14 اسلاید صحیح/غلط توسط: G.C story انتشار: 2 سال پیش 27 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این قسمت : اعمال ( ناظر این تست رو شخصی کردم لطفا رد نکن
... اعمال ما .. رفتار ما ... افکار ما .. بالاخره بابت اینها جواب پس میدهیم ... و حتی قضاوت میشویم .. و حالا ... خ.و.ن و چند تیکه استخوان ... آثار قضاوت نهایی .. قضاوتی خ.و.نین ... اگر فکر میکنی این برای آن سه پایان بود .. باید بگم سخت در اشتباهی ... چون بازی زندگی پیچیده از این حرفاست ... میگی نه ؟ .. خب به ادامه ی داستان گوش کن
به آرومی چشماش رو باز کرد و خودش رو تویه همون سالن دید .. از جاش بلند شد و با قدم های کوتاه و شمرده به جلو حرکت کرد .. سالن تقریبا تاریک با نوری که از پنجره های بلند و بزرگ آن میومد .. اون هنوز به خاطر داشت که چرا اینجاست .. و یا چه بلایی سره تمام دوستاش اومد .. به دست های استخونیش نگاه کرد و دستاشو مشت کرد و از شدت خشم یک بلستر ظاهر کرد و به یه سمت سالن شلیک کرد و فریاد زد " چرااااااااا ؟ " روی زانو هاش افتاد و پس از تمام وقت تلاش برای تظاهر به خوشحال بودن آروم اشک هایی از چشماش سرازیر شد .. تا اینکه یه صدای بچگانه آشنا شنید
اون صدا گفت " سنس حالت خوبه ؟ " .. نگاه آن دو نفر به هم گره خورد ... . سنس تو ذهنش : ... پس تو هنوز اینجایی . به یک باره فضا با خشونت کلان ( زیاد ) پر شد و سنس به اون حمله کرد و اون بجای جاخالی به پشت سر سنس تلپورت کرد سنس در عین شگفت زدگی و شوکه بودن به اون نگاه میکنه و کلی استخون در هوا برای حمله آماده کرده میکنه. سنس : اما .. اما چطور ؟ . اون : من دنبال دردسر نیستم و تا حالا باید فهمیده باشی کسی که تو فکر میکنی هم نیستم . سنس : انگار درسته ... . سنس استخون ها رو همونجا رها میکنه و میره جلوی اون . اون : این طرز آشنایی با یه دوست جدیده ؟ . سنس : الان وقت بازی ندارم بچه فقط بگو تو کی هستی . اون : نا امید کننده است . سنس : منتظر جواب سوالمم . اون : باشه آقای عجول . اون با سنس دست میده . اون : اسم من چاراست و خب بعد اینکه یه بچه به اسم فریسک به دنیای من اومد و برادرم آزریل و تمام دوستام رو با بی رحمی تمام ک.ش.ت من با اون درگیر شدم و وقتی به خودم اومدم که اینجام و پیشه تو ام . سنس : چرا من باید اینا رو باور کنم . چارا استوری شیفت دستشو رو شونه سنس میزاره . چارا استوری شیفت : این دیگه مشکله من نیست دوست من . سنس : ... ولی اعتراف میکنم این حرف قانع کننده بود :/ . چارا استوری شیفت : از همه اینا بگذریم یعنی تو یه جورایی منی از یه جهان موازی ؟ . سنس : میشه اینجور گفت و میتونم بگم تو جایی که من ازش اومدم تو دختر خونده پادشاه ازگور و اولین انسان آندرگراند هستی
