اول از همه میخواستم بگم که من این داستان رو تو وبلاگم هم میزارم و نویسنده اش خودمم و از کسی کپی نکردم
وقتی به فرودگاه رسیدیم منتظر شدیم که زمان پرواز برسه و کم کم آلیا و زوئی و لوکا هم اومدن . وقتی رسیدن اومدن پیش ما و مشغول صحبت شدیم که زمان پرواز رسید و آدرین و لوکا هم اومدن موقع خداحافظی بابا رو به لوکا گفت : لوکاجان مراقب مرینت باش
گفتم:بابا مگه من بچه م
تام: نه اما خیلی دردسر ساز و بازیگوشی
لوکا: چشم عموجان مراقب مری هستم
سابین : خداحافظ مری خداحافظ لوکا مراقب خودتون باشید.
ما رفتیم وارد هواپیما شدیم . صندلی مون تو بخش وی آی پی بود . صندلی من کنار پنجره بود و صندلی لوکا کنارمن . روی صندلی نشستم و لوکا هم نشست . نینو و آدرین کنار هم بودند و آلیاو زوئی هم کنار هم بودند.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
راست میگه
اریک مشکوک به نظر میاد
میخواستم بقیه ی کامنتم رو بنویسم دستم خورد اون یکی ار سال شد
اریک برای مرینت مثل داداشه
مرینت هم برای اریک مثل خواهر
کلا مثل خواهر برادرن
عالیییی بود
ولی واقعا 💖mani💖
مرسی
عالییییییییییی
اریک مشکوک میزنه😂
نه بابا اریک فقط دوست بچگی لوکا و مرینته
لوکا و اریک و مرینت مثل خواهر برادرن
مرسی
من یه خبرنگارم میخوام برای بار دوم بهترین نویسنده تستچی رو انتخاب کنیم!! من دوتا اک دارم که با این خبرنگاری میکنم .. کی میدونه شاید اون نویسنده تو باشی هرچند که باید با کلی رقیب ق د ر رقابت کنی 😉 اگه قصد شرکت داری پیوی بهم پیام بده تا اسم داستانتو توی تستی که قراره بسازم بذارم
سلام عزیزم میشه به داستان منم سر بزنی ببینی خوبه یا نه؟ ممنون می شم
ممنون
فالویی میشه توهم فالوم کنی؟ 😄
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود اجی
مرسی آجی
عالی بود
فقط لطفا سعی کن شیپ آدرینت هم داشته باشه آخه من خودم خیلی از شیپ لوکانت خوشم نمیاد
فالوت کردم میشه فالوم کنی؟ 😄🌺✨🐤✍🏻
چشم مرسی
فالویی