
"در شبی که هیچ ستاره ای نیست، من تنها ستاره ای خواهم شد که با نور خود روشنی می بخشد! " «اسم من کیومی اوچیهاست» به قلم Midnight ninja «داستانی ادبی»
پسرک موسیاه درحالی که رو به درختی ایستاده بود و چشمانش را بسته بود داد زد:«من دارم میام!»چشمانش را باز کرد.به اطراف نگاه کرد، کسی در انجا نبود.با لبخند ادامه داد:«الان پیدات میکنم!» دخترک موسیاه درحالی که پشت بوته ها مخفی شده بود شروع به ارام خندیدن کرد.پسرک با شتاب زیادی درحال گشتن بود که موهای سیاهی توجه او را جلب کرد. او با هیجان به سمت بوته ای که دخترک در ان مخفی شده بود اشاره کرد و فریاد زد:«پیدات کردم کیومی!»کیومی از داخل بوته ها بیرون امد و لبخندی زد:«اوه ساسکه،تو منو پیدا کردی!» ساسکه با لبخند دندان نمایی فریاد زد:«نوبت توعه که چشم بزاری.»صدای اشنا و دلگرم کننده ای از دور شنیده شد:«ساسکه، کیومی بازی دیگه بسه بیاید بریم خونه»
ساسکه به طرف صدا برگشت و با هیجان گفت:«نی سان! تو برگشتی؟ میای بازی کنیم؟» ایتاچی به سمت دو قلو ها پیش قدم شد و با لبخند گفت:«ببخشید ساسکه، کیومی!بمونه برای یه وقت دیگه. اگه الان نریم خونه مادر ناراحت میشه.» ساسکه با دلخوری لپ سمت راست خود را باد کرد:«تو همیشه همینو میگی» کیومی خنده ای کرد و گفت:«ساسکه، تو خیلی لوسی!» ساسکه با خجالت، اخمی کرد و به سمت کیومی چرخید:«نخیرم!» ایتاچی با دیدن این صحنه لبخندی زد و گفت:«ساسکه قول میدم دفعه بعدی باهاتون بازی کنم.» ساسکه اخم های خود را باز کرد و با لبخند گفت:«قول دادی!» کیومی شروع به دویدن کرد:«هرکی دیر بسه بازنده است!»ساسکه اخمی کرد و شروع به دویدن کرد:«من زودتر از تو به خونه میرسم کیومی!»ایتاچی با نگرانی به خواهر و برادر کوچک خود خیره شد:«اروم! ممکنه زمین بخورید.»
*** کیومی و ساسکه با عجله وارد خانه شدند،ساسکه رو به کیومی کرد و با نیشخند گفت:«بهت که گفتم زودتر میرسم!»کیومی خنده ای کرد و پاسخ داد:«این درست نیست من زودتر رسیدم.» هر دو رو به مادرشان کردند و گفتند:«مادر؛ کدوممون زودتر رسیدیم؟»میکوتو لبخندی زد و جواب داد:«هر دوتون!»ساسکه با اخم پاسخ داد:«ولی من مطمئنم زودتر رسیدم.» کیومی خنده ریزی کرد و در پاسخ ساسکه جواب داد:«انقدر لوس نباش!» ساسکه با خشم داد کشید:«من لوس نیستم!»ایتاچی وارد خانه شد و با لبخند مضطربی گفت:«هی؛ شما دوتا نباید دعوا کنید.» ساسکه نفسی کشید و رو به ایتاچی گفت:«این کیومیه که منو عصبی میکنه!»کیومی با دست خنده خود را مخفی کرد:«و این تویی که خیلی لوسی!»
ساسکه دست به سینه شد و به کیومی پشت کرد،و بعد با هیجان به ایتاچی گفت:«نی سان!بیا امروز به شکار بریم.»میکوتو با جدیت به ساسکه اشاره کرد:«ساسکه، از فردا تو و کیومی باید به اکادمی برید، و ایتاچی ماموریت های مهمی داره. وقتی برای بازی نداره!» ساسکه با ناراحتی سرش را پایین انداخت:«بله مادر!»ایتاچی لبخندی زد:«اشکالی نداره مادر، باشه ساسکه امروز به شکار میریم.»ساسکه با خوشحالی برای کیومی زبان درازی کرد. کیومی نفس خود را بیرون داد و با لبخند بیخیالی جواب داد:«خب؛من از پدر خواسته بودم باهام تمرین کنه!»ساسکه متعجب شد.کیومی خنده ریزی کرد:«قیافه تو خیلی بامزه است.» ساسکه با عصبانیت نفس خود را بیرون داد.ایتاچی همیشه با دیدن دعوا خواهر و برادر کوچکش میخندید، زیرا از نظر او واقعا ان دو بامزه میشدند.
ساسکه و کیومی دعوا های زیادی با یکدیگر داشتند، کیومی با خنده های خود و گفتن کلمه «بامزه و لوس» باعث عصبی شدن ساسکه میشد، و این شروع کننده یک دعوای دیگر بود. ولی ان دو یکدیگر را دوست داشتند.برای مثال،روزی که ساسکه از درخت پایین افتاده بود، کیومی او را با زحمت زیادی به خانه بازگردانده بود. ایتاچی موهای هر دوی انهارا با دست بهم ریخت:«دعوا نکنید، شما دوتا باید مراقب همدیگه باشید!» کیومی با لبخند چشم بسته ای جواب داد:«فکر کنم من باید مراقب ساسکه باشم، چون دو دقیقه ازش بزرگ ترم!» ساسکه این بار چشمانش را بست و با ارامش جواب داد:«من دیگه نمیخوام باهات دعوا کنم!»میکوتو با لبخند به کیومی اشاره کرد:«حالا که شما دوتا برادر به شکار میرید،کیومی هم به من کمک میکنه.» کیومی با لبخند به طرف مادرش دوید:«باشه مادر!»ساسکه با شادی که در چشمانش موج میزد رو به ایتاچی گفت:«من میرم اماده بشم!»ایتاچی با لبخند ساسکه را تائید کرد.

مینااااا^--^🍓 احتمالا بعضی از شما کیومی اوچیها رو نمیشناسه🍡 کیومی اوچیها یه شخصیت او سی هستش😄🍷 خواهر دو قولوی ساسکه و خواهر کوچیک تر ایتاچی. این دختر خانم توی عکس هم کیومیه^-^🦋 امیدوارم از داستان راضی بوده باشید•-•🎀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)