زندگی ۳ BTS

از زبان جیمین:اون به هوش امد اما زمانی که داستان زندگیش رو برای ما تعریف کرد دلم براش سوخت یه احساسی نسبت بهش داشتم فکر کنم دلمو بهش باختم. ......از زبان ایسول. .....(الان به جایی که بگم ایسول می گم من)من:شما کی هستین یکیشون (ته ته ):یعنی تو مارو نمیشناسییی من:نه برای چی باید بشناسم؟! اونا خونشونو معرفی کردن.من:شما واقعا بی تی اسین؟ هوبی :بله از کجا فهمیدی؟ من:دوستم آرمی تا حالا شما رو ندیده بودم اما چنتا از آهنگ هاتونو شنیدم. ......................یهو

من:ماما.......نم مامانم من باید برم پیشش تورو خدا کمکم کنید 😢نامجون رفت و بعد از چند دقیقه با دکتر امد. دکتر :خانم ایسول شما باید مواظب خودتون باشید امکان داره زخمتون بد تر بشه من فقط به خاطر آقای کیم نامجون مرخصتون می کنم به پرستار هم میگم که سرم تون رو وقتی تموم شد در بیاره . دکتر رفت بعد از چند دقیقه پرستار اومد و سرم رو در آورد چون اونجا رو طی کشیده بودن یهو................................من لیز خوردم. .....از زبان جیمین:داشت بلند میشد که لیز خورد موفق شدم بگیرمش اما تا چشمم به چشمش افتاد تو دریای چشاش غرق شدم که با صدای کوک به خودم امدم و تا در ماشین کمکش کردم تا بیاد.

از زبان ایسول. .....من آدرس رو بهشون دادم .......رسیدیم خونه در خونه باز بود کمی نگران شدم وارد خونه که شدم هر چی صدای مامانم زدم جواب نمی داد رفتم تو اتاق که دیدم روی صندلی نشسته و دست و پا و دهنش رو بسته بود سری دهن و دست و پاشو باز کردم و بهش گفتم کی جرعت کرده همیچین کاری یو با تو بکنه جی دوی (طلب کاره از بیرون میاد تو اتاق و دارو دستش اعضارو اوردن):من این کارو کردم من:تو چطور جرعت می کنی

جی دوی :ببین خوشکله اگه قول بدی عروس ننم بشی میزارم اینا برن.جیمین :ایسول نهههه این کارو نکن من:بیشتر ترجیح می دم بمیرم تا با تو ازدواج کنم . جی دوی :پس بهتر بمیری. اصلحرو شلیک کرد من چشمام رو بستم اما هیچ دردی رو احساس نکردم تا چشمام رو باز کردم من:نههههههههه تو نباید تیر می خوردی نههههههههههههههههههه 😢😢😢

اینم پایان پارت ۳

بای بای

ببخشید زود تموم کردم چون درس داشتم راستی یه چالش به نظر شما کی تیر خورده؟