
خببببببب رسیدیم به پارت پنجم بخونین و نظر بدید تنکس
( فردا صبح بیدار شدم ولی بر عکس بقیه روزا اصلا علاقه ای نداشتم برم پاسگاه نشسته بودم رو تختم با خودم بحث میکردم... هه .. البته کسی رو هم نداشتم که بفهمه چی میگم از نظر بقیه من ی تیکه سنگ بی احساسم چون از درونم خبری ندارن ) جونگ کوک .... کوکی... جِی کِی ... ( خندیدم) خرگوش گوچولو میدونم الان قهر کرده هوف چ جوری براش توضیح بدم کار دیروزمو هااا زیاده روی کردی کاسنن زیاده روی خنگ شدی خنگ شدیی ( زدم زیر خنده) اره اره خنگ کی بودم خنگ کوکیم کوووکی🤣🤣 . کارا : ( اومد تو اتاق ) کاسن من سه ساعته منتظرتم .... ااااااا 😶😶😶 . ک : واییییییی 🤣فک کن من لباس عروس بپوشم من باید با لباس جنگی عروس بشم جرر 🤣 . کارا : کااسنن 😳😳😳 کاااااسنننننننننننننننن . ک : چی... ها... کی ... ( پاشدم) ( تازه فهمیدم چ گندی زدم اصلا تو حال خودم نبودم) اااا ... کاراا پر رو ی ساعته متنظرم اماده شی ایشششش ( رفتم بیرون) . کارا : عااااااااااااا 😶😳 این.... چشه ......
( اومدم تو پاسگاه کوک تو دفترش تنها بود ازز موقعیت استفاده کردمم و رفتم تو دفترش درو بستم نشستم رو میزش) ک : کووووک غلططط کردددم . کوک : کاسن ... . ک : نهه بزار توضیح بدم ببین چیزه ... . کوک : کاسن . ک : نهه اونجوری ک میگی نیست دیروز من چیز بودم بعد چیز شدم ک چیزی نمونده بود چیز شه و .... اینا فهمیدی😁 . کوک : کاسسن تو چته ی ساعته دارم صدات میزنم میخوام بگم من از دستت ناراحت نیستم میفهمم دیشب ی چی گفتی اشکال ندارهه . ک: ااا جووون من ... واو چقدر فهمیده ای ( سرمو خواروندم) پس... الان دوستیم ؟. کوک : فوووت بله . کاسن : ( عطسه) عالیهه من برم سر کارر ( رفتم بیرون) . کوک : درو ببند ای خداااااا
( تایم کاری داشت تموم میشد من رو میز چرت میزدم ی جوری بودم) ااا پرنده هارو .... کییی پرنده اوردههه هاااااا . کوک :( من تو دفتر بودم ته و کوک پیش هم بودن) تهیونگ کی داره داد میزنههه ؟ . ته : اههه خودت چی فک میکنی . ک : ایننن پرنده ها رو بگیرین خوابم میادد نمیازرن بخوابم بیشعورا خدا باید لال درستتون میکرد . کوک و ته : کاسسن ( یعنی باهم گفتن *) . ( اومد تو دفترم ) کاسن چته چرا داد میزنی . ک : خوبب شد اومدی نگاه کن پرنده ها دارن همه جا رو کثیف میکنن . کوک : پرنده چیه ... 😳 اینجا دفتره پرنده ای نیست... نکنه رمزی چیزی داری میگی . ک : چی میگی یعنی میگی پرنده ها رو نمیبینی .؟ کوک : نه والا . ک : اووف حالا ول کن ( ی دفعه اومدم تو صورتش سکته کرد) واو چقدر جذابی . کوک : .. چ...چی... کاسن ... اااا .. ک : اووو چه گردنی جووون . کوک : کاسن یکم ... برو عقب دارم میترسم ( دستشو گذاشت رو سرم که حولم بده) کاسنن تبب داری . ک : هاا چی چی دارم ... وااااووو سیکسس پکک ( سیکس پکاشو بر انداز میکردم) جون میخوامشون . کوک : وای کاسن حالت خوب نیست ( بغلم کرد منو برد تو ماشینش )
( منو میبرد سمت خونش) ک : ( عطسه) ( عین بچه ها تکیه داده بودم ب صندلی کوچولو شده بودم) کوک دوست دارم . کوک: میدونم . ک : نه نمیدونی ( عطسه ) میترسم بهت صدمه بزنم . کوک : اخه بیب تو چ طوری میخوای ب من صدمه بزنی ... تو بدن منو ندیدی ؟ ۵ برابر توعم هه . ک : من میتونم هم ب جسمت صدمه بزنم هم ب روحت . کوک : باش عزیزم نگران نباش ( داروخونه وایساد دارو خرید وقتی اومد تو ماشین من خواب بودم) اخه خوابیده ( حرکت کرد جلو خونه وایساد و منو بغل کرد برد تو خونش و گذاشتم رو تختش) . ک : ( هنوز خواب بودم خیلی ارامش داشتم واقعه نمیدونستم این همه ارامش از کجاست ) 😴😴 . کوک : ( رفت سوپ درست کرد و قرصامو اورد با آب گذاشت بالا سرم ی دستمال و کاسه آبم اورد ) وای داری اتیش میگیری دارم بخار رو بالای سرت میبینم ( دستمال رو خیس کرد و میزاشت رو پیشونیم و دستام ) . ک : ( چشمامو باز کروم زیر چشمی نگاش میکزدم) ممنون.... . کوک : یاا این چ حرفیه تو بخواب این لباسات هم خوب نیست ( از تو کشوش تیشرتشو اورد و تنم کرد ) . ک : کوک میشه انقدر نسبت بهم مهربون نباشی واقعا داری اعصابمو خورد میکنی🥺🥺 . کوک : بغض کردی ؟ 