
امیدوارم خوشتون بیاد لایک فراموش نشه ببخسید دیر به دیر میشه میاد براتون😥
خب بعدش بهش گفتم که اینجا خونه توماس هست گفت توماس کیه گفتم توماس شوهر الیسا گفت چییییییی الیسا شوهر داره گفتم بعدا واست تعریف میکنم گفت نخیرم همین الان تند زود سریععععع😡 تو دلم گفتم بهتر سریع بهش بگم تا نیامده یه کتکم بزنه😐 دیگه مجبور شدم من کل ماجرا که چه اتفاقی برای خاله الیسا افتاده بهش بگم بعدش تازه فهمیده چه اتفاق هایی افتاده بهش گفتم هنوز هست ولی بزار اول بریم پیش عمو توماس تا بهت بگم بقیشو هم بگم رفتیم اونجا عمو توماس اونجا منتظر بود گفت خوب ببینم که برگشتی اون کیه همرات؟ گفتم ایه هست و رو به ایه کردم گفتم این عمو توماسم هست دوست پدرم توماس گفت انسان؟ چرا تو یه انسان اوردی اینجا😡(با لحن خشن) گفتم اروم باشید بعدا همه چی رو براتون میگم گفت باشه ولی دلیل خوبی نداشته باشی ایه میشه شام امشب ایه گفت چیییی من شام هیچکس نیستم که کلارا پشت سر ایه (دقیقا پشت سرش بود تازه دهنشم هم نزدیک گردن اید بود) پشت سر ایه گفت بنظر خوشمزه میایی ایه اومد بغل من گفتم بس کنید باید اول مشکل خودمون حل کنیم بعدش ایه از بغلم اومد بیرون😂 بعدشم ایه میره کلارا گفت بزاریم یه انسان بدونه خون اشام ها زنده بمونه عمرا توماس هم گفت درسته این قانون شکنی هست گفتم نه حالا خودتم با یه خانواده قانون شکن ازدواج کردی😏 نتونست هیچی بگه رفت
هیچی نتونست بگه رفت ولی قبلش گفت بعدا به پدرت میگم ببینم اونم اینجوری ولت میکنه😏گفتم نترس بابای من حرف منو باور میکنه تازش هم من میتونم تا اون موقعه ایه رو کنم خون اشام😏 ایه گفت از جنازم رد شی بکنی منو خون اشام یه پوز خنده زدم گفتم میدونستی همین الانم میتونم خانم😏 ایه دیگه هیچی نگفت سرش انداخت پایین خوب میدونست که ما خون اشام ها در اصل شیطان هستیم و قدرت اینو داریم که هرکاری دوست داریم کنیم
کلارا گفت خوب حالا توماس رفت ولی تا اون موقعه بیاید اول یه چیزی بخورید🥰 ایه گفت خون منظورته😨 گوشت خام؟ خون ادم😨 گفتم نه 😂نترس ماهم چیز هایی که شما میخورید میخوریم کلارا گفت اره😅 ما زیادم ترس نداریم یکم مکث کرد گفت البته اگه گرسنه گرسنه نباشیم😈 خیلی زیبا داشتم میدیدم که ایه داره از ترس سکته میکنه😂گفتم خاله کلارا اذیتش نکن روم کردم به ایه گفتم نگران نباش داره شوخی میکنه رفتیم نشتیم پایه سفره خدمتکار هاهم غذا اوردن (میدونید دیگه خیلی از خون اشام ها پول دارن کای توماسم اگه هنوز یادتون باشید پول دار هستند💵)
داستان از زبون ایه 🥺
وقتی که یکی از خون اشام ها اومد پشتم داشتم از ترس به خودم میپچیدم اخ دقیقا دهنش کنار گردنم بود😨 رفتم بغل دیگو و بدجوری هم ترسیده بودم یه حسی میگفت نترس دیگو ازت مراقبت میکنه و خداروشکر اینجوری بود بعد مکالمشون فهمیدم اونی که پشتم بود اسمش کلارا هست و اون یکی هم توماس والا مادربزرگ من که میگفت اونها اسم هایه عجیبی دارن دندون هایه بسیار تیز و خیلی زشت😐ولی برعکس اسم هاشون عادی بود تاحالا هم که ندون دیگو ندید بودم تازه هم کلارا هم دیگو هم توماس خیلی خوشگل بودن🙁 رفتیم سر میز خدای من باورم نمیشه غذا هارو اینگار رفتم قصر🤤 دیگو اومد کنارم نشت خانم کلارا هم رفت اون طرف دقیقا رو به رویه من اروم گفتم دیگو؟ گفت بله گفتم میشه یه سوال بپرسم؟ گفت اره فقط چرا اروم حرف میزنی
