6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Ladybug انتشار: 2 سال پیش 324 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاااااامممم توضیحات تو اسلاید اول حتما یخونید😗
سلام بچه ها قبل اینکه برید اسلاید بعد یه سری توضیحاتی رو درباره رمانم بهتره بگم:
یکی از آجی های خوشگل قند عسلم شاید خوشش نیاد اسمشون رو بگم و این کار درست نیست که بدون اجازه اش اسمش رو بگم که تو کامنت ها گفته بود که تو این پارت گربه سیاه زخمی بشه و منم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که این.......... یکی از ععععععععععاااااااااالللللللللللییییییییییی ترین ایده هایی بود که تو عمرم شنیدم😃😃😃 قراربود روند داستان یه طور دیگه باشه ولی با این تغییرات کوچولو کل سرنوشت داستان تغییر کرد از همینجا از آجی خوشگلم تشکر می کنم😘 شما هم اگه چیزی خواستین که تو داستان باشه حتتتما بهم بگین😘
۶ ساعت بعد....
کت: واااییی دارم از خستگی هلاک میشم ولی موفق شدم😄 لیدی باگ کوش؟
بانیکس: هنوز نیومده
لیدی: ای وای خدا اینم تموم شد😶
کت: بانووووووووو😃😃😃😃
لیدی: وای گربه حالت خوبه؟😀
کت: آره خودت چی خوبی؟
لیدی: آره😄
_کفشدوزک معجزه آسا! و همه چیز درست شد و هیچ کس اون قضیه یادش نموند...
لیدی: چی؟ چطوری؟ آخه...
بانیکس: یادته که با اون دختری که دنبال آدرین می گشت داشتین می جنگیدین که من اومدم؟
لیدی: آره
بانیکس: من برگشتم به اون دوره البته دو دقیقه قبل و با زمام بندی مناسب همه چیز درست شد و تموم شد
لیدی: آره خداروشکر که تموم شد😮
کت: فقط خانم ها شرمنده ولی الان ما برای چه کاری این جا اومدیم؟🤔
لیدی: برای..... برای...... اااااااممممم یادم نمیاد
بانیکس: بهتره ندونید و برگردین به زمان خودتون...
لیدی و کت: باشه
و برگشتن به زمان خودشون...
بانیکس: بهتر بود بهشون مس گفتم که قراره با ارباب سایه ها بجنگن؟
وقت مهمونی تموم شده بود و لیدی باگ فرصت رو از دست داده بود....
لیدی: بازم شکست خوردم😤
کت: اتفاقی افتاده بانوی من؟
لیدی: به تو😠 یعنی موضوع مربوط به تو نمیشه یه چیز دیگست یعنی چیزه میدونی خب آم همیچی🙄😁
کت: 🤨 مطمئنی؟
لیدی: آ..آره🤥
کت: خیلی خب پسسسس من دیگه باید برم... خداحافظ بانوی من😊
لیدی: باشه خداحافظ...... یا هم نه صبر کن گربه😟
کت: چیزی شده؟😕
لیدی: من .... چیزه ..... آآآآآآآممممم....خب.... راستش ... من ... ممنونم😊
کت: چرا؟ برای چی؟
لیدی: برای همه چی! امیدوارم یه روزی بتونم جبران کنم🙂 فعلا گربه!😉
کت: با اینکه نفهمیدم منظورش چی بود ولی به هر حال😄
لیدی: تیکی خال ها خاموش!
مرینت: هوف اینم از این...
تیکی: من که خییییلییی خستم
مرینت: منم همین طور ولی خوبیش اینه که از شر مهمونی لایلا خلاص شدیم😜
تیکی:😂😂
مرینت: بیا بریم یه چیزی بخوریم
تیکی: موافقم
کت: پنجه ها داخل!