چارا استوری شیفت : ولی از جایی که من اومدم تو خوده پادشاهی 😂 . سنس : ... میشه توضیح بدی کی بجای ملکه است 😐 ? . چارا استوری شیفت : برادرت پاپایرس . * چند دیقه بعد * چارا استوری شیفت : جدا خسته نشدی که نیم ساعته داری هی سرتو به اون ستون میکوبی . سنس : نگاه مشکل اینه ا.ن.ح.ر.ا.ف ذهنیم بالاست :'| ( به مولا منم همینم :'|
چارا استوری شیفت خنده اش میگیره و یهو سنس بجای کوبیدن سرش به ستون وایمیسه و چارا استوری شیفت رو نگاه میکنه . سنس : انگار یه مهمون داریم . هردوی اونها به سمت سالن که صدای قدم های یه نفر میومد نگاه میکنن و کم کم یه نفر از بین تاریکی سالن پدیدار میشه . سنس : چ-چجور ممکنه ؟ . اون هم از دیدن سنس شوکه میشه . سنس تو ذهنش : یه چیزی با عقلم جور در نمیاد .. چرا با اینکه این غریبه پاپایرسه .. ولی نمیتونم حس کنم که اون برادرمه . اون و سنس چند لحظه با وهم و شوک به هم خیره شده بودن و چارا استوری شیفت هم بهشون نزدیک میشه . چارا استوری شیفت : آم ... سلام ؟ . غریبه به چارا استوری شیفت نگاه میکنه . غریبه : تو ... . و یک دفع اون با استفاده از نیروش چارا استوری شیفت رو به ستون میکوبه . سنس : پاپایرس وایسا ! .. حالا فهمیدم چه خبره تو برادر من نیستی اون هم اون کسی نیست که باهاش جنگیدی . اون از حرف سنس شوکه میشه و چارا استوری شیفت رو ول میکنه . چارا استوری شیفت : چرا هرچی سنگه واسه پایه لنگه . سنس : تنها توضیحی که دارم اینکه بد شانسی . سنس پیشه اون غریبه میره . سنس : این راه درستی برای آشنا شدن با یه دوست نیست ... اما این دفع بجا دست دادن میخوام که خودتو معرفی کنی . غریبه : از اونجایی که حوصله دردسر ندارم باشه .. خب اسم من پاپایرسه و خب بعد اینکه یه انسان به اسم چارا به دنیای من اومد و برادرم سنس و همه دوستام رو ک،ش،ت و من با اون ج.نگیدم به خودم اومدم دیدم اینجام .
سنس : که اینطور ... داستان منم دقیقا مثله توئه با این تفاوت که انسانی که به دنیای من اومد اسمش فریسک بود و برادرمم پاپایرس و با توجه به صحبتاتون از این مطمئنم تمام دوستای من تو دنیا های شما نقش ها و زندگی های متفاوتی نسبت به جایی که شما از اومدین دارن . سواپ پاپایرس : صحیح . چارا استوری شیفت : از همه اینا بگذریم دیگه شما قصد کشتن منو ندارید که ؟ . سنس و سواپ پاپایرس رو به چارا استوری شیفت : do you want have a bad time ? . چارا استوری شیفت : ... هعی :| .
