16 اسلاید صحیح/غلط توسط: هیلدا انتشار: 2 سال پیش 166 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب خب بلاخره رسیدیم پارت اول داستانم 😁❤ امیدوارم خوشتون بیاد 😊❤
دلت میاد لایک نکنی داستان رو بخونی ، 🥺🥺 تولوخدا لایک کن🥺
کیا بچه رو تو مهمونی دیدن وایی من عاشقشم خیلی گوگولیه مخصوصآ اونجا که میگه تولوخدا، خب خب بریم واسه پارت اول داستان امیدوارم خوشتون بیاد😊❤
زندگی پر ماجرای من اسلاید 1 : به زور از تختم دل کندم و بلند شدم ، رفتم پایین تا صبحانه بخورم که چیزی که میدیدم رو باور نمی کردم 😳 ، مامان خونه بود 😳 و تو آشپزخونه داشت صبحانه درست میکرد 😳 ، با تعجب رفتم نشستم سر میز /سابین: صبح بخیر خوابالو، بلاخره بیدار شدی 😊/ مرینت : مامان مگه شرکت نرفتی😳 / سابین : اوه عزیزم امروز تولدته یادت نمیاد 😊 ، موندم تا صبحانه روز تولدت رو باهم بخوریم 😊 ،
میدونی پدرت هم دوست داشت بمونه ولی شرکت خیلی کار داشت و نتونست بمونه و زود رفت ، مرینت عزیزم میدونم درک میکنی منو پدرت کارمون زیاده 😊 لطفا مارو ببخش اگ زیاد برات وقت نزاشتیم 😔/ مرینت : نهههههههههه مامان من درک میکنم شما کارتون زیاده ، ولی تابستون حسابی سنگ تموم گذاشتین برام ، مهم نیست که چقدر کار دارید و کمتر میبینمتون همه ی این کارا رو به خاطر من انجام میدید و ازتون ممنونم 😊❤/ سابین : تو از بچگی همینطور بودی ، تو قلب بزرگی داری عزیزم مراقب خودت باش 😊 ، واو چقدر حرف زدیم بجنب تو که نمیخوای روز اول مدرسه دیر بری ها ☺😄/
زندگی پر ماجرای من اسلاید 2 : بلند شدم و رفتم تو اتاق تا لباسام رو عوض کنم ، خوب من مرینتم مرینت دوپن چنگ دختر تام و سابین ، من ۱۶ سالمه و تو مدرسه دوپان درس میخونم ، پدر و مادر من صاحب یه شرکت مد خیلی بزرگ هستن که خیلی معروفه ، واسه همین زیاد نمیبینمشون، ولی اونا خیلی مهربون هستند و منو خیلی دوست دارن ، منم همینطور ، خب من یه دختر با استعداد هستم 😌 ، بل بله به قول بابام این اعتماد به نفس نیس اعتماد به سقف که من دارم 😂😂 ، خب من خیلی دختر عجیبی هستم از بچگی قدرت تخیل خیلییییی زیادی داشتم و همینطور چون تک فرزند هستم دوست خیالی هم داشتم که اسمش رو یادم نمیاد ولی مامانم میگه همیشه با اون بازی میکردم 😂 ، از بچگی نقاشیم خیلی خوب بود و معلما همیشه از انشاهام تعریف میکردن ، الانم بعضی از طرح های شرکت بابا رو خودم میکشم ، تا الانم ۳ تا کتاب چاپ کردم😌
، به گفته دوستام دختر شوخی هستم و همیشه سعی میکنم دیگران رو بخندونم و خنده ی اون ها رو ببینم ، همیشه من تو کلاس مبصر میشم یا تو گروه ها مدیر گروه منو انتخاب میکنم چون به گفته اونها احساس مسئولیت زیادی دارم واسه ی همین مدیر خیلی خوبیم ، روابط اجتماعی هم که توپ توپ و همه زود رفیق میشم ، در عین حال فقط دلم میخواد یکی به دوستا و خانوادم یه چیز بپرونه با خاک کوچه یکسانش میکنم😐😂
خوب زندگی خوبی دارم ولی خسته شدم ازش ، من دوست دارم زندگیم هیجان داشته باشه ولی نداره 😒😞 .
