت خوابیده بود (زدی بیدارش کردی اون وقت 😐💔 هعی خداااا) هنوز توی حالت ریکاوری بود وقتی به خودش اومد اونم جیغ زد گفت:تت.. تو ی روحی؟ یعنی من خواب نبودم ؟ من نمیدونستم چی جوابشو بدم یعنی اون فهمیده بود ولی وایسا لباسمو بالا زدم دیدم باند پیچی شده و ز.خمم بستس ولی تا خواستم حرف بزنم دوباره دردش نذاشت از زبان ا/ت دیدم تهیونگ داره نا.له میکنه رفتم دستش رو گرفتم ا/ت نگران نباش این عادیه که د.ر.د داری ولی زود خوب میشی تهیونگ با این حرفش اروم شد ولی هنوز د.ر.د داشت ا/ت: بزار ز.خمتو ببینم با اجازه خیلی برام سخت بود عین تربچه سرخ نشم ولی باید ز.خمش زو نگاه میکردم تهیونگ هم یکمی سرخ شد ولی گفت باشه لباسش رو با.لا زدم دیدم مشکلی نداره کمکش کردم دراز بکشه تهیونگ :وایسا ببینم تو لباس منو عوض کردی و سرخ شد من : ببینید اقای تهیونگ لباس شما خ.و.ن.ی بود برای همین عوضش کردم و نگاتون نکردم حالا ازتون سوال دارم شما دقیقا چه موجودی هستید؟ (اینم شد سوال اخه)😂😂 اونم تمام ماجرایی که باید رو گفت بجز یک مورد ا/ت چطور باید شمارو توی ۲۰ سالگیم تبدیل به انسان کنم ؟ تهیونگ: با من راحت حرف بزن لطفا و یکمی سرخ شد و گفت باید منو ببو.سی تا تبدیل به انسان شم ا/ت : خیلی براش ناراحت بودم اما با حرفی که زد دیگه نتونستم جلوی سرخ شدن خودمو بگیرم اونم به حال من خندش گرفت و گفت : از من خجالت میکشی؟ ا/ت : اروم زدم به بازوش و گفتم مثلا اسیب دیدیا بگیر بخواب بعد هم خندید و رفت تهیونگ : نمی دونم چه حسی بود که قلبم داشت از سینم بیرون می اومد یعنی من .... ع.ا.ش.ق شدم؟ داستان از زبان ا/ت رفتم و توی اتاقم دراز شدم تا چشمام گرم شده بود ...
مامان زنگ زد مکالمه مامان ا/ت و ا/ت +سلام دخترم حالت خوبه؟ -سلام مامانی خوبم شما خوبی؟ جلسه چطور بود؟ +خب دخترم اینجا یک مشکلی پیش اومده فکر کنم تا یک هفته دیگه باید بمونم🙁 من ازت معذرت میخوام دخترم -مامانی اشکالی نداره امیدوارم مشکل حل بشه +خب دخترم من باید برم خداحافظ یک دفعه تهیونگ داد زد ا/تتتتتتت +دخترم مهمون داری صدای پسری بود کار اشتباهی نکنی ا/تتتتتتت -نه نه مامان اون دوستمه اومده بهم سربزنه مواظبم +باشه دخترم فعلا خداحافظ -خداحافظ مامان رفتو توی اتاقی که تهیونگ بود ا/ت بعله از زبان تهیونگ دیدم داره با یکی حرف میزنه نمیدونم چرا ولی صداش کردم اومد و گفت بله ا/ت داشتی با کی حرف میزدی ؟ ا/ت:بله ؟ چکار داری؟ تهیونگ؛ دوست دارم بدونم چقدر تو.... هعی خدا داشتم با مامانم حرف میزدم اها باشه!/: داشتم از اتاق بیرون میرفتم که دستمو گرفتو منو ب.غ.ل کرد نمیدونم چرا ولی دوست نداشتم مقاومت کنم تهیونگ: ا/ت من....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه
❤️❤️❤️
عالیییی بودی😘
♥️♥️
میشه زود به زود بزاری 😅
یه سوال دیگه خانواده تهیونگ کجان
پارتو گذاشتم توی بررسیه
تهیونگ توی ی اتفاق مرده خیلی سال پیش
بعد توی پارتای بعدی خانوادش رو میارم
اها اوکی
خیلی درگیر شدم🤣😂🤣
😂😂😂پارتو اپ کردم
عالییییی بود ♡ منتظر پارت بعد هستم
❤️❤️❤️