
و پارت یازدهم از این رمان... امیدوارم خوشتون بیاد پس بدون معطلی بریم سراغش😃
و کت نوار رو می بره هتل... لیدی: ببخشید؟ آقا: بله بفرمائید؟ لیدی: یه اتاق می خواستم برای دوتامون آقا: بله بفرمائید این کلید اتاق شماره ۱۳ لیدی: ممنونم... فقط آسانسور هست؟ آقا: بله ولی متاسفانه خرابه لیدی: ممنون و تنهایی کت رو برد به اتاق... گذاشتش روی تخت و سعی کرد کت رو بیدار کنه. حدود ۵ دقیقه سعی کرد بیدارش کنه که کت بیدار شد لیدی: گربه؟😟 کت: وایییی .... دختر کفشدوزکی؟ من کجام؟ اینجا کجاست؟ چه اتفاقی برای افتاد؟ لیدی: وای خدارو شکر حالت خوبه😀 کت: کفش دوز دوزی؟ اینجا چه خبره؟🤕 لیدی: به نگو کفش دوز دوزی. راستش وقتی که اومدی پیشم حالت خیلی بد به نظر می رسید... که دیدم افتادی زمین خیلی ترسیدم تا اینکه یادم افتاد گفتی خونوادم رفتن سفر و منم آوردمت هتل... تا ازت مراقبت کنم😿 کت: تا شب خوب بودم چوب دستین رو که زمین زدم خواستم بلند بشم پهلوم درد گرفت چون کم بود اهمیت ندادم تا اینکه هی بد تر و بدتر شد که بقیه اش رو خودت میدونی لیدی: همش تقصیر منه من نباید بهت می گفتم بیا بریم بیرون کت: نه اصلا اینطوری نیست... من خودم می خواستم بیام که دیدم پیام دادی لیدی: خب... الان تو تا ۳ روز تحت مراقبت منی پس باید به حرفم گوش کنی کت: گوش به فرمانم رئیس😁 لیدی: الان تا ۷۲ ساعت استراحت می کنی و از روی تخت بلند نمیشی. فهمیدی؟🤨 کت: آره😁 لیدی:😂😂 خب دیگه بهتره پیشی کوچولوی من یکم استراحت کنه😊 کت: مگه ساعت چنده؟ لیدی: یه ربع به ۱۰ کت: الان تو چی کار می کنی؟ لیدی: تا وقتی بخوابی اینجام بعدش میرم خونه و دوباره برمی گردم پیشت کت: به نظرم لازم نیست بیای من از خودم مراقبت می کنم لیدی: نه دیگه این سری جدیه! کت: آخه اینجوری خسته میشی لیدی: من اون موقعی خسته میشم که بدون تو دختر کفشدوزکی باشم😊 کت: 😳😳 م...ممنون 😳
گربه سیاه از این حرف لیدی باگ تعجب کرده بود نمیدونست دلیل این حرفش چیه... خود لیدی باگ از حرف خودش خیلی تعجب کرده بود! اونی که آدرین رو د.و.س.ت داشت و مدام کت نوار رو پس میزد الان بهش می گه که اون من موقعی خسته می شم که بدون تو دختر کفشدوزکی باشم! آیا ممکن بود که... (نه هنوز زوده ما یه دنیا کار داریم با اینا😉) به هر حال تقریبا ساعت ۱۱ شب بود و کت تونست بخوابه لیدی باگ بالاسر کت نوار بود، درسته اون به خونش نرفته بود (بچه ها از این مدل تعرف داستان خوشتون اومد؟ یا عوضش کنم؟😁) بریم ادامه... خیلی نگران کت بود... نگران از اینکه دوباره حالش بد بشه دوباره آسیب ببینه اگه چیزی بخواد و نتونه از رو تخت بلند بشه ، همه اینها باعث شد که اونجا بمونه.... لیدی: نه دیگه نه نمیرارم اتفاقی برات بیافته گربه... تقریبا ساعت دوازده شب بود که لیدی باگ شروع به چرت زدن کرد و روی صندلی که کنار تخت کت نشسته بود خوابش برد که... لیدی: نه.... نه.... نه نه نه نه نه نه نه نه نههههههه...... وای خدای من😨😨 همش خواب بود😓 دیگه نمی تونم تحمل کنم که برای گربه اتفاقی بیافته... هیچ ساعت چنده؟... ساعت ۵ صبحه! برم لا اقل ببینم تو آشپزخونه چی هست برای صبحانه یه چیزی درست کنم. لیدی باگ از جاش بلن و راهی آشپزخانه شد.... اصلا نمی تونست چیزی که می بینه رو باور کنه!