زندگی پر ماجرای من اسلاید 3 : تو افکارم غرق بودم که با صدای مامان به خودم اومدم/ سابین : مرینتتتتت مدرسه ات دیر شداااا/ بدو بدو کوله رو گذاشتم رو دوشم و در خروجی رو باز کردم که یکدفعه ،
زندگی پر ماجرای من اسلاید 4 : آلیا : مرینتتتتتت بلاخره اومدی 😠 ، زیر پاهام علف سبز شدم انقدر اینجا وایستادم 😠/ مرینت : ببخشید آلیا 😅 حالا عصبی نشو بیا بریم /
زندگی پر ماجرای من اسلاید 5 : خب آلیا دوست صمیمی منه و من خیلییییی دوسش دارم، اون مثل خواهرم میمونه و همچی زندگیم رو میدونه ،
/ آلیا: هیییی نینو وایسا ببینم پیدات کردم ، بگو ببینم واسه چی حواب تلفنم رو نمیدی هیییی مگه با تو نیستمممم /
در حالی که گوشم داشت کر میشد از جیغ جیغ های آلیا دستم رو گذاشتم رو دهنش و به نینو گفتم / مرینت: داداش من اینو دارم تو فرار کن واگرنه خونت پای خودته /
نینو هم خدا خاسته پا گذاشت به فرار منم که میتونستم حدس بزنم الان آلیا کله ی من بدبختو میکنم سریع در رفتم .
زندگی پر ماجرای من اسلاید 6 : وارد مدرسه که شدیم با چیزی که دیدم پکر شدم😒 خانم کلویی بورژوا خودشیفته ی به تمام معنا ، هعیییی دوباره باید تحملش کنم آخهههه😐😪
زندگی پر ماجرای من اسلاید 7 : تو کلاس نشسته بودیم که جناب آگرست خودشیفته از خود راضی از دماغ فیل افتاده مثل برج زهر مار نشست رو صندلی جلویی من😐 / آلیا : مثل اینکه جذاب مدرسه حوصله نداره ، مگه نه مری / مرینت : منکه نمیفهمم آقای آگرست کجاس جذابه😐😒 / جولیکا: دختر من درکت نمیکنم کل مدرسه به تو حسودی میکنن ولی تو عین خیالت نیست / مرینت : کل مدرسه دیوانه تشریف دارن مثل شما دوتا 😐 / رز : بیخیال آقا تا الان نزدیک ۲۰۰ بار بهت اعتراف کرده که عاشقته اونوقت شما مثل چی فقط زدی داغون کردیش / آلیا : ولی عجب سخت جونیه پسره مرینت تا حالا ۲۰۰ بار دست و پاشو شکسته ولی اونم کوتاه بیا نیست😐 /
وقتی دخترا داشتن واسه خودشون داستان میبافتن من داشتم طراحی میکردم و به سخنان بیهوده اونا گوش نمیدادم که جناب برج زهر مار اومد سمتم منم گارد دفاعی گرفتم تا بزنم شل پلش کنم که گفت / فیلیکس : میگم مری خانم میدونی نینو کجاست 😅/ مرینت : از آلیا بپرس (* چیه فکر کردین جنای اگرست از دماغ فیل افتاده برج زهر مار آدرینه😂 ، خیر نه به هیچ وجه آدرین و حالا حالا ها نمیبینیم 😂 / فینا : بله هیلدا خانم میخوان ما رو دق بدن 😐😐)
/ فیلیکس : ولی من آخه شما پرسیدم مری خانوم😁/ الان یه مری خانوم نشونت بدم پسره پرو / مرینت : اولن پسر خاله نشووو مرب خانم نه و خانم دوپن چنگ دومن مثل اینکه دلت کتک میخواد ، اگ از جونت سیر شدی این مکالمه مسخره رو ادامه بده تا بهت نشون بدم/ انقدر بدم میاد پسره رو مخخخخخخخحح/ فیلیکس : مری خانم انقدر بدجنس نباش دیگه ، آقا به خدا فقط یه قرار کوچولو باهم بزاریم نظرت در باره من عوض میشه / مرینت: حالا که اسرار میکنی قبوله ☺/ فیلیکس: جدآااا😍😍/ مرینت: بله ☺/ .....چند دقیقه بعد......./ آلیا : مرینت کشتیش بچه مردم رو / مری: به درک 😐/
