
حرفی نیست برو بخون ولی کامت و لایک و فالو فراموش نشهه😍☺️🥺❤️💜

بخشی از داستان ته از زبان یو هیانگ؛«فهمیده بودم نونارا هم عاشق منه و این احساس بهترین حس دنیا بود نونارا خیلی زیبا بود (عکس بالا)و چهره آرومی داشت به راحتی میتونستم وقتی نگاهش میکنم غرق چشماش بشم... همینطور که داشتم نگاهش میکردم گفت:من دیگه باید برم.......یوهیونگ:برای چی :o.....نونارا:معلوم نیست کی برگردم هیونگ...یو هیونگ:چرا ...چی شدههه...نونارا:مادر داره با یه آقایی ازدواج میکنه..بهم گفت باید تا دوسه روز آینده خونه بمونم....یو هیونگ:اما ازدواج اونا که به تو مربوط نیست😔چرا میخوای بری و تنهام بزاری.....نونارا:من برای همیشه نمیرم هیونگ ... نگران نباش قول میدم زود برگردم..کنار همین درخت کاج قدیمی منتظرم باش..وقتی برگشتم میام اینجا:)...

از زبان ته:بعد از برگشتم با کلی هیجان ماجرای نولان رو برای اونی آنا تعریف کردم...اونم گفت دلش میخواد یه بار ا/ت رو ببینه...امروز که رفتم پیشش بهش میگم بیاد خونموننن..ته:اونی من رفتممممم..آنا:یادت نره دعوتش کنیی...درحالی که در رو میبستم گفتم:باشههه ... ...رسیدم به درخت کاج قدیمی(عکس درخت کاج بالاس)اون درخت حدود سه متر قد داشت کنار تنش نشستم تا ا/ت برسته دلم لک زده بود یه بار دیگه ببینمش ...دوست داشتم بدونم داستانمو خونده یانه..داشتم با خودم فکر میکردم که یه صدای تق محکمی شنیدم !..انگار یه چیزی به درخت خورده بود..ته:چی بودد...ا/ت:منم تهیونگ..آییی سرممم........با نگرانی رفتم سمتش سرش بد جوری داشت خون میومد..گریه میکرد ..ته:بلند شو نولان بلند شوو اگه همینطوری بمونی حسابی خون از دست میدییی ..حواست کجا بودد آخهه دختررر.............که با کتابم که توی دستاش بودمواجه شدم و جوابمو گرفتم...داشت کتابمو میخوند:) .. همونطور که به اونی قول داده بودم دعوتش کردم خونه البته چاره ای نداشتم حسابی سرش زخم شده بود... ... آنا:وای ا/ت انقدر گریه نکننن بزار ببندمششش.... .... نولانو که میدیم خندم میگرفت...مثل بچه کوچولو ها داشت اشک میریخت...دلم میخواست ب°لش کنم تا یکم آروم بگیره...اما جلوی اونی خجالت کشیدمو از اتاق رفتم بیرون...آنا:تهیونگ بیا برو پیشش تنها نمونه...میخوام کیمچی درست کنم.......ته:باشه...بلند شدم و در چوبی اتاقو که بدجور جر جر میکرد باز کردم..
لایک نکردی ها
دراز کشیده بود...منو که دید آروم از جاش بلند شد....ته:حالت خوبه؟..ا/ت:آ.آی..آره..آی..خوبم........دوباره خندیدم...ا/ت:ای...چرا..آییی..میخندی خب من ...آی..درد دارممم..........ته: ببخشید 🤗😉ا/ت:میگم تهیونگ...ته:چی شده..ا/ت:هیچی نیست ..آمم..میگم نونارا چه شکلیه؟...یوهیونگ توی داستان میگفت خوشگله و چهره آرومی داره..میتونی توصیفش کنی؟....ته:ن ن نمیدونم م..شاید شبیه..شبیه........ا/ت:شبیه من؟.......ته:نههه نولان هیچ وقت این حرفو نزن.........ا/ت:چرا؟........ته:چون نولان آخر قصه میمیره ولی من نمیخوام تو بمیری............
لایک کن💜❤️
ا/ت:تهیونگ............ته:بله:)........ا/ت:تو...ت..تو.منو...منو..(سرشو انداخت پایین)دوست داری؟.. .. ... شکه شده بودم... . . ... ا/ت:اونی انا میگفت..تو ۲۳سالته...تهیونگم ۲۵سالشه..الان وقتشه برای هم تصمیم بگیرید..اونیت میگفت میشه از نگاهت خوند که چقدر به من علاقه داری..راست میگه تهیونگ؟...تو منو دوست داری.؟..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی
عالی بعدییییییییی ابتقژنبژترابتقطنفبغنزوغ
😘😘😘
کیوتم☕🥺
میشه تو این دوتا اک به بلک اسکای رای بدی💕
https://testchi.ir/polls/79868
https://testchi.ir/polls/79798
رای دادی بگو فالوت کنم💕🥺
دای دادم