دوستان اگر بین پارت هامون وقفه نیافته حدودا ۳ روز یک بار پارت ها منتشر خواهد شد😊😊
وارد مدرسه شدم و همه میگفتن تولدت مبارکک
تولدت مبارک
تولدت مبارک
وای خیلی ذوق زده شده بودم .
سلین اومد بغلم کرد و گفت تولدت مبارک کلارا جونمم😍😍
لای جمعیت استیو رو دیدم .
اومد و بهم نزدیک شد و گفت : تولدت مبارک کلارا 😊
منم گفتم : مرسی . دیگه ازت بخاطر اتفاق اون روز ناراحت نیستم .
راستی شنیدم که تو منو تا بیمارستان رسوندی مرسی 😍
وارد کلاس شدیم معلم از مون خواست دفتر هامون رو دربیاریم وقتی داشتم دفترم رو در میاوردم نامه ی چند وقت پیش رو دیدم . و یادم افتاد که صاحب اون نامه رو پیدا نکردیم .
وقت ناهار شد . با سلین رفتیم پایین و من نامه رو یاد سلین انداختم .
سلین گفت : بیخیال کلارا این مثل اینکه بخوایم توی انبار کاه سوزن پیدا کنیم نشدنیه
با حرکت سر تاییدش کردم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالیییی
❤❤❤
وای خیلی قسنگ بود زود تر پارت بعد رو بگذار اگه نگزتری ناراحت میشم
تست New days1 من رو هم بخون اگه دوست داشتی
خوب می نویسی
الان من پارت ۴ و ۵ رو گذاشتم در حال برسی هست ولی تستچی تست هارو بسته بخاطر همین طول میکشه
سلام
عالی بود❤️
ممنون از تست خوبت 🌹
پارت بعدی رو زود بذار
آجی میشی ؟
به داستان من هم سر بزن و لایک کن❤️
منتظر پارت بعدی هستم 😍
زود بذار
سلام حتما
سلام
داستانت خیلی قشنگه ❤😍 همینجوری ادامه بده
اگه دوس داری ی سر به داستانم بزن 😊🙂 ممنون میشم
حتما عزیزم