اههه یکی دیگه از ویژگی های من زیبایی هست که بدبختم کرده ، مگه میشهههه همه پسرای فامیل عاشقت باشن آخههه😐😐
با اینکه فقط ۱۶ سالمه کلیییییی خواستگار دارم😐 ، ولی منم بی کار نمیشینم از خجالتشون در میام به قول بابام زبون دارم ۱۸۰ متر😂😂،
زندگی پر ماجرای من اسلاید 8 : زنگ خورد و رفتم تو حیاط پیش بچه ها خوب من دوستای زیادی دارم آلیا که از همشون باهام صمیمی تره ، نینو دوست پسر آلیا ، فیلیکس هم میشه دوست بچگی کلویی خانم ، سابرینا که مثل برده ها هرچی کلویی بگه میگه چشم ، من و آلیا و رز و جولیکا و الکس باهام صمیمی هستیم و همیشه باهمیم ، لوکا و نینو هم که باهم رفیقن ، لوکا برادر جولیکاس ، یه جورایی باهم یه اکیپ یم ، البته تو کلاس کسایی مثل لایلا خانم هم هستن که دست همه دروغ گو ها رو از پشت بسته 😪،
زندگی پر ماجرای من اسلاید 9 : بعد از ۱۰۰۰۰ ساعت کلاس تموم شد 💔😴 ، از بچه ها خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم ، یکم از خودم بیشتر بگم خوب من ۲تا عمه دارم و ۱ عمو ، ۱ خاله دارم و متاسفانه دایی ندارم ، ۱ پسر عمه از عمه بزرگم و دختر عمه از عمه کوچیکم دارم ، ۱ پسر عمو از عمو بزرگم ، ۲ تا پسر خاله و ۱ دختر خاله از خاله بزرگم ، و حالا باقی خاندان بماند ، (* کلآ خانواده بزرگی دارن 😂 ، )
بلاخره رسیدم خونه، از ماشین پیاده شدم که صدای جیغ وحشتناکی از تو عمارت بلند شد ، سریع رفتم داخل ، صدا از اتاق مامان بابا بود ، سریع رفتم و دیدم آینه اتاق شکسته و خورد شده 😧 /سابین : اوه عزیزم متاسفانم نگران شدی حواسم نبود دستم خورد آینه شکست ، / مرینت: مامان مگه شما شرکت نبودین 😧/ سابین : اوه پدرت مدارک رو خونه جا گذاشته بود 😅 اومدم خونه تا براش ببرم باید زود برم ، ولی با این وضعیت قبلش باید برم یه آینه نو بگیرم ، / مرینت : من میرم شما برین شرکت ، تازه دلم برای بابابزرگ هم تنگ شده (*بابابزرگ مرینت یه آینه فروشی بزرگ داره )
/ سابین : باشه عزیزم ، ممنون😚☺/ خلاصه مامان رفت شرکت منم آماده شدم تا برم مغازه بابابزرگ
زندگی پر ماجرای من اسلاید 10 : سوار ماشین شدم ، پدربزرگم صاحب مغازه بزرگی که به شهر آینه معروفه ، انقدر آینه های قشنگی داره که نگو ، تو افکارم بودم که با صدای راننده به خودم اومدم / راننده: خانم رسیدیم / مرینت : ممنون/ پیاده شدم و به سمت مغازه رفتم ، وقتی وارد شدم درست مثل بچگی هام از دیدن اونهمه آینه ذوق کردم 😃،/ پدربزرگ: اوه مرینت از این ورا😉/ مرینت: سلااام بابابزرگ😃😀/ پدربزرگ: سلام به روی ماهت اینجا چیکار میکنی، خوش اومدی 😊/ مرینت: ممنون راستش آینه اتاق مامانینا شکست اومدم یکی نو بردارم😄/ پدربزرگ: شکست😳/ مرینت:😄😅😅/ پدربزرگ: خیلی خب بابا تا تو اینورا بچرخی منم یکی عین همونو میدم بسته بندی کنن بفرستن خونتون😉/ مرینت: میسیی😁😁/ داشتم ول مچرخیدم که یه در توجه ام رو جلب کرد ، / مرینت: بابابزرگ این دره چیه؟؟