
های گایز😁👋 بنده امدم با پارت جدید😊زیاد حرف نمیزنم چون مغزتون خورده میشه😂پس یه راست بریم سر اصل مطلب یعنی داستانمون:
ادامه داستان از زبان جی هوپ: از صبح ساعت ۱۰ اینجا بودیم (سر ظبط موزیک ویدیو)دیگه داشتم خسته میشدم نا سلامتی میخواستم برم کافه هم😩بزار ببینم ساعت چنده... اوووووووف ساعت ۵ .... دیگه کم کم کارامون داشت تموم میشد خدا رو شکر داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم که گوشی نامجون زنگ خورد و دادش دست من.... . ادامه داستان از زبان شوگا:داشتم غذا درست میکردم که صدای یه گوشی اومد رفتم تو اتاق جی هوپ صدا از اونجا میومد دیدم گوشی اونه که روی الارم بوده⌚⌚روی بخش الارم هم نوشته به وقت قرار شیرین💚... از دست این پسر حتما میخواسته بره کافه پیش دختره دیوونه عاشق شدنشم کیوته😂
یه تماس با نامجون گرفتم و گفتم گوشی رو بده به جی هوپ... . ادامه داستان از زبان جی هوپ: گوشی رو داد دستم و گفت: شوگاست کارِت داره. گوشی رو ازش گرفتم و گفتم:الو سلام. شوگا:به وقت قرار شیرین که اینطووووور😂. یهو یاد الارم گوشیم افتادم⌚یکم جیبامو گشتم دیدم بعله گوشیمو جا گذاشتم 😫. شوگا:خواستم بگم الارم تو قطع میکنم یادت نره😉. من(جی هوپ):چیزه شوگا اون مال... . شوگا:کی توضیح خواست بابا😂گفتم که فقط حواست باشه به نامجون هم گفتم درباره ی غذا ازت نظر میخوام نگران نباش.... . من(جی هوپ):تنکیو عقشم💜. شوگا:خوعش😉.
من(جی هوپ):خب دیگه من برم فعلا خدافظ👋. شوگا:خدافظ👋. هوه خدا رو شکر کسی که فهمید شوگا بود که حداقل نصفه نیمه همه چی رو میدونست کس دیگه میدید قشششنگ بدبخت بودم(دور از جون😑) بعد رفتم گوشی رو دادم به نامجون و رفتم وسایلم رو جمع کردم که دیگه کم کم راه بیفتیم سمت خوابگاه.... مدتی بعد:وقتی رسیدیم همه چپ شدن و رفتن تو گوشی هاشون ولی من بدو بدو رفتم تو اتاق و لباسم و رو عوض کردم و اومدم بیرون🏃. نامجون:خستگی در تو معنا و مفهومی نداره که الان میخوای بری بیرون؟. ... ای خدا الان جواب اینو چی بدم😩؟
شوگا:اِهِم من گفتم بریم بیرون زود بر میگردیم البته سعی میکنیم😉. و سوییشرتش رو از روی کاناپه برداشت و ماسک و کلاهمونو گذاشتیم و رفتیم... . شوگا:خب با خیال راحت برو سمت کافه😉. من(جی هوپ):تو چی پس؟. شوگا:نکنه خودتم باور کردی قرار بوده با من بیای بیرون؟😂اون کار رو کردم تا بتونی در بری😂الانم میرم یکم میگردم خیلی وقته بیرون نرفتم بعد بیا پارک پایین خوابگاه تا باهم برگردیم😊. من(جی هوپ):فکر همه جاشو کردیا :) ممنونم💜. شوگا:باش برو دیگه دیرت میشه ها 👋. من(جی هوپ):😊👋.بعد بدو بدو راه افتادم سمت کافه 🏃....
وقتی رسیدم *ا/ت* رو توی کافه دیدم رفتم عقب و از شیشه مغازه کناری یه نگاه به خودم کردم موهام رو صاف کردم سوییشرتم هم زیپش رو بستم و راه افتادم رفتم توی کافه🚶.... . ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من): از ساعت چهار🕟که از دانشگاه برگشتم مثل بختک افتادم رو کتابم تا ساعت ۶ بعد تصمیم گرفتم برم کافه پدر بزرگ و چون نزدیک بود با سرعت برق رسیدم 😂 وارد که شدم اصلا شلوغ نبود کافه رفتم روی یکی از صندلی ها نشستم تا پدر بزرگ سرش خلوت شه و یکی دوتا مشتری رو راه بندازه😊 همینجوری نشسته بودم و دار و دیوار رو نگاه میکردم که دیدم....