😶 ک : نه اصلا من گزیه نمیکنم بغض نکردم ( با بغض گفتم) . کوک : اگ چیزی اذیتت میکنه میتونی بهم بگی من گوش میکنم . ک: نه نیست هیچی ... . کوک: باشه استراحت کن ( رفت تو اشپزخونه و به سوپش سر زد تو کل خونه بوی عطر سوپش پیچیده بود و منو کشوند تا اشپزخونه) ک : امم... چ... بوی خوبی میاد . کوک :عع پاشدی که میخواسنم بیارمش تو اتاق اشکال نداره ( بغلم کرد منو گذاشت رو میز نشست رو صندلی قاشق رو برداشت) دهنتو باز کن بگو عااا کلاغه بره تو . ک : 😐 به نظرت من چندسالمه ؟
کوک: تو الان مریضی حالت خوب نیست بگو عا . ک : ( دهنمو باز کردم کل غذا رو داد بهم خیلی بهتر شده بودم) میگم چه خونه قشنگی داری . کوک: جدی ؟ . ک: اره خب بد نیست مرتبه . کوک : راستش دیشب ۱۰ ساعت داشتم تمیزش میکردم خیلیی کثیف بود خییییییلیییییییی . ک : اااا .. باش باش . کوک : من تو خونم... باشگاهم رو خیلی دوست دارم جای مورد علاقمه . ک : باشگاااه داریی واااقعاااا ( چشمام برق میزد) وایییی بزاررببینم منو ببر اونجااا لططفاااا . کوک : باشه کوچولو اروم باش ( رفتیم طبقه پایین جایی که باشگاه کوک اونجا بود ی اتاق بزرگ پرر از وسایل ورزشی من داشتم دیوونه میشدم) ک : کوک اینجا.... محششششره . کوک : ( ریزخندید) اوهوم گفتم جای مورد علاقمه برای چیدنش خیلی وقت گذاشتم . ک : ( رفتم بالای رینگ ) کوک میای مبارزه کنیم تمرینی . کوک : اااا ... مطمئنی خوبی ؟ . ک : ارههه بیا بیا . کوک : باشه ( اونم اومد بالا و شروع کردیم مبارزه کردن خیلی حس خوبی داشت من معمولا کسی ک هم سطح من باشه مبارزش پیدا نمیکنم ولی کوک انصافا خوبه ) کوک : میگم کاسن خیلی خوب مبارزه میکنی... منو یاد یکی میندازی ... . ک : چ..چی یادد کیی ( نکنه اون شب منو یادشه... نکنه بشناسه منوو )( انقدر تو فکر بودم ک پام پیچ خورد افتادم رو کوک اونم افتاد . الان اون خوابیده بود منم روش افتاده بودم صورتامون نزدیک هم بود ) ک : 😶😶 بب...بب.....ببخ.....ببخشید...
( قلبامون تند تند میزد نمیدونم... برای این بود ک زیاد تمرین کردیم... یا احساسمون نسبت به هم دیگه بود ) کوک : ه..ها... مهم.. نیست .. ک : ا..اها... . ( چندثانیه تو همین حالت بودیم حرف نمیزدیم فقط هم دیگ رو نگاه میکردیم بالاخره من ب خودم اومدم و از رو کوک پاشدم) ک: ااه ... گرمه.... کوک : ها... ا..اره اره بهتره. بریم بالا اینجا..... خیلی خیلی گرمه . ( رفتیم بالا برای اینکه از اون حال و هوا در بیایم کوک فیلم گذاشت و مشغول دیدن شدیم فیلم اکشن . کمدی. عاشقانه ) ک : واییی جرررر خیلی خوبهه 🤣🤣 . کوک : دماااغ یارو نگاهه کن شبیه توعهه 😅😅😅 . ک: منن کجاا ( زدم پس کله اش) دماغم انقدر بزرگهه دماغ من اندازه نخووده نخوود . کوک : اره پرنسس . ک : من پرنسس نیستم .. سامورایی رو ترجیح میدم پرنسسا همه دست و پا چلفتین خودشون بلد نیستن خودشونو نجات بدن خیلی مسخره است همش میخوان اویزون پسرای مردم شن 🙄🙄 . کوک : یاا انقدر خودخواه نباش گناه دارن🤣 . ( سکانس اکشن بود مبارزه میکردن) ک : بزننن تو شکمشش شکمشش روانی میگم شکمش خدااایااا . کوک: پشتش آدم وایسااده نمیتونه بزنهه کاسن . ک : خببب بعدش با پاش برگردون بزنهه تو صورت پشتیه . کوک : اون بدبختت فقط ی هنر پیشست نه بروس لی . ک : یاااا ب من چه چرا انقدر از من ایراد میگیری ها ( سکانس خیانت پسره به دختره ) کوک : هوف چ صحنه های مسخره ای چرا مبارزش نمیاد 🥱 . ک : پسره بیشعورر بزنم نصفشش کنمااا ببین چ جوری رفت ببینن . کوک : قدم زنان رفت ؟ ک : نهه منظورم اینه پششتشوو هم نگاه نکرد من جای دختره بودم ی چاقو از پشتت پرت میکزدم از اون ور صورتش ردد شه . کوک : عااا ... یادم باشه😶 پشتمو بهت نکنم .
