* چهار شنبه - شب * *از زبان مرینت* همه از کافه بیرون اومدیم و کلویی و هارپر هرکدوم با ماشین شخصیشون و آلیا و کلر هم پیاده به سمت خونه شون رفتن . منم پیاده به سمت پارک روبه روی کافه رفتم و روی یه صندلی نشستم ، توی اکیپ ما کلویی و هارپر میلیاردرن آلیا و کلر هم وعضشون همچین بدک نیست و فقط منم که همه چیزمو از دست دادم ، هم مامان بابام هم بست فرندم فقط دوستام رو دارم و توی یه مهمون خونه کار میکنم البته مطمئن نیستم بتونم اونجا بمونم چون من هیچ خونه ای ندارم و توی اون مهمون خونه زندگی میکنم پس احتمالا اگه کسی بیاد اونجا دنبال کار منو اخراج میکنن چون حتما اون شخص خودش خونه داره و اینجوری یکی از اتاقاشون هم آزاد میشه
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عالی
عالیییییییییییییی
و منی ک عاشق داستانت شدم 😂
ممنون
من ایمیل اکانتمو گم کردم و الان پیدا کردم پارت جدیدم گذاشتم میشه حمایت کنید ؟:)
البتههه
بینظیر بعدی زود تر بزار به داستان های منم سربزن
ممنون
من ایمیل اکانتمو گم کردم و الان پیدا کردم پارت جدیدم گذاشتم میشه حمایت کنید ؟:)
چشم
عالیییی
بعدی را زودتر بزار
سپاس
من ایمیل اکانتمو گم کردم و الان پیدا کردم پارت جدیدم گذاشتم میشه حمایت کنید ؟:)
عالیییی
عاااااااااااااااااااااالی
🌹