پارت دوم : ملاقات با بدب💙ختی
پس از اتمام ماموریت نایک و آرتمیس به سمت دروازه های آسمان حرکت کردند که ناگهان لشکری آنها را محاصره کرد . نایک : اینجا چه خبره ؟ چطور جرئت میکنید راه بانوی طبیعت رو سد کنید ؟! آریس: اوه ببخشید جناب نایک ، ما فقط یه چیزی از بانو درخواست داریم . آرتمیس : آریس خوب میدونی که میتونم به خاطر این بی احترامیت از دنیا مح🙂وت کنم . پس بهتره دلیل خوبی واسه این کارت داشته باشی . آریس: عرض کردم بانوی من ! من قصد بی ادبی نداشتم فقط میخوام ازتون خواهشی کنم . آرتمیس: چه خواهشی ؟ آریس: با زبون خوش همراه من بیاید . تا به من در انت🙂قام گرفتن از متیس کمک کنید 😈😈 آرتمیس: چی ؟؟؟؟!!!! چطور جرئت میکنی !!!! آریس : سرباز ها دستگ🙂یرشون کنید !!!!😏
___از زبان راوی ___ در اون مبارزه آرتمیس و نایک شکست خوردند . آریس پس از شکست دادن اون ها اول نایک رو طل💔سم کرد تا نتونه به سرزمینش برگرده و حافظه اش رو از دست بده . چون اون طل💔سم ، سیاه بود نایک تبدیل به شینیگامی* شد که از موجودات گنا💔هکار تغذیه میکنه .
آرتمیس هم چندین سال در دنیای آریس زند🥀انی شد و سر انجام از روی ناامیدی قبول کرد که هم🥀سر آریس بشه و بعد ها از او صاحب ۲ فرزند به نام سلن و هلیوس شد . ظاهراً فورتونا* هیچوقت به همراه آرتمیس و فرزندانش نبوده چون فرزندانش نیز مانند خودش در زندگی هیچ شانسی نداشتند و زندگی همیشه به آنها سختی هدیه داده است .
پی نوشت :قبلنا فکر میکردم که فراموشی گرفتن باعث میشه سختی ها رو فراموش کنی و زندگی بهتری داشته باشی . اما وقتی فراموشی گرفتم فهمیدم که فراموش کردن خاطرات و از یاد بردن افراد مهم زندگیت باعث میشه زخمی عمیق روی قلبت بوجود بیاد ، زخمی که نمیدونی که اصلا برای چی بوجود اومده و تنها راه از بین بردنش به یاد اوردن خاطراته نایک : ملاقات با بد💔بختی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی بود💜💙
اجی چرا پارت بعد رو نذاشتی؟
خیلی عالیههه
منتظر بقیهاش هستم
نوشتم و اپ کردم ولی خوب یه چیزایی داره که هی تست برگشت میخوره
عجبببب