لیدی نوار ۲ ❤

( گابریل🦋، آدرین🐈‍⬛، مرینت🐞، تیکی ❤، پلک 🖤، ناتالی🦚) از زبان 🦋:ناتالی یک بار دیگه نقشه رو مرور میکنیم. 🦚:بله.ما اول تا ساعت ۱۲شب منتظر میمونیم بعد من یه سنتی مانستر درست میکنم تا سر لیدی باگ و کت نوار گرم شه بعد من لیدی باگ رو میگیرم و اگه تقلا کرد من با چ.. ا.. ق.. و اونو ز.. خ.. م.. ی میکنم و بعد شما کت نوار رو میگرید و بیهوشش میکنید وبعد اونارو به مخفی گاه میبریم (نکته مخفی گاه همون جایی که امیلی هست) و اونا رو تو اتاقک میندازیم و تا آخر هفته که میخوام امیلی رو زنده کنیم ش..ک..ن..ج..ش..و..ن میدیم و لیدی باگ رو قربانی آرزوتون میکنیم درسته قربان؟ (دیدید بلاخره نقشه رو گفتم 😎) گفتم :درسته ولی من اینو نگفتم ما میخوایم بیشتر لیدی باگ رو ش.. ک.. ن.. ج.. ه بدم 🦚:باشه قربان 😈 از زبان 🐞:صبح بیدار شدم و صبحانه خوردم و رفتم بالا به تیکی گفتم :امروز مدرسه ندارم حوصلم هم سر رفته ❤:

اگه میخوای برو رو اون ساختمون تا ع.. ق.. ت بیاد 😜 گفتم : باشه 😎 ❤:نه شوخی.. 🐞:تیکی خال ها پدیدار رفتم و نشستم یهو یاد او روزایی که کت بهم گل میداد و من ردش میکردم افتادم و اون فدا کاری هاش با خودم گفتم من این دفعه فداکاری میکنم و بغضم ترکید چرا.. چرا.. ناراحتش.. میکردم.. هق. هق .از زبان 🐈‍⬛: داشت حوصلم سر میرفت پس گفتم پلک پنجه ها بیرون رفتم رو پشته بوم ها یهو دیدم یکی داره رو یکی از سقف گریه مسکن🦋 رفتم نزدیک دیدم برنامه. نه چرا داره گریه میکنه من طاقت گریه هاشو ندارم رفتم دستمو روی شونش گذاشتم سرشو اورد بالا تا منو دید اشکاشو سریع پاک کرد و با خنده ای که معلوم بود مصنوعی گفت :سلام پیشی خوبی؟ گفتم :خوبم ولی بانوی زیبای من چرا داشتی گریه میکردی نمیگی من با گریه هات ناراحت میشم ؟ گفت :نباید ناراحت شی.. من.. من. متاسفم و دوباره شروع به گریه کرد گفتم چی برای چی بلندش کردمو ب.. غ.. ل.. ش کردم گفتم تو همین دیروز گفتی منو د.. و.. س.. ت داری حالا داری گریه میکنه چی شده خوشگلم گفت.:متاسفم من همیشه تو رو ناراحتت میکردم حقم اینه که هیمن حالا منو ب.. ک.. ش.. ی هق.. هق گفتم :چیی!! نه من همچین کاری رو اصلا انجام نمیدم عزیزم منو نگاه کن سرشو آروم اورد بالا نگام کرد و با دو چشم اقیانوسیه که توش طوفان بود مواجه شدم گفتم:

عزیزم من هیچ وقت از دستت ناراحت نشدم حالا هم برام بخند باشه؟ گفت اما.. گفتم :اما و اگر نداره . بعد اشکاشو پاک کردم گفتم حالا ناراحت نباش بخند بعد یه لبخند دلربا تحویلم داد☺ گفتم آه حالا شد حالا تا شب بای بای کفشدوزدوزی دیگه هم گریه نکن باشه؟ گفت :باشه پیشی نازم بای بای رفتم وقتی گفت پیشی تو دلم عروسی شد منم رفتم خونه گفتم پلک پنجه ها داخل تا بیاد حرف بزنه یه پنیر کردم تو دهنش گفتم بیا آقای میشه گشنه😂 و اونم رفتن کنم رفتم تا به کارام برسم از زبان 🐞:وقتی رفتم خونه گفتم :تیکی خال ها ناپدید و یه ماکارون دادم دستش اونم رفت تا بخوره من داشتم به حرفای پیشی فکر میکردم اون واقعا مهربونه منم برای جبران براش یه کلاه درست میکنم گفتم تیکی بیا کمک تا برای پیشی یه کلاه درست کنیم گفت باشه گفتم راستی ساعت چنده گفت : ساعت ۵عصره وقت داریم درست کنیم و باهم تا ساعت ۹:۴۵کارارو کردیم منم ۱۰ دیقه ای حموم کردم گفتم تیکی خال ها پدیدار و کلاه رو برداشتم و رفتم رو برج ایفل و با یه جای خیلی زیبا مواجه شدم

گفتم :پیشی کجایی و یهو یکی از پشت گفت یووو قلبم یه لحظه ایست کرد بخاطر همین افتادم زمین پیشی سریع اومد. ب.. غ.. ل.. م کرد و گفت ببخشید بانو خوبی واقعا متاسفم گفتم پیشی تویی قلم وایساد نمیگی م..ی..م.ی.ر.م بی بانو میشی اصلا باید م.. ی. م.. و.. ر.. د.. م ایش گفت وای خدا نکنه وگرنه خودم خ.. و.. د.. ک.. ش.. ی میکردم گفتم وا حالا بزارم زمین آروم گذاشتم زمین گفتم من اصلا رفتم تا اومدم برم دستمو گرفت گفت ببخشید🥺🥺 گفتم باشه باشه اوه داشت یادم میرفت این برای تو و کلاه و دادم بهش گفت برای منه 🥺 گفتم آره😊 و کلاه گرفت بلندم کردو تو هوا چرخوندن بعد گذاشتم زیمنو ب.. غ.. ل.. م کرد گفت : ممنون بانوی من گفتم خواهش خوشگلم و بعد نشستیم ساعتو دیدم ساعت ۱۱:۵۹ بود و ۱۲شد یهو همون موقع یه سنتی مانستر درست شد

من گفتم بابا خواب ندارین پیشی گفت :فک کنم چیزی میزنن😂(موافقم😂😂) گفتم بیا بریم شکستش داشتم میجنگیدن که یکی از پشت گرفتم تقلا کردم یهو یه چ.. ا.. ق.. و در آروم زد تو ش.. ک.. م. م و بیهوش شدم از زبان🐈‍⬛: داشتم میجنگیدن گفتم بانو بیا اینجا ! با؟ بانو؟ یهو دیدم مایورا یه چ.ا. ق.. و زده به ش.. ک.. م بانو گفتم نه ولی یکی منو گرفت بیهوشم کرد

بای بای تو کامنت بگید خوب بود یا نه لایک و فالو فراموش نشه ❤❤