شرط: ۱۵لایک ۱۵کامنت. کامنت دو تا نفرستید. بازدید۵۰
سو: یهو افتادم روی تختش. بلند شدم و گفتم: تو چرا اینجوری میکنی. تهیونگ: این فقط یه شوخی بود. بعد اروم بهش میخندیدم. اون بلند شد که بره منم با دست بازم زد روی شونش و جلوم به زانو در اومد. سو: میشه اینقدر اذیتم نکنی. تهیونگ: اینا فقط یه شوخیه. توی چشماش خیره شدم و گفتم: بازم میای؟. سو: برای بیام. تهیونگ: که با هم ملاقات داشته باشیم. سو: مگه احمقم که بیام. خواستم از حالت دو زانو بلند شم که دوباره شونمو فشار داد و نشستم. تهیونگ: دوباره به چشماش خیره شدم. سو: روبم رو اونور کردم. تهیونگ: چونشو گرفتم و به سمت خودم اوردم و گفتم: میشه تو پرستارم باشی.
پایان فلش بک.
سو: براش تعریف کردم این خاطره رو و گفتم اون موقع شما ۱۵ سالته بود و من ۱۴. تهیونگ: ولی الان من ۱۷ سالمه و شما۱۶.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
عالی بود
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی ×۳۳۳۳۳۳۳
😘😘
شرطا انجام شد بزار😐🤝( خودم بهت اعلام میکنم 😂)
باشه
🤣
عالییییی زود بعدی رو بده بیاااادد
عالیییییی یی به داستان منم یه سری بزنین🥺
یعنی چی چرا تا من جذب داستان میشم کات میکنیددددددد
خیلی خوووب می نویسی
داستانت رفت تو لیست داستان های عالی من
داستانت فوق العاده هست من واقعا خیلی دوستش دارم
گفتی کامنت ۲ تا نفرستید پس من ۵ تا می فرستم