/ پدربزرگ: اونو میگی ، اون در انباری ، آینه هایی که خیلی وقته اینجاست و کسی نخریده رو اونجا میذاریم / مرینت: میشه برم ببینم / پدربزرگ: البته چرا که نه / در رو باز کردم و رفتم داخل ، همه جا تاریک بود ، کلید و به زور پیدا کردم و برق و روشن کردم ، اندازه ۱۰ یا ۲۰ تا آینه قدیمی اونجا بود ، یا شکسته بود یا خیلی کثیف بودن ، منم بودم اینا رو نمیخریدم ، داشتم میچرخیدم که یه چیزی که روش یه پارچه سفید انداخته بودن توجه ام رو جلب کرد ، رفتم سمتش پارچه رو که کنار زدم یه آینه قدی بزرگ بود ، خیلی خوشگل بود ولی به نظر خیلی قدیمی میومد ، / پدربزرگ: اون آینه مال خیلی وقت پیشه ، اون موقعی که اینجا هنوز واسه پدرم بود ،/ برگشتم و به پدربزرگم که پشت سرم ایستاده بود نگاه کردم ،/ مرینت : نمیدونستم اینجا قبلآ واسه پدرتون بوده😮/پدربزرگ: خب الان که میدونی ، 😂/ مرینت: اع بابا بزرگ اذیت نکن دیگه ، راستی این آینه که خیلی خوشگله چرا کسی نخریده اینو / پدربزرگ:خب راستشو بخای اون آینه داستان های زیادی داره، یادش بخیر یکی از سرگرمی های بچگیم این بود مینشستم و به قصه های بابام در مورد این آینه گوش میدادم ،حالا بیخیالش شو بیا بریم یه چایی بخوریم ، بعد یه سر برو شرکت ، بابات زنگ زده گفته کارت داره . / مرینت: اع بابا بزرگ یکی از اون قصه ها رو واسم بگید ، خواهش میکنمممم🥺🥺/ پدربزرگ: بیا برو بچه بعدآ برات میگم الان کار دارم ، لب و لوچت رو آویزون نکن خودتم شرکت کار داری😏😉/ مرینت: ای بابا😐😐/ پدربزرگ رفت بالا پارچه رو گرفتم و انداختم روی آینه و به سمت شرکت حرکت کردم.
زندگی پر ماجرای من اسلاید 11 : تو راه ، تمام فکرم پیش آینه بود خیلی عجیب بود ، بلاخره رسیدم شرکت ، از ماشین پیاده شدم ، داشتم از پله های ورودی بالا میرفتم که خوردم به یکی از اونجایی که سرم تو گوشی بود ندیدمش ، داشتم از پشت میافتادم که منو گرفت / جان : باید حواستو بیشتر جمع کنی حواس پرت 😏 / نگوووووووو که، بیخیال این همه آدم تو دنیا هست من باید میخوردم به پسر عمه ی عزیزم جان😬🤦🏻♀️🤦🏻♀️/ مرینت: اوه جان ، سالام ..یعنی سلام 😅😅/ مرینت خودتو کنترل کن نزن نکش بدبختو باشه آروم باش اون فقط نذاشت بیافتی همین ، اون الان میره و هیچ کاری نداره باهات😤😯😤😯(*مثلآ داره نفس عمیق میکشه😂😂، فینا : هیلدااا جان جدت دست از سر این بدبخت بردار بقیه نمیدونن من که می دونم تو چه خوابی واسه این بدبخت دیدی😐😐* فینا جان من سلاح مرینت رو میخوام همین🤷🏻♀️🤷🏻♀️🤷🏻♀️ ، فینا: خدا بهت صبر بده مرینت 😔😔 ) / جان : راستی به حرفام فکر کردی 😏 /نه اینجوری نمیشه خدایا ببین خودش خواست با این نمیشه مثل آدم حرف زد ،/ مرینت: مثل اینکه نمیری نه 😐/ جان: خیرر تا جوابمو نگرفتم کجا برم😏😏/ پس منم از خجالتت در میام 😏/