کابینت ها و یخچال کامممملا خالی بود🤦🏻♀️ لیدی: عجب آشپز خونه ای😑 برم تا ساعت هفت منتظر باشم که مغزه ها رو باز کنن... یا هم نه بهتره یه سر برم خونه و از تو مغازه یه سری وسایل بردارم بیام.... و به طرف مغازه رفت از توی بالکن اتاقش توی خونه رفت و یه سبد برداشت و وسایل مورد نیازش رو توی سبد گذاشت و برگشت به هتل... لیدی: خیلی خب ساعت '۵:۳۰ هستدیگه قرار نیست خوابم ببره پس خودم رو با یه چیزایی مشغول کنم تا ساعت هفت... لیدی باگ منتظر بود تا ساعت هفت بشه و وقتی ساعت هفت شد کاملا استخون شده بود از بس صبر کرده بود.... نه شوخی کردم و بلاخره ساعت هفت شد! لیدی: وای خداراشکر داشتم دیگه کم کم فسیل می شدم😅 برم برای کت ماکارون درست کنم با چای بخوره بهتر بشه🙂 و شروعکرد به درست کردن شیرینی ها هفت و چهل و پنج دقیقه بود که شیرینی ها رو از تو فر در آورد. (واااای چه بوی قشنگی میاد🤤) لیدی: برای تو نیست😏 (ببین هنوز یادم نرفته ها! که تو دمان قبلی بهم گفتی بهت از ماکارو ها میدم ولی ندادی!) لیدی: حالا میدم بهت باشه باشه ولی بعدا (ندی من میدونم با تو ها؟) لیدی: باشه میدم. (بریم ادامه...) لیدی: خب ساعت هشت شده بهتره کت رو بیدار کنم.... گربه؟ گربه؟ کت: توروخدا فقط پنج دقیقه لیدی: آهان!.... پس حیف شد نمیتونی ماکارون لخوری🤭 کت: چی ماکارون😃 لیدی: آروم باش 😂😂😂 آره برای صبحانه ماکارون درست کردم 😁 کت: پس خوابم واقعی بوده لیدی: مگه خواب چی دیدی؟ کت: داشتم ماکارون می خوردم لیدی: 🤣🤣🤣🤣 کت: بزار پاشم با هم بخوریم😋 لیدی: نه نه بلند نشو میارم اینجا فقط بشین رو تخت من برات میارم و لیدی باگ به کت کمک کرد تا بتونه بشینه و رفت براش صبحانه آورد و دوتایی صبحانه رو خوردن. کت: بانوی من؟ لیدی: بله؟ کت: چرا چشمان این همه پف کرده؟ شب نخوابیدی؟ لیدی: نه شب خوابیدم ولی پنج ساعت کت: می خوای بخوابی؟ لیدی: نه من خوبم😊 کت: باشه😀
خلاصههههه شب شد و لیدی باگ از نگرانی کت خوابش نمی برد اون شب کلا نتوستم بخوابه و تا سحر بیدار موند. هر چقدر کت ازش می پرسید که چرا این همه خسته ای می گفت چیزیم نیست اما در حالی که از شدت خستگی داشت چرت میزد.کتنوار دلیل انکارش رو نمیدونست ، نمیدونست که چرا داره انکار می کنه که خسته است! خیلی نگرانش بود در حدی که د.ر.د پهلوی رو فراموش کرده بود الان نزدیک به دو روز بود که کفشدوزک حال خوشی نداشت و خیلی خسته بود. می تونست خستگی و ناراحتی و نگرانی رو از چهره اش بفهمه ، لیدی باگ هر چقدر هم سعی کنه پنهانشون کنه ولی بازم زایع است. کت: کفشدوزک؟ می گم الان من دو روزه که از روی تخت بلند نشدم و فقط خوابیدم... و انگاری که پهلوم خوب شده بهتر نیست بریم معاینه کنن؟ لیدی: خخخخخخخ (در حال چرن زدن) ها چی؟؟ معاینه؟ آ آره البته کت: م:مطمئنی که... لیدی: آره من خوبم میتونی پاشی؟ کت: آره و به طرف بیمارستان حرکت کردند.... دکتر: خیلی خب ب.خ.ی.ه ها رو برداشتیم و حالش کاملا خ به فقط باید تا فردا استراحت کنه تا حالش کاممملا خوب بشه...😃
