
سلام خوشملم برو پایین
9 ماه بعد از زبون ا/ت: الان حدود 9 ماه که حاملم و انقدر ویارم شدید که تو این 9 ماه هر چی میخورم بالا میارم جیمین هم همش حواسش به من هست و خیلی مراقبمه و به پی دی نیم گفته من حاملم و 9 ماه مرخصی گرفته تا خوب از من مراقبت کنه ولی خدایی خیلی خسته میشه دلم براش میسوزه اخه همش من رو میبره دکتر و برام دارو میگیره دیگه همین روزاست که بچه به دنیا بیاد. از بد شانسی من دو قلو هم هستن یه پسر یه دختر.
از زبون جیمین: صبح از خواب بلند شدم یه نگاه به اطرافم انداختم و دیدم ا/ت کنارم خوابیده خیلی کیوت خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم یه نگاه به ساعت انداختم ساعت 10 صبح بود. پاشدم تا صبحانه آماده کنم وقتی صبحانه آماده شد میز رو چیدم و رفتم تو اتاق رو تخت کنار ا/ت نشستم و نگاش کردم کلی عرق کرده بود فکر کنم داشت کابوس میدیدبرای همین بیدارش کردم.
جیمین:ا/ت، کیوتم بیدار شو ا/ت:..... جیمین:ا/ت جونم بیدار شو ا/ت:وااای جیمین خوب شد بیدارم کردی داشتم کابوس میدیدم. جیمین:اشکال نداره بیا برات صبحانه آماده کردم. ا/ت:واقعا؟ مرسی خیلی گشنم بود. جیمین: خواهش میکنم. نویسنده: جیمین به ا/ت کمک میکنه تا پشت میز بشینه بعد صبحانه با کمک هم میز رو تمیز میکنن و فیلم میبینن.
یهو..... ا/ت:اههههه جیمین جیمین جیمین: چیشد ا/ت خوبی؟ ا/ت: خون، خونریزی کردم تو رو خدا من رو برسون بیمارستان. جیمین سریع ا/ت رو بغل میکنه و اون رو سوار ماشین میکنه. تو راه همش استرس داره و میگه جیمین:الان میرسیم نگران نباش، الان میرسیم ا/ت:آخخخخخ
بالاخره رسیدین بیمارستان جیمین ا/ت رو بغل میکنه و میبره داخل بیمارستان. جیمین:خانم پرستارررررر، خانم پررررستارررر پرستار:چیشده آقا؟ جیمین: خانمم حاملست 9 م....ا...ه حاملست خ...خ..خونریزی کرده.( در حال نفس نفس زدن) جیمین ا/ت رو میزاره رو برانکارد و ا/ت و میبرن. جیمین همش دلشوره داشت و تو راهرو بیمارستان قدم میزد.
چند ساعت بعد بالاخره پرستار از اتاق میاد بیرون و ..... جیمین:چیشد خانم پرستار؟ چیشد؟ پرستار: به موقع رسوندینش وگرنه بچه رو از دست میدادیم الان حال هر 3 تاشون خوبه جیمین: خیلی ممنون میتونم ببینمش؟ پرستار: بله جیمین: کی مرخص میشه؟ پرستار:میتونین الان ببرینش. جیمین وارد اتاق میشه و.... ا/ت: جیمین جیمین: جانم؟ بهتری؟ ا/ت:اره خوبم تو خوبی؟ جیمین:تو خوب باشی منم خوبم. ا/ت:جیمین جیمین:جونم ا/ت: کی مرخص میشم؟ جیمین: اگه حالت خوبه میتونیم بریم خونه.
ا/ت: اره بریم حوصلم سر رفته. جیمین: باشه نویسنده:جیمین به ا/ت کمک میکنه تا سوار ماشین بشه و میرن خونه (*7 روز بعد ساعت 2 شب*) نویسنده: ساعت 2 شب ا/ت با درد از خواب بلند شد، اره وقتش بود و جیمین رو بیدار کرد. ا/ت: آخخخخ جیمین،جیمین جیمین: چیشده بیبی؟ ا/ت: جیمین وقتشه جیمین: یا خود خدا نویسنده:جیمین انقدر عجله داشت که موقع بلند شدن پاش میخوره به لبه تخت و میخوره زمین ولی زود بلند میشه و چراغ ها رو روشن میکنه و سریع ا/ت رو میرسونه بیمارستان.
جیمین همش تو راهرو بیمارستان راه میرفت و با اضطراب و دلشوره به اتاق عمل نگاه میکرد.بعد چند ساعت پرستار میاد بیرون و.... جیمین: چیشد؟ پرستار: تبریک میگم هر 3 نفرشون سالمن. جیمین: میتونم ببینمش؟ پرستار: بله جیمین: ممنون جیمین در اتاق رو باز میکنه و میره پیش ا/ت. جیمین: ا/ت خوبی قربونت برم؟ ا/ت: اره عزیزم خوبم جیمین تا بچه ها رو میبینه اشک شوق تو چشماش جمع میشه اروم نزدیک میشه و کنار صندلی که کنار تخت ا/ت و بچه ها بود میشینه. جیمین: چقدر کوچولو ان ا/ت: خیلی جیمین: ا/ت میشه بدی بغلشون کنم؟ ا/ت: اره بیا. جیمین بغلشون میکنه و گونه هاشون رو میبوسه. جیمین: یه چیزی بپرسم؟ ا/ت: بپرس عزیزم. جیمین: بیشتر من رو دوست داری یا این 2 تا فسقلی رو؟ ا/ت:آخه این چه سوالی میپرسی؟هر سه نفرتون رو دوست دارم. جیمین: یکی رو انتخاب کن. ا/ت: تو رو بیشتر دوست دارم. تا ا/ت این رو میگه اون 2 تا فسقلی میزنن زیر گریه. جیمین: حسودا( خطاب به بچه ها) ا/ت و جیمین با هم میخندن
جیمین: راستی اسمشون رو چی بزاریم؟ ا/ت: نمیدونم جیمین: اسم پسرمون رو بزاریم چانگ مین ا/ت: خوبه. جیمین:اسم دخترمون چی باشه؟ ا/ت: به نظرم اسم دخترمون هم بزاریم می یونگ جیمین:خیلی خوبه. جیمین:چانگ مین و می یونگ به زندگی ما خوش اومدین. ا/ت:چانگ مین و می یونگ دوستون دارم. جیمین: پس من چی؟ ا/ت: من تو رو دوست ندارم جیمین من عاشقتم. جیمین: منم عاشقتم زندگیم. نویسنده: بله، جیمین و ا/ت به همراه چانگ مین و می یونگ تا آخر عمر و در کنار هم زندگی میکنن. پایان داستان عاشقی با جیمین.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستان جدید نمنوبسی
سلام عزیزم یه تک پارتی راجب تهیونگ نوشتم منتظرم منتشر بشه. بازم داستان مینویسم.
عالی بود 💜🌌
یاد داستان خاله سوسکه و آقا موشه افتادم ولی عالی بود رمان قشنگی بود😂😂🥲
ممنون عزیزم.
کراش زدم روش😑
منم کراش زدم
طرفدار جیمینی ؟
بایس جیمین یعنی اره طرفدارشم
پس چرا گفتی کراش زدی؟؟
داستانت واقعا قشنگ بود💜
ممنونم