خب گایز این داستانم جمع آوری شده است و نوشته خودم نیست کامنت فراموش نشه به بقیه تستامم سر بزنید
شب بود، تاریک و سرد. سوز باد صورتم را چنگ میزد، سرم را پایین گرفته بودم اما فایده ای نداشت. با قدم های بلند و تند حرکت می کردم. صدایی شنیدم، پشت سرم را نگاه کردم، چیزی ندیدم، به حرکت ادامه دادم دوباره همان صدا، برگشتم، چیزی ندیدم فقط نور چراغ و سایه، در بین سایه ها چیزیست. همیشه بین سایه ها چیزیست. به خود لرزیدم درون سایه ها را با چشم کاویدم. نه چیزی نبود. دوباره راه افتادم. دوباره همان صدا. هربار که صدا را می شوم انگار نزدیک تر و مفهوم تر به گوش میرسد.خانه های دور و بر را نگاه کردم.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
معمولا یک موجود دیگه بقیه رو میترسونه ولی ایندفعه خودش بود! نه بابا خوشمون اومد!
داستان های این مدلی دوست دارم!
عالی بود🖤🪐
خوب