من: اخ گفتم شاید بی ادبی باشه دیگو: نه بابا چه بی ادبی حالا بگو چی میخواستی بپرسی من: چرا همه خون اشام ها پولدارن؟😕 خانم کلارا خندید کلارا: چون که ۴۰درصد خون اشام ها میتوند طلا به وجود بیارن 😂 کف کردی!؟ گفتم واقعا دیگو : خاله شوخی هم در حدی دیگه رو به من کرد گفت نه همه خون اشام ها پولدار نیستند اون هایی که میتوند ذهن کنترل کنن میان و کار هایه بزرگ واسه خودشون جور میکنن یا مثلا کار هایه و قدرت هایی که دارن به رخ بقیه میکشن برنده میشن پول دار ولی بعضی ها نه مثل شما هستند خانم😊 من:😐 حالا ما خونه داریم چیز میز داریم خیلی ها اونم ندارن😐 کلارا: راستم میگه شما انسان ها فقط برای خوردن هستید کاری ازوت بر نمیاد😊😂 دیدم که دارم ضایع میشم اومدم چیزیش بگم ولی خوب ترسیدم گفتم دیگو اصلا تو منو واسه چی اوردی اینجا😐 گفت خب چیکار کنم عمو توماس هم کاری نمیکنه حالا بعد ناهار یه کاریش میکنم راستی ناهار یخ زد انقدر که ما حرف زدیم بخورید دیگه منم یه خنده ریزی کردم شروع کردم اقایه توماس اومد گفت اولا غذایه اصلی ما خونه دوما همین خدمکار هارو میبینی اینهاهم خون اشام هستند وگرنه تا الان خورده شده بودن بعدش خودش نشست و شروع کرد به خوردن😐
چالش : چرا توماس از ایه خوشش نمیاد؟
اروم زدم به دیگو گفتم توماس با انسان ها مشکل داره؟ گفت نه اون زیاد مشکل نداره یعنی بگم کههههههه حتی قبلا با یکی دوتاشون دوست بوده ولی نمیدونم چرا با تو اینجوری هست و یکم اخم کرد😕 داستان از زبون دیگو فقط خدا میدونه چرا اینجوری میکرد توماس خلاصه بلاخره غذامون تمام شد و بعد بحث بلاخره توماس حاضر شد که کمکمون کنه ایه چند تا طلسم بلد بود ولی این امکان داشت که به الیسا در اون دنیا هم اسیب بزنه پس تصمیم گرفتیم الیسا رو گیر بندازیم باید من بدبختم تمه میشدم دیگه 🙁 داستان از زبون کاترین (الیسا واقعی) (روزی که به اون دنیا رفت) چشم هام سیاه شد و پر از اشک شد یک دفعه بیهوش شدم وقتی بیدار شدم کنار یه دریاچه خیلی قشنگ بودم یه جایه زیبا مثل بهشت بود یک دفعه چند نفر با بال هایه خیلی زیبا اومدن😍 فقط بگم که اونها رنگشون طلایی بود نه مثل ما کرمی😐 من: شما؟ گفتند دیر کردیم لعنتی😡 باهامون بیا اونها هم گفتند اینگار الیسا تونسته به یک بدن خون اشام دست پیدا کنه و وارد بدن تو شه ماهم وقتی فهمیدیم خیلی تند خودمون رسوندیم ولی اینگار دیر کردیم خدایا لطفا یه کمکی کن بگو باید اخ چیکار کنیم😩 بقل دستیش : اروم باش پری بلاخره درست میشه خداوند هر وقت بودنه کمک میکنه شاید سلاح دونسته بهمون دیر خبر داده پری: اخ چرااااا بغل دستیش گفت اروم باش مگه خدا بدی مارو میخواهد؟ حتما سلاح میدونه پری رو به من کرد پری: من پری هستم اینم دوستم نازی🥰 من: منم خوشبختم کاترین هستم ولی خوب الیسا اسم واقعیمه پری : بله میدونیم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عزیزم
مرسی
عالی👌👏
ممنون
۱ فکر کنم یکی از عزیزانش را انسان ها کشتن۲ فکر کنم این یک نیمه باشه و این از خانواده آسون باشه و نمیخواد اوندنیمه اش فعال بشه ۳ چون میترسه دیگو عاشقش بشه که شده و اونو خون آشام کنه ولی خون آشام های بزرگتر اونو بکشند و دیگو شکست عشقی بخوره ۴ چون اونم خون آشام اصیل زاده است ولی به یک دلیل خاص اونو دادن به انسانها قبلش طلسم انجام دادن که خون و چیز های دیگه ای نخوره خب میگفتم دادن به انسان ها تا از اون مراقبت کنم تا زمان موعود برسه با تشکر از تخیلم😊
چیز هایه جالب گفتی فقط کاشتی وقتی میگفتی اون اسمشو میگفتی تا گیج نشم😅😂
۱ نه عزیزم
۲ اره من عاشق انیمه هستم و اینم به صورت اون در اوردم ولی میشه بهش به چشم یه فیلم اکشن هم نگاه کرد
۳ بله متسفانه شده (ایه : نشدممممم خدایا میگم پسر خوبیه اخ چه ربطی داره )خب حالا توهم البته شایدن نشده
۴ کای و کلارا هردو یکی از اصیل زاده ها هستند و بخواطر قدرت دیگو اونم خونش خیلی خاص شده
عالی
مرسی که کامنت گذاشتی😚
تازه با داستانت آشنا شدم خیلی خوشم اومد قشنگه 😍
منظر بعدی هستم
خیلی ممنون