پلگ: وای خداااایا😫
آدرین: چیزی شده پلگ؟ کممبر می خوای؟
پلگ: نه یه حس عجیبی دارم😐
آدرین: نگو که قدرت پیش بینی داری😱
پلگ:نه بابا... ابن حس زمانی بهم دست میده که به حبه قند فکر می کنم
آدرین: واقعا حبه قند دوست داری؟ من فکر می کردم که عاشق پنیر کممبر هستی؟
پلگ: منظورم تیکی هستش 😢
آدرین: پلگ!!!! تو... تو از تیکی خ.و.ش.ت میاد؟
پلگ: نمیدونم😣
آدرین: چه کیوت😄 الان همدردیم😃
پلگ: آره😞
آدرین: چرا ناراحتی؟
پلگ: چون یاد یه آهنگ افتادم که میگه: من رو جون پناه خودت کن برو
آدرین: چه ربطی داشت؟
پلگ: راست میگی ها🤔 به هر حال من برم پنیر بخورم
آدرین: 😂😂😂
از کی هستش که به گابریل سر نزدیم ببینین تو این مدت چه نقشه هایی کشده!
یک هفته قبل:
گابریل: ناتالی این کفشدوزک و گربه خیلی دارن رو مخم راه میرن😠
ناتالی: نقشه ای دارین قربان؟
گابریل: آره اونم چه نقشه ای! نقشه از ابن قراره که...
_سلام پدر...
گابریل: نقشه از ابن قراره که باید خیاطمون رو عوض کنیم و کیفیت پارچه ها رو ببریم بالا... عه سلا آدرین تو کی اومدی؟
آدرین: 🤨🤨 الان اومدم بگم که من از عکاسی برگشتم
گابریل: خیلی خب مزاحمم نشو!
آدرین: چشم پدر.... فکر کنم از بس کار کرده مغزش خسته شده که من به اون گندگی رو ندید🤦🏼♂️
ناتالی: نفشه اینه قربان؟
گابریل: معلومه که نه... نخواستم آدرین شک کنه تا کسی به ما شک نکنه(کسی به شک داره معلومه نه😎) (یاد آهنگ شک از فدایی و قاف افتادم 😁)
ناتالی: پس نقشه چیه ؟
گابریل: قراره که با لیدی باگ و کت نوار بجنگم و در حدی خستشون کنم که با دست خودشون معجزه گراشون رو بهم بدن
ناتالی: اما چطوری؟
گابریل: فقط به یه ابر شرور نیاز دارم که بهش یه قدرت خیییییلیییی زیاد بدم و همین براس از پا در آوردن اون دوتا فسقلی کافیه
ناتالی: فکر خیلی خوبیه قربان (آی د.ر.د و قربان😶)
گاریل: فقط باید منتظر یه حس قوی باشم😈 هاهاهاهاهاهاهاهاها!!!!!!!!!!
از کی هستش که به گابریل سر نزدیم ببینین تو این مدت چه نقشه هایی کشده!
یک هفته قبل:
گابریل: ناتالی این کفشدوزک و گربه خیلی دارن رو مخم راه میرن😠
ناتالی: نقشه ای دارین قربان؟
گابریل: آره اونم چه نقشه ای! نقشه از ابن قراره که...
_سلام پدر...
گابریل: نقشه از ابن قراره که باید خیاطمون رو عوض کنیم و کیفیت پارچه ها رو ببریم بالا... عه سلا آدرین تو کی اومدی؟
آدرین: 🤨🤨 الان اومدم بگم که من از عکاسی برگشتم
گابریل: خیلی خب مزاحمم نشو!
آدرین: چشم پدر.... فکر کنم از بس کار کرده مغزش خسته شده که من به اون گندگی رو ندید🤦🏼♂️
ناتالی: نفشه اینه قربان؟
گابریل: معلومه که نه... نخواستم آدرین شک کنه تا کسی به ما شک نکنه(کسی به شک داره معلومه نه😎) (یاد آهنگ شک از فدایی و قاف افتادم 😁)
ناتالی: پس نقشه چیه ؟
گابریل: قراره که با لیدی باگ و کت نوار بجنگم و در حدی خستشون کنم که با دست خودشون معجزه گراشون رو بهم بدن
ناتالی: اما چطوری؟
گابریل: فقط به یه ابر شرور نیاز دارم که بهش یه قدرت خیییییلیییی زیاد بدم و همین براس از پا در آوردن اون دوتا فسقلی کافیه
ناتالی: فکر خیلی خوبیه قربان (آی د.ر.د و قربان😶)
گاریل: فقط باید منتظر یه حس قوی باشم😈 هاهاهاهاهاهاهاهاها!!!!!!!!!!