شرمنده بچه ها نتونستم زیاد بنویسم آخه انگشت شصت پام خورده به گزارش چهار چوب و در رفتگی داره و به طور وحشتناکی درد می کنه بخاطر همین چیزی به ذهنم نمیرسه واقعا شرمنده😅 وگر نه قرار بود این پارت رو زیاد برارم😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
چرا پارت بعدی رو نزاشتی عاجی💛💛
نمیدونم چرا منتشر نمیشه😕
😐
یک سئوال انگشت شصت پات در رفته چه ربطی به داستان داره ؟ شما داستانتو بنویس کاری به این کار ها نداشته باش؟ 😐 افتاد
تا به حال در رفتگی داشتی؟🤨 دعا کن نداشته باشی چون انگشتم که در رفت انآری جونم رو از تنم جدا کردن یا بهتر بگم قلبم اومد دهنم😵 و از شدت درد مغزم کار نمی کرد نتونستم بنویسم😅 از یکی که در رفتگی داشته بپرس که چه دردی داده تا درکم کنی😁
خیر تا حالا نداشتم ، هیچ کدوم از اطرافیانم در رفتگی نداشتند 😅
ولی از پیامت معلومه درد داشته 😖
عالی ترین بوووووود عاجی 😊😊😊
و اممم به نظرم یه کاری بکن که کت نوار فک کنه لیدی باگ بهش خیانت کرده ولی اینطوری نباشع
بعد باهاش سرد بشه اما بعداز یه مدتی دوباره باهم خوب بشن😊❤
مرسیییی آجوووووووو عزیزم😍😍😍😍😍
وای آجی تو یه نابغه ای این بهترین ایده برای این بود که داستانم بتونه عالی بشه😃😃😃😃 فقط می خوای چطور خیانتی باشه؟😉
وای نمی دونی چقدر خوشحال شدم از این ایده ات😆😆
فدات بشم😍
نمیدونم .... خیانتی به ذهنم نمیرسه....تو خیانتی به ذهنت میرسه؟😐
یه فکری می کنم😃
فقط آجی اگه مشکلی نداشته باشه از پارت ۱۳ام این خیانت باشه چون پارت ۱۲ رو گذاشتم پری روز تو برسی😁
نه عزیزم مشکلی نیس👸💛
پارت دوم داستانم منتشر شد 😄😄😄😄😄
ایول ههههههووووورررااااا😆😆😆😆
یه سوال کت دسشویی نمیره 😂همش رو تخته
تست بخاطر اون جور جزئیات یک بار رد شد... بعدش دیگه گفتم با جزئیات ننویسم😅😁
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
تو این چند روز نبودم داستانتو ندیدم ببخشید مثل همیشه محشر بود
واییی آجی ملیکاااااا دلم برات خییییلی تنگ شده بود تو این مدت که نبودی🥺🥺🥺😍😍😍😍
اره تو سفر بودم اینترنت نداشت منم دلم برات تنگ شده بود
جه عجب بلخره پیدا شدی فکر کردم رفتی آجی
نه بابا تو سفر بودم
مثل هميشه عاليييييييي بود ❤️❤️❤️❤️❤️ يه اتفاقي بيوفته لطفاااااا 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ج چ : نمد نمي دونم 😂
ممممممنننننوووووونننننممممممم😍😍😍😍😍😍
یه اتفاق؟؟؟؟ به روی جفت چشم😃😃 ببینم می تونم چی کار کنم😁😁
عالی بود آجی 😍
ممنون😍😍
بعدی رو رد کن بیاد 😐😑
به زودی میزارم😁😅