
دوستان اگر بین پارت هامون وقفه نیافته حدودا ۳ روز یک بار پارت ها منتشر خواهد شد😊😊
وارد مدرسه شدم و همه میگفتن تولدت مبارکک تولدت مبارک تولدت مبارک وای خیلی ذوق زده شده بودم . سلین اومد بغلم کرد و گفت تولدت مبارک کلارا جونمم😍😍 لای جمعیت استیو رو دیدم . اومد و بهم نزدیک شد و گفت : تولدت مبارک کلارا 😊 منم گفتم : مرسی . دیگه ازت بخاطر اتفاق اون روز ناراحت نیستم . راستی شنیدم که تو منو تا بیمارستان رسوندی مرسی 😍 وارد کلاس شدیم معلم از مون خواست دفتر هامون رو دربیاریم وقتی داشتم دفترم رو در میاوردم نامه ی چند وقت پیش رو دیدم . و یادم افتاد که صاحب اون نامه رو پیدا نکردیم . وقت ناهار شد . با سلین رفتیم پایین و من نامه رو یاد سلین انداختم . سلین گفت : بیخیال کلارا این مثل اینکه بخوایم توی انبار کاه سوزن پیدا کنیم نشدنیه با حرکت سر تاییدش کردم
کم کم وارد کلاس شدیم . و هم کلاسی هام کادو هایی که آماده کرده بودن رو بهم دادن منم کلی ازشون تشکر کردم واقعا انتظارش رو نداشتم . استیو گفت : من بعد از کلاس کادوم رو بهت میدم ☺☺ تا اخر کلاس به فکر این بودم که استیو به من چی میده . کلاس تموم شد و وسایلم رو جمع کردم داشتم از کلاس میرفتم بیرون که استیو دستم رو گرفت و گفت : صبر کن صبر کردیم تا تمام بچه ها از کلاس خارج بشن . استیو گفت : کادوی من برای تولدت اینه.... دل تو دلم نبود یعنی چی میتونه باشه
استوی گفت : دوست دارم 😓 زبونم بند اومده بود یعنییی اونن نامه رو استیو نوشته بود ؟؟ هیچی نمیتونستم بگم که یک دفعه استیو سرش رو نزدیک سرم کرد و منو ب*و*س*ی*د لپام سرخ شد هیچی نمیتونستم بگم استیو دستش رو گذاشت رو دهنم و گفت : هیس هیچی نمیخواد بگی . و یک لبخند زد شوکه شده بودم . ازم خواست کیفم رو بهش بدم منم که خوشکم زده بود و هیچی نمیفهمیدم بدون اینکه بخوام کیفم رو بهش دادم . نامه رو از توش برداشت و روش نوشت بدون تو نمیتونم نفس بکشم وقتی اینو نوشت یک دفعه به خودم اومدم دستام یخ کرده بود . وقتی رفتم خونه بیشتر از صد بار به اتفاق هایی که افتاد فکر کردم . دیگه نمیتونستم تحمل کنم و رفتم پیش سلین در زدم مادر سلین اِدنا در رو باز کرد ازم دعوت کرد وارد بشم ازش تشکر کردم وارد شدم رفتم به اتاق سلین گفتم:سلینن سلیننن سلین : چیشدهه اتفاقی افتاده ماجرا رو براش تعریف کردم سلین : چیی باورم نمیشه 😯 گفتم : خودم هم باور نمیکنم چی میگم یعنی این یک خوابهه. سلین چند باری بهم زد و گفت نه این خواب نیست کلاراا
روز بعد نمیدونستم چطور به مدرسه برم وقتی وارد کلاس شدم نگاه استیو رو دیدم که با چشم هایی خوش حال منو نگاه میکرد رفتم و نشستم پیشش و اون با خودکار قرمز روی میز یک قلب کشید قرمز شدم . نه این یک واقعیت بود 😓 وقت ناهار رسید رفتم پایین بچه ها گفتن : که باهم جرئت حقیقت بازی کنیم من نخواستم ولی به زور بچه ها وارد شدم استیو هم بود نوبت به استیو رسید ازش پرسیدن که به کسی علاقه مند شده اون گفت : بله اون همین جا نشسته سعی کردم که به روم نیارم کلاس تموم شد رفتم خونه سرم درد میکرد روی تخت دراز کشیدم دلم میخواست دیگه به مدرسه نرم ولی میدونستم مادرم این اجازه رو بهم نمیده
روز بعد وقتی وارد کلاس شدم جورج اومد توی صورتم خیلی بهم نزدیک شده بود جرج گفت : حاظری با من باشی وقتی استیو این حرف رو شنید نتونست خودش رو کنترل کنه و اومد و محکم زد در گوش جرج اون و جرج دعوای زیادی کردن استیو دست منو گرفت از انجا دور کرد
زنگ ناهار سلین در مورد اون حرف جرج باهام حرف زد و گفت اون قبل از اینکه بیای توی یک شرط بندی باخت و تنبیه شد که هرجور شده با تو ارتباط برقرار کنه من هم که تازه وارد ماجرا شده بودم تعجب کرده بودم . روز بعد داشتم توی راه روی دبیرستان راه میرفتم که کسی جلوی چشمم رو گرفت جیغ میزدم جلو دهنم هم گرفت و منو کشید توی یکی از کلاس ها اون جرج بود گفت : اگر حاظر نشی با من باشی نامه ی استیو رو به همه نشون میدم و نامه ی استیو رو گرفت جلوم ترسیده بودم نتونستم جلو خودمو بگیرم گریه کنان از اونجا دور شدم استیو منو دیدم منو بغل کرد و گفت : چی شده کلاراا منم که خیلی ترسیده بودم ماجرا رو بهش گفتم اونم انقدر عصبی شد که بدون حتی یک کلمه حرف زدن رفت سراغ جرج من بهش التماس میکردم که این کارو نکنه ولی توجهی نمیکرد رفت با جرج درگیر شد و هرجور که شده نامه رو پس گرفت وقتی برگشت صورتش زخمی بود خیلی ترسیده بودم سریع نشوندمش روی صندلی سرش رو روی پاهام گذاشتم و شروع کردم به پاک کردن زخم هاش گفت : کلارا گفتم بله گفت : تو منو دوست داری ؟ موندم نمیدونستم چه جوابی بگم سکوت کردم ولی از درون میدونستم که دوسش دارم !!!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی
❤❤❤
وای خیلی قسنگ بود زود تر پارت بعد رو بگذار اگه نگزتری ناراحت میشم
تست New days1 من رو هم بخون اگه دوست داشتی
خوب می نویسی
الان من پارت ۴ و ۵ رو گذاشتم در حال برسی هست ولی تستچی تست هارو بسته بخاطر همین طول میکشه
سلام
عالی بود❤️
ممنون از تست خوبت 🌹
پارت بعدی رو زود بذار
آجی میشی ؟
به داستان من هم سر بزن و لایک کن❤️
منتظر پارت بعدی هستم 😍
زود بذار
سلام حتما
سلام
داستانت خیلی قشنگه ❤😍 همینجوری ادامه بده
اگه دوس داری ی سر به داستانم بزن 😊🙂 ممنون میشم
حتما عزیزم