لیدی: ارباب سایه ها؟
ارباب: چی شده؟ چرا اینقدر از دیدن من ناراحتی؟
لیدی: 😨😨
ارباب: بیا تو رو با دستیارم آشنا کنم... ایم شما و این پیروزی
پیروزی: سلا لیدی باگ
لیدی: باید به کت پیام بدم ولی اینجا نه
و شروع کرد به دویدن و پیروزی و ارباب به دنبالش رفتن بالاخره تونست یه جایی قائم بشه
لیدی: زود باش گربه بردار...بردار
_زبونت رو موش خورده؟ پیغامت رو بزار
لیدی: گربه باید فوری بیای کمکم قبل از اینکه باتوت به فنا نرفته.....
و دوباره شروع کرد به دویدن..
ارباب: هی خال خالی وایستا یه جا کارن دارم
لیدی: برو بابا حشره اگه دستت بهم برسه
که از جلوی خونه آدرین رد شدن
پلگ: اون... کفشدوزک بود؟
آدرین: آره خودشه.. پلگ تبدیل گربه ای!
کت: همونطور که حدس میزدم پیغام گذاشته باید برم کمکش...
لیدی: هی ارباب سایه ها قدرت دستیاری چیه؟
ارباب: به هر کسی دست بزنه تحت فرمان من قرار میگیره 😈
لیدی: این ویژگی چقدر آشناست ولی یادم نمیاد... خیلی خب من برات یه پیشنهاد توپ دارم تو معجزه گرت رو بده به من منم بهت کمک کنم که به خواستت برسی
ارباب: تو گفتی و منم قبول کردم... پیروزی حمله کن
و حمله کرد لیدی باگ مدام جا خالی میداد تا اینکه ارباب سایه ها یه تصمیمی گرفت
ارباب: هی پیروزی نظرت چیه برای لیدی باگ بلیت سفر به اون یکی دنیا بگیریم؟
پیروزی: با کمال میل...
و شروع به حمله کردن کرد تو دستش یه میله بود و سر تیزی هم داشت خواست ضربه نهایی رو بزنه که....... شاهزاده با اسب سفید وارد می شود😍😍😍 گربه سیاه اومد چنان وارد عرصه (عرصه یعنی میدان) شد که پیروزی عقب نشینی کرد...
کت: کی جرات کرده که به کفشدوزک حمله کنه؟
و دستش رو طرف لیدی باگ گرفت...
کت: حالت خوبه؟🙂
لیدی باگ که محو تماشای چشم های سبز کت شده بود با صدایی که از ته چاه درمیومد گفت: آره خ..و...بم خوبم😳😊
و بلندش کرد
کت: اگر بخواین به لیدی باگ آسیب بزنید اول باید من رو شکست بدین😠 شیرفهم شد؟
ارباب: اوه اوه نگاش کنید سر من غ.ی.ت.ی شده😏 پیروزی اول برای گربه سیاه بلیت بده
کت: چه بلیتی؟
لیدی: سفر به اون یکی دنیا
کت: وای
و جنگ تن به تن بین کت نوار و پیروزی آغاز شد
دعوای سختی بود فقط یه پیروز داشت اما اون کی بود؟ لیدی باگ مدام داشت به کت کمک میکرد که بهش آسیبی نرسه خودش هم نمی دونست چرا داره سعی می کنه که کت آسیبی نرسه با اینکه میدونست قراره برنده خودشون باشن داشتن دوتا پیروزی رو شکست میدادن که ارباب سایه ها اومد کمک پیروزی...
ارباب: خ.ا.ک.ت.و.س.ر.ت نتونستی اینارو شکست بدی
هر دوتاشون خیییلی خسته بودن که یکدفعه... ارباب لیدی باگ رو انداخت زمین ضربه محکمی بهش زده بود تا به نزدیک دو دقیقه رو زمین بود تا به خودش بیاد دید کت روی زمینه و پهلوش به صورت شدید آسیب دیده در حدی بود که داشت از د.ر.د ناله می کرد لیدی باگ که کت نوار رو تو اون وضعیت دید از چشماش سیل اومد (کاش بزنه سیل بیاد بارون کاش بزنه سیل بیاد آمین) (آهنگ سیل از مهراد هیدن و شایع) از شدت نارحتی دست و پاش داشت می لرزید باید و پیروزی که داشتن نزدیک کت می شدن انگاری لیدی باگ گرگ درونش فعال شد و بهشون حمله کرد...