یه پسر اومد توی کافه....وایسا ببینم جی.... جی هوپ بود وای ععرر... اروم باش دختر خودتو جمع کن نه به روزای قبل که اخلاقت رو انگار سگ جویده بود نه به امروز(😂😂) لبخندم رو نیومده قورت دادم و رفتم تو گوشیم که جی هوپ دقیقا اومد روی صندلی جلوی میز من نشست.... . ادامه داستان از زبان جی هوپ:رفتم صندلی جلوی *ا/ت* نشستم و گفتم:سلام😊. انتظار داشتم بازم اخلاقش بد باشه چون به قیافه ش نمیخورد مهربون شده باشه که یهو یه لبخند ملیح نقش بشت رو صورتش و گفت:سلام😊.ووووووویش مور مورم شد این چرا انقدر مهربون شده با بد اخلاقی هاش به اندازه کافی...چیزه هیس خفه... بیخی. (ای ای ناقلا)
من(جی هوپ):میگمااااا خوش اخلاق شدی 😂. *ا/ت*:حالا دیگه همه چی رو میدونی و طبیعتا انقدر باهوش هستی بدونی که چرا بد اخلاق بودم پس دیگه بداخلاق بودنم نمیاد😊. توی دلم گفتم:اخه لامصب بی دیییییین من بدبخت چه گناهی کردم.بعد یدونه از همون تو دلم زدم تو گوش خودمو خودمو جمع کردم(😂😂😂) بعد یه چند ثانیه هر دو رفتیم تو گوشیمون و مشغول بودیم..... . ادامه داستان از زبان*ا/ت*:حوصلم پوکیده بود گوشیم هیچی نداشت پا شدم برم کتاب رمان عاشقان که دنبالش میکنم رو بیارم و بخونم چون واقعا داشتم از بی حوصلگی می پوکیدم...
رفتم سمت قفسه کتاب📕📑📗 های کافه و دستمو گذاشتم روی کتاب رمان عاشقان که دیدم دست یکی دیگه افتاد رو دستم برگشتم دیدم جی هوپه هردو هول شدیم دستمونو کشیدیم طوری که کتاب هم تعادلشو از دست داد و تالاپ افتاد پایین😶. جی هوپ خم شد و کتاب رو برداشت و داد دستم... منم کتاب رو گرفتم و گفتم:تو هم رمان عاشقان رو دنبال میکنی؟. جی هوپ: اره خیلی وقته از وقتی پاتوقم اینجا بوده😅. من:خب الان تو اول بخون من بعدا میخونم... . جی هوپ: نه من خیلی کند هستم خسته میشی... . من:نمیشه که... چیزه... بیا باهم بخونیم بهترین راه حل.
جی هوپ:چی؟. من:اره دیگه چاره ای دیگه نیست که هردومون ذوق داریم که ادامه شو بخونیم😟... . ادامه داستان از زبان جی هوپ:بعد راه افتادیم رفتیم سمت صندلی ها *ا/ت* کتاب رو گذاشت سمت من و خودش چون روبروم بود داشت برعکس میخوند احساس میکردم نمیتونه خوب بخونه چون همش عینکش رو عقب جلو میکرد بخاطر همین کتاب رو برعکس کردم و گفتم:من خوب بلدم بر عکس بخونم تو بخاطر اینکه چشمات اذیت نشن درست بخون کتاب رو😊. *ا/ت*: نه، نه، نه من خوب میبینم کتاب رو بزار سمت خودت. جی هوپ:اصلا خوشم میاد بر عکس بخونم گیر نده دیگه.
*ا/ت*: پس بگو خودت خوشت میاد😂شوخی کردم بریم ادامه داستان... .همینجوری مشغول خوندن بودیم که دیدم *ا/ت* چشماش بسته شد و سرش افتاد پایین خسته بود داشت خوابش میبرد😄.... منم..........(پلیز منحرف نباشین😂)
پایان پارت پنججججججج💜💚💜💚💜💚💜 نمیدونم جای حساسی بود یا نه ولی خیلی بهم کِیف داد چون احساس میکنم جای حساسی بود و کات کردم😂😂😂 دیگه به بزرگی خودتون عف کنید😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
منحرفیم گل کرده
معلومه که جای حساس بود😂😆🤩😍
عالی بود
بی صبرانه منتظر پارت بعدم😍🥰
زود تر پارت بعد رو بزار ک سکته میکنم
بزنم بشت خاک بره چشت😶🐾
عرررررررررررررررر فکر کنم ا/ت خوابش میبره و هوبی هم با لبخند نگاش میکنه دیگه😐 من منحرف نیستم✌️
چسوهامنیدا (ببخشید) خواهر گلم اما منحرف گشتم(یاع یاع یاع)
پارتتتتتتتت بعدیییییییییییییی پلیزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز
عف نمیکنممممممم😑🔪
منتظر باش🔪😑
پارت جدید داستان منم بوخون وگرنه ادامه نمیدم😁
سلااااام وااااااای اجی میتسوها زووووووووود پارت بعد رو منتشر کن☹️☹️☹️🤓🤓🤓
خیییییییییلی قشنگ بود😊😊زیاد جای حساس نبود ولی من خییلی منحرفم و ی حسی بهم میگه....😐💔
ب هر حال زود بزار پارتو تا ذهن خراب من خراب تر نشده😐😑
عالیییییییییییییییی بود...من فقط بخاطر تو منحرف نمیشم.