سلام دوستان این اولین داستان منه امید وارم خوشتون بیاد
خیلی کسل از خواب بیدار شدم. دستو صورتمو شستم دوباره اومدم بخوابم که آرو و ایزامی با وحشت درو باز کردن و گفتن:دیرمون شد! معلوم بود تازه از خواب بیدار شدن چون گیج گیج بودن😌
من هم با کمال خونسردی از تختم پایین اومدم و از اتاقم انداختمشون و دوباره اومدم روی تختم بعدش یهو یه چیزی یادم اومد اینکه باید امروز میرفتیم دبیرستان 😮 دوباره از روی تختم بلند شدم لباسام رو پوشیدم،یک هودی سیاه و سفید که رو نوشته بودI do not care😜 بعدش هم یک ساپورت سفید پوشیدم و یک دامن مشکی کوتاه هم پوشیدم موهام رو دم اسبی بستم و جلوی موهام رو یک وری زدمو ماسک رو هم پوشیدم و کیفم رو برداشتم و رفتم پیش بچه ها دیدم همشون ناراحتن آرو بهم گفت: کاسومی بیدار نمیشه.گفتم :چرا؟ همون موقع صدای ایزامی اومد که داشت میگفت:پاشو... پا نمیشی؟... کا سومی جان... پا نشدی نه ؟ باشه خودت خواستی!
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
منم پانیذم 13سالمه و جیمین لاورم🙂❤️
الان با هم میشیم و یمین😎😂😂😂😂😂😂😅
اره حتما🤗❤️
مرسی اونی ریحانه هستم یک عدد تهیونگ لاور درونگرا هستم و هیچ دوستی ندارم تو اولیشی13 سالمه تو چی
خیلی قشنگ بود پارت بعد رو بنویس
مرسی جیمینی تو صف بررسیه آجی میشی؟
عالی بود