( اون شب خیلی بهمون خوش گذشت از ته دل خندیدیم اون شب واقعا حس خوشبختی میکردم ... حس میکردم زنده ام و دارم زندگی میکنم میخواستم... همیشه این حسو داشته باشم ... و به هیچی فک نکنم ازاد باشم ازاد... ) ( ما ادامه دادیم هر چقدر بیشتر پیش میریم بیشتر و بیشتر به هم عادت میکنیم و وابسته میشیم خنده هامون گریه هامون درد و دل هامون با هم دیگه است .. ولی این درسته ؟ من میتونم بیشتر زندگی کنم ؟ بیشتر دروغ بگم ؟ بیشتر دو رو باشم ؟ میتونم ی روز تو چشمای کوک نگاه کنم و بگم از اول دروغ بود ؟ رابطه مون . زندگی مون . شخصیت هایی که باهاشون بازی کردیم الکی بود میتونم ؟ میتونم بازم سنگ باشم ؟ نادیده اش بگیرم ... و اگه بمیره براش ناراحت نباشم .. هنوز نمیدونم من چ جور آدمی هستم )
لالالالالا تموم شد این پارت هم به اتمام رسید
نظررربدید و برام بنویسید فک میکنید کاسن چ جور آدمی هستش ؟ و چی کار میکنه ؟
یادتووون نره بنویسیدد میخوام بدونم شخصیت کاسن رو چ جوری میبینید بااای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت محشرههههه
خب راستش در مورد کاسن باید بگم که: بنظرم اون به کوک همه چیز رو نمیگه تا وقتی کوک بفهمه
شایدم بگه نمیدونم😐😂
واقعاا مرسیی
تا قدری درست گفتی 👍😁
پارت بعد رو بزاااااااااااار
همه پیر شدیم
😟☹😖🙁😕
من ک فسیل شدم 🙄
تسسستچییییییییی 😑
وایییییی آخه چرا آنقدر عالی مینویسی تو 🥺🥺🥺🥺 من و کشتی که 😭😭😭😭😭 داستانت محشره من تازه باهاش آشنا شدم ولی بینهایت عاشق داستانت شدم 💖💖💖💖
چالش یا نظرسنجی حالا هر کدوم : من کاسن رو دختری میبینم مثلا آزادی دوست داره هم واسه ی خودش هم واسه ی خواهرش کارا ... اون دختر خشن و بد اخلاقی نیسته ولی چون تا حالا محبت واقعی ندیده احساس میکنه که سنگ دله و این احساس رو به خودش تلقین کرده احساس میکنه چون پدر و برادرش سنگ دلن اونم هستش اما این فقط یک احساسه پوچ و تو خالیه 😔😔 میای آجی شیم ؟ حدیثه ۱۲
خوشحالم دوست داشتی داستان رو
خیلی خوب کاسن رو توصیف کردی ممنون
حتما
عالی😍
چرا پارت بعد رو نمیزاری
ای اجی می کشمت😍😍😍😍😍😍
داستانت محشر بود😍😍😍😍😍😍😍
بی صبرانه منتظر پارت بعدیت هستم😍😍😍❤💜💋
داستان های منم دنبال کن😍😘❤💜💋
عالی بود داشتم بیخیال منتشر شدن تستت میشدم و من کاسن سنگ دل رو دوست دارم
یعنی الان پایان بدی هستش؟
و اینکه از نظر من پایان خوبی داشته باشه و 6 تا پارت کمهه خیلی کمه برای این داستان
پایانش انقدرم بذ نیست
این تموم شد خب ولی احتمال اینکه فصل دومشو بنویسم هست
این فصلش همین شیش پارت بود
واییییی...اره حتما فصل دوم بزار.
عالی بوددددددددد
عاجی میشی؟
هانا 12
مرسی
حتما 😊😂
عالی بود
پارت بعد رو هرچه زودتر بزار