
شرط: ۱۵لایک ۱۵کامنت. کامنت دو تا نفرستید. بازدید۵۰
سو: یهو افتادم روی تختش. بلند شدم و گفتم: تو چرا اینجوری میکنی. تهیونگ: این فقط یه شوخی بود. بعد اروم بهش میخندیدم. اون بلند شد که بره منم با دست بازم زد روی شونش و جلوم به زانو در اومد. سو: میشه اینقدر اذیتم نکنی. تهیونگ: اینا فقط یه شوخیه. توی چشماش خیره شدم و گفتم: بازم میای؟. سو: برای بیام. تهیونگ: که با هم ملاقات داشته باشیم. سو: مگه احمقم که بیام. خواستم از حالت دو زانو بلند شم که دوباره شونمو فشار داد و نشستم. تهیونگ: دوباره به چشماش خیره شدم. سو: روبم رو اونور کردم. تهیونگ: چونشو گرفتم و به سمت خودم اوردم و گفتم: میشه تو پرستارم باشی. پایان فلش بک. سو: براش تعریف کردم این خاطره رو و گفتم اون موقع شما ۱۵ سالته بود و من ۱۴. تهیونگ: ولی الان من ۱۷ سالمه و شما۱۶.
سو: اقای کیم ازت برای بار دوم میپرسم و صادقانه جوابم رو بده. چرا نمیخوای بری. تهیونگ: سرم رو پایین انداختم و گفتم: به خاطر بدبختی هام. من جایی رو برای موندن ندارم و هیچ کاری ندارم. و مهم ترین دلیلم اینه که نمیخوام از پیش شما برم. سو: ولی من خیلی خوشحالم که قراره بری. تیمارستان مبلغی بهت میده که بتونی یک شغلی برای خودت راه بندازی. تهیونگ: سرم رو با امید بالا اوردم و توی چشماش نگاه کردم و گفتم: اگر تونستم پولدار بشم اونقت به دیدنم میای؟. اگر تونستم ادم موفقی بشم حاضری توی بهترین رستوران سئول به دعوت من به خوردن شام بیای؟. سو: خیلی دوست دارم پیشرفتت رو ببینم و اگر تا اون موقع موفق شدی حتما به دیدنت میام. تهیونگ: وقتی طراح معروفی شدم و ثروتمند شدم قول میدم که تو رو به خونه ام دعوت کنم و یکبار هم تو رو به بهترین رستوران سئول ببرمت.
سو: لبخندی زدم و گفتم: به عنوان دوستت با کمال میل قبول میکنم. تهیونگ: ولی اگر پولدار نشدم بازم میای به دیدنم؟. سو: معلومه که میام. من میام تا با هم پولدار بشیم. ............ سو: وقت خداحافظی با تهیونگ بود. رفتم به سمت اتاقش در زدم و وارد شدم. تهیونگ: روی تخت نشسته بودم و پشتم به در اتاق بود. بدون اینکه برگردم گفتم: اومدین دنبالم؟. برگشتم و گفتم: اما من نمیخوام...... با دیدن کسی که دیدم سریع ساکت شدم. خانم پارک🙂. سو: اقای کیم همونطور که گفتید وقت رفتنه. تهیونگ: بلند شدم و رفتم سمتش. اون چیه تو دستت. سو: خب این کفیه که داخلش براتون لباس گذاشتم که برای رفتن از اینجا لباس داشته باشید. خب پول تو جیبی سه ماهمو براتون گذاشتم داخلش. تهیونگ: لازم نب... سو: خودم دوست داشتم که کمکت کنم. تهیونگ: ازت ممنونم خانم پارک. وقتی بهترین طراح لباس کره شدم قول میدم ده برابرش رو بهتون پس بدم. سو: من فقط دوست دارم پیشرفتت رو ببینم. تهیونگ: دستش رو گرفتم و اون شوکه شده بود. دستشو میخواست توی دستم بیرون بکشه و من محکم تر دستشو گرفتم و یک لبخند ملایمی بهش زدم. سو: اون دستمو محکم گرفت ولی جوری نگرفت که دردم بگیره و دستمو بوسید.
تهیونگ: اون با اعتراض بهم گفت تو الان چیکار کردی؟. منم بهش گفتم فقط روی دستت رو بوس کردم. سو: کیف رو دادم دستش و گفتم بیا باید بری. تهیونگ: قبل از رفتنش بهش گفتم: لطفا از دستم ناراحت نشو من فقط قصدم این بود ازت تشکر کنم بابت زحماتی که تو کشیدی. سو: واقعا در تعجبم که تو چرا اومدی تیمارستان. تو که رفتارت درست و شایستست. تو واقعا مثل یک ادم عادی رفتار میکنی. تهیونگ: سرم رو پایین انداختم و گفتم: فقط به خاطر شماست و با تنها کسی که اینطوری رفتار میکنم شمایی. سو: در رو براش باز گذاشتم و گفتم سعی کن باهمه اینطور باشی. اون از اتاق بیرون اومد و گفتم: من از دستت بابت اون کار ناراحت نیستم چون فقط منظورت تشکر کردن بود. تهیونگ: لبخندی زدم و به سمت در تیمارستان رفتیم. درها باز شد و از اونجا بیرون اومدم. سو: خدانگهدار و منتظر جواب تهیونگ نشدم سریع در رو بستم. و به در تکیه دادم و گفتم: منتظرت میمونم تا تو رو در اوج پیشرفت ببینم. .............یک هفته بعد سو: ساعت ۸ شب بود و از مامانم اجازه مرخصی از تیمارستان رو گرفتم و بهش قول دادمکه ساعت۹ برگردم. میخواستم برم کافه و یک قهوه بخورم. وارد کافه شدم و رفتم نشستم سر یک صندلی و سرمو گذاشتم روی میز. گارسون: چی نوشیدنی میل دارید. سو: سرم رو بلند کردم و گفتم: نسکا... اقای کیم؟؟!!!!.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی ×۳۳۳۳۳۳۳
😘😘
شرطا انجام شد بزار😐🤝( خودم بهت اعلام میکنم 😂)
باشه
🤣
عالییییی زود بعدی رو بده بیاااادد
عالیییییی یی به داستان منم یه سری بزنین🥺
یعنی چی چرا تا من جذب داستان میشم کات میکنیددددددد
خیلی خوووب می نویسی
داستانت رفت تو لیست داستان های عالی من
داستانت فوق العاده هست من واقعا خیلی دوستش دارم
گفتی کامنت ۲ تا نفرستید پس من ۵ تا می فرستم