چارا استوری شیفت : این حقه دیگه قدیمی شده فکر نکنید باور میکنم :| . یک دفعه چارا استوری شیفت به سمت دیگه سالن پرت میشه . چارا استوری شیفت با عصبانیت : این مسخره بازی رو تمومش کنید ! . سنس : اما این کار من نبود . سواپ پاپایرس : آره بچه جون ربطی به ما نداره . سنس تو ذهنش : اصلا حس خوبی نسبت به این مسئله ندارم . ناشناس : خب خب خب ببینید کیا اینجان رفقای بد تایم عزیز م. چارا استوری شیفت : تو دیگه کی هستی . سنس : خودتو نشون بده ! . یک نفر از میان سایه ها جلو میاد اما اون خوده سنس بود ولی با رنگ چشمای متفاوت . سنس تو ذهنش : اینجا چه خبره ؟؟ . ناشناس : ببخشید که بدون دعوت پریدم وسط مکالمتون و بابت بی ادبیم منو ببخشید راسی میتونید منو داست صدا کنید . سنس : که اینطور ... داست ... میشه بگی تو کی هستی و از کجا اومدی ؟ . داست : خب من و دوستانم مثله همیشه تو آندرگراند قدم میزدیم که بخاطر یه پورتال به اینجا اومدیم
سنس : آها... وایسا چی دوستات؟ . داست : بله دوستام . دو نفر دیگه هم شبیه اون و سنس وارد میشن که یکیشون شکشتی در سرش داشت و اون یکی چیزی همانند اشک سیاه از چشماش میومد . داست : این هارور و اینم کیلره . سنس تو ذهنش : همه چیز درباره اون دو نفر مشکوکه ولی درباره اون .. داست .. به نظر میاد با اونا فرق داشته باشه . داست : رئیس ما میخواد به کسانی مثله شما که قربانی طمع بچه های ابله شدن شانس دوباره بده . سواپ پاپایرس : شانس دوباره ؟ . چارا استوری شیفت : اصلا این رئیس جنابعالی کی باشن ؟ . داست : اُو اُو اُو با سوالاتتون لهم نکنید . سنس : اون درست میگه . سواپ پاپایرس و چارا استوری شیفت : چی ؟؟؟ . سنس : من و دوستانم با اشتیاق درخواست شما رو قبول میکنیم . داست تو ذهنش : او ... فکر نمیکنم اینقدر زود قانع بشه . داست : این خیلی عالیه . سنس : چجوره برای شروع با هم دست بدیم ؟ مگه این روش آشنا شدن با یه دوست جدید نیس ؟ . داست میخنده . داست : درست میگی . اونها جلوی هم میان تا با هم دست بدن
اونها دستاشون رو به سمت هم میبرن و سنس بجای دست دادن با داست از توی آستین داست شالگردن قرمز رنگ رو بیرون میکشه و داست به شدت شوکه میشه . سنس : حالا میخوام حقیقتو بشنوم . داست چند قدم عقب میره . سنس با خشم : اگه برادر تو هنوز زنده است پس چرا شالگردنش دست توئه ؟؟ . سنس یک لحظه مکث میکنه . سنس با داد : و چرا روش خاکستر ریخته ؟؟؟؟ . کیلر تو ذهنش : داست لعنتی چرا هنوز این شالگردن احمقانه رو با خودت حمل میکنی؟؟؟ . داست : ... مجبور بودم . سنس شوکه میشه . سنس : منظورت چیه ؟ . داست با بغض : من .. من به LV بیشتری نیاز داشتم .. خیلی بیشتر ... من فقط میخواستم از اونا محافظت کنم ... من به برادرم صدمه نزدم ... . داست رو زانو هاش میوفته . سنس آه سرد میکشه و میگه
اما ما اینکارو کردیم
نقطه اشتراک ( بد تایم ) پارت اول
برگرفته از جوخه سنس های شرور
این قسمت اعمال
این داستان ادامه دارد
پارت بعدی : قضاوت
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
باورت میشه من تازه دیدم اینو؟
بشدت زیفا بود
پارت بعدی ؛-؛
خاله جان،مایل به زنده شدن؟
نهههههههه
باش سلام مارو به به اونایی که تو هری پاتر مولدن برسون
به عنوان دوز دخترت بهت دارم میگم پارته دورو بزار🗿💢
"تستچی لطفا ثبت کن مشکلی نداره
چشم 😂
پارت بعدو بنویسسسسس
باش😂
گیمرکرافت زنده است
شاید اره شایدم نه
بلی من زنده ام
یه چیزی رو تازه فهمیدم
اینا همشون سنسن
سواپ پاپایرس که جاش با سنس عوض شده یعنی اخلاقش سنسه
طبق چیزایی که فهمیدم کارا و ازریل و ای یو استوری شیفت سنس و پاپایرسن😐
چه اکیپی....😐
بل 'D
سنس های عزیز=€
عالییییییییییییD:
میسیییییی ۰-----۰
حیعی عاعلی
میسی
یکیشون شکشتی
شکشتی؟😀
=-=
عالی بود:>
میسیییی