(خب دیگه تا اینجا کافیه آجی جون امیدوارم اون طوری که دلت می خواست کت ز.خ.م.ی بشه شده باشه دیگه ۶مین از دستم بر میومد اگه خوب نشده باشه شرمنده😅)
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
لیدی: بهتره برم بیرون ببینم برای کت چه تدارکاتی میتونم ببینم! ولی باید قبل از هر چیزی قضیه آدرین رو حل کنم!
_بهبه! ببین کی اینجاست...
تیکی: فقط با احساساتش بازی نکن
مرینت: خیالت تخت😉
تیکی: پس معطل چی هستی؟😁
مرینت: تیکی دختر کفشدوزکی آماده!
تیکی: من قصد ناراحت کردنت رو ندارم و اصلا دلم نمی خواد لبخند از لبت بی افته ولی برای گربه سیاه خیلی ناراحت شدم خب به هر حال منم دل دارم🤕 اونم دل داره
مرینت: اوه راست میگی تیکی😞 من ناراحتش کردم اونم در حد المپیک ☹ باید از دلش در بیارم.... آره باید از دلش در بیارم 😃
تیکی: با اینکه تو به آدرین نگفتی بازم ازش دل شکسته ای و ناراحت اما گربه سیاه که بهت گفته ولی تو مدام ردش کردی ناراحتش کردی.... خب اونم دل داره انسانه وسیله نیست که!
مرینت: اما من ع.ا.ش.ق شدم تیکی🙂
تیکی: آخه اون یه م.ج.ر.م هستش که دلباخته تو شده😓
مرینت: اما تیکی من...
تیکی: میبینم که علاقه زیادی به آهنگ تاوان پیدا کردی
مرینت: آره🤣🤣
تیکی: الان گفتی من از زخم هایی که خوردم پ رم یاد یه چیزی یا بهتره بگم یه کسی افتادم
مرینت: کی؟
تیکی: گربه سیاه
مرینت: چرا؟
کمکت کنن اما بازم موفق نشدی و از نظرم بهتره یه نقشه عاقلانه بکشی اینجوری میتونی موفق بشی😅
مرینت: من از زخم هایی که خوردم پ رم😁
تیکی: اما چجوری؟ چند بار سعی کردی بهش بگی که دیدی چی شد
مرینت: می دونم تیکی اما یه راهی باید وجود داشته باشه
تیکی: اما اگه بفهمی که اون از یکی دیگه خ.و.ش.ش میاد با اینکه بهش ابراز احساسات کردی ولی خیلی نارحت میشی و من دوست ندارم ناراحتی تو رو ببینم میدونم آلیا و رز و الکس و همه دخترا ی کلاس سعی کرد
پلگ: چرا پدرت رو می بینم یاد پروفسور اسنیپ می افتم
آدرین: منم همینطور🤭
در اتاق مرینت...
تیکی: مرینت سرم گیج رفت به نظرم یکم بشین از بس راه رفتی من خسته شدم
مرینت: تیکی اینجوری نمیشه من باید احساساتم رو به آدرین بگم 😌 (😐)
تیکی: اما چجوری؟ چند بار سعی کردی بهش بگی که دیدی چی شد
گابریل: آدرین من میرم یه مصاحبه و ناتالی و بادیگاردت هم میان پس مراقب خودت باش و اگه آکومایی چیزی دیدی اصلا نگران نباش و نترس دختر کفشدوزکی و گربه سیاه حلش می کنه
آدرین: بله پدر میدونم
گابریل: بعد ناهار من خونه نیستم
آدرین: بله پدر
گابریل: خیلی خب من برم به کارام برسم
گابریل: ناتالی آدرین به اندازه کافی بزرگ شده که بتونه از خودش دفاع کنه و درضمن خونه سیستم ایمنی داره و هیچ چیزش نمیشه الان من برم باهاش پیانو تمرین کنم و بعدش رو نقشه متمرکز میشم
بعد از تمرین پیانو...