زندگی پر ماجرای من اسلاید 12 : مرینت : سیلام بابا جونم ، کارم داشتی 😁😁/ تام : به به مرینت خانم ، خوش میگذره ها کپکت حسابی خروس میخونه 😄/ مرینت: 😁😅😅/ تام : میخواستم این طرح ها رو واسم برسی کنی ، ببرشون خونه هروقت تموم شد بگو بفرستم بیان از بگیرنشون 😊/ مرینت: پدر جان این چند تا طرح نیستا خیلیه😅😅 / سابین: اشکال نداره عزیزم هروقت تموم شد بهمون زنگ بزن😊، اوه راستی تام جان چرا نیومد نیم ساعتی میشه رفته ، قرار بود از تو ماشین یه سری سند بیاره 🧐🤨🤔 ، مرینت تو ندیدیش؟ / مرینت: 😶😶نه ندیدمش 😶😶 / سابین: بزار یه زنگ بهش بزنم پس،/
زندگی پرماجرای من اسلاید 13 :
(*مکالمه سابین و جان )
سابین: علو جان کجایی پسر ؟/ جان : هاع؟ من یه سر اومدم بیمارستان 😅/ سابین: بیمارستان برای چی😨/ جان : هیچی😅 فقط از ناحیه پا فک کنم یکم شکستگی داشتم 😅😅/ سابین: چرااا😨😨/ جان : هیچی خوردم زمین 😅😅 / سابین در حال نگاه کردن به مرینت اونم اینجوری🙄😐/ سابین: که خوردی زمین ها؟😐/ جان : بله 😅/ سابین: باشه خداحافظ / (*الان قیافه مرینت دیدنیه🤣🤣) / سابین: چیکارش کردی بدبختو 😐😐/ مرینت: هیچی به خدا 🥺😕/ تام : خیلی خوب دیگه برو خونه 😂😂/ مرینت: چشم😅/
زندگی پر ماجرای من اسلاید 14 : ساعت ۵ صبح بود ، از خواب پریدم ، نمیدونم چم شده ، ولی اون آینه یه چیزی داشت که نمیزاره فکرم آزاد بشه ، هرجوری شده باید سر دربیارم ، بر خلاف انتظار خودم ساعت ۵ و نیم بود که رسیده بودم دم در فروشگاه ، با سنجاق سرم در رو باز کردم ، رفتم تو انباری و پارچه رو از روی آینه برداشتم ، ولی چیزی که میدیم عجیب بود ، این آینه مثل آینه های دیگه داشت عکس منو نشون میداد ولی احساس عجیبی داشتم ، وقتی لمسش کردم ...
خب خب لایک و کامنت یادتون نره دیگه تولوخدا 🥺
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤❤😁برو نتیجه چالش داریم😉❤
16 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
بچه ها راستی من اینجا یه سوتی دادم ، جان پسر عموی مرینته ولی من نوشتم پسر عمه 😂💔
بیشورعالیه😞😐😂اجی میشی؟🥺
عالی
تنکس❤❤
عالیییییی بود نفس🙃♥♥🤌🏻
میسی😁❤
پارت بعدددددد😐😂
پارت بعد رو باید بازنویسی کنم ، ولی قول میدم فردا بزارم ،😅😅❤❤
بچه ها واقعا شرمنده ام من داستان رو نوشتم ولی دو سه روزه مریض شدم واسه همین نتونستم داستان رو بزارم حتمآ تا آخر هفته میزارم😅😅❤❤
عالی
عالی بود
عالی بود قشنگم♥️
میسی کیوتم 😁❤❤
عالی قشنگم
اجی میشی عاطفه ۱۲و ۱۳ سالمه😃
میسی کیوتم❤😄
بله چرا که نه هیلدا هستم ۱۴ سالمه 😁❤
😀😀