دختر تنها

دختر تنها خیلی ناراحت بود بخاطر این که تازه از کسی خوشش اومده بود تصمیم گرفت که بهش بگه اما موقعی که خواست بهش بگه دید که یک دختر باهاش بود بخاطر همین همه دیگه رویا می گفتند دختر تنها اون دیگه نه با رفیق هاش حرف می زد نه با پدر مادرش اون یک جور شکست عشقی خورده بود.

دو هفته گذشت تا عید شد اون حتی با دختر عمویش هم حرف نمی زد.داخل گوشیش پر از کلیپ های دپ ، غمگین و.... بو حتی موسیقی هاش هم غمگین بود. دوستاش هم باهاش بازی نمی کردند چون که می گفتند که تو خیلی اخلاقت و قیافت شبیه پسرا هست.

اون از همین چیزها رنج می کشید. تا این که یک روز در دانشگاه یک پسر رو دید و اون پسر خیلی عجیب غریب بود. دختر تنها یعنی همون رویا با اون پسر هم نیمکتی بود.

اون پسر یک خون اشام بود و می‌توانست که ذهن همه رو بخونه اما ذهن دختر تنها رو نمی توانست بخونه هر توری که سعی می کرد ذهنش رو بخونه نمی توانست. تا اینکه یک روز که هوا زمستونی بود و خیابان ها لیز بود یکی از دوست های رویا خواست

برود که ماشینش لیز خورد و داشت میخورد به رویا که همون پسری که خون اشام بود اومد و ماشین رو نگه داشت و رویا رو نجات داد.

امیدوارم که از تست من خوشتون اومده باشه.♥️