
سلام این اولین تست من توی تستچی امیدوارم خوشتون بیاد ناظر جان چیز بدی نداره لطفا منتشر کن رد شخصی نکن و یه چیزی عکس این تست کمک میکنه به رمز گشایی رمزی که توی این داستان داستان درباره دختری به نام شارلوت هیل که در اردوگاه تابستانی متوجه اتفاقات عجیبی میشه و ..
سلام اسم من شارلوت هیل و میخوام یه سوالی از شما بپرسم وقتی اسم تابستون به گوشتون میخوره یاد چه چیزی می افتید تعطیلی مدارس ؟ تفریح با خانواده و کباب پز مهمونی و کلاس های فوق برنامه ؟ اردو های فوق العاده ؟ و اردوگاه های فوق العاده تر با دریاچه های بزرگ و کلاس هنر و کاردستی و داستان های ترسناک دور اتیش با مدیر قاتلش که صد نفر رو کشته همراه با چند تا دانش اموز و اصلحه قاچاق میکنه و ام ای ۶ و سیا دنبالشن خب این تابستون منه دقیق یادمه همه چی از همون شب شروع شد
با حالت اعتراض پرسیدم چی اما من نمیخوام مامانم گفت چرا تو حتی بروشور رو هم نخوندی اونطور که من فهمیدم خیلی بروز و شکیل مامان و بابام نشسته بودن روبه روم و ماریان خواهر بزرگترم که حالا بنا به یه سری دلایل باهام لج کرده بود هم با همون لباس رسمی پشت سرشون وایساده بود مثل وکلایی که کمک به رای اعدام یه نفر میکنن بابام با قیافه منطقی گفت این اردوگاه بهتر از همه اردوگاه هاست و من واقعا متوجه نمیشم تو مشکلت چیه گفتم فقط دوست ندارم همین مری گفت اضطراب اجتماعی جامعه ستیزی مردم گریزی بازم بگم یا کافیه مامانم گفت ممنون مری بابا گفت چرا فقط بگو چرا دوست نداری گفتم در یک کلمه کسل کننده مری گفت اوو پس حالا دیگه کسل کنندس اونجا بیش از ده مدل فعالیت داره فقط از ادما میترسی همین مامانم گفت ببین پونزده روز خب فقط پونزده روز برو اگر بد بود ایمیل بزن ماهم برت میگردونیم نفس عمیقی کشیدم گفتم فقط پونزده روز گفت البته گفتم ولی تلاش الکی رفتم اتاقم حدود دوساعت بعد ماریان وارد اتاقم شد و با بدجنسی گفت چمدونتو بستی مگه نه گفتم در زدن از مد افتاده نیشخند زد و گفت تا تو باشی با یکی هم قد خودت بازی کنی کوچولو کوچولو رو باتاکید گفت سه سال فقط سه سال جهنمی از من بزرگتر بود گفتم من شرمندم نیشخند زد و گفت هر دومون میدونیم نیستی گفتم راست میگی گفت هنوز بازی ادامه داره راستی سفر دریایی خوش بگذره و البته یه سری فعالیت های کاملا حوصله سر بر راستی ایراد نداره وقتی نیستی من از اتاقت استفاده کنم گفتم نکن خندید و رفت بیرون و من با یه حالت پوکر تنها گذاشت نمیدونم چطور اینکارو میکرد وقتی میخواست کاری رو بکنه اون کار انجام شده بود تنها امیدم این بود که هیچ وقت دو روز بعد نشه که من مجبور بشم به یه اردوگاه خسته کننده برم
اما دو روز بعد شد حتی سریع تر از اونی که فکرش رو میکردم حتی نتونستم با این حقیقت کنار بیام تا به خودم اومدم دیدم در حال خدافظی هستم مامانم من رو بغل کرد و گفت بهت خوش میگذره وانمود کردم دارم با مری هم خدافظی میکنم اما زمزمه کردم بیشعور من الان باید پونزده روز از زندگیم رو غاز بچرونم گفت غصه نخور میخوای بهت ملحق شم گفتم نه نه روبه کشتی برگشتم یه کشتی معمولی بود بروز و شکیل بود اما برای من هیچ جزابیتی نداشت یعنی من تنها دانش اموزی بودم که دلم یه چیز غیر یکنواخت میخواست اگرچه خیلی زود نظرم کلا عوض شد روش بنر مسخره اردوگاه کلارسون بود طبق معمول یه استخر هم داشت واقعا درک نمیکنم استخر تو کشتی چی میگه اب رو اب میشه که هرکی خواست شنا کنه من خودم داوطلب میشم پرتش میکنم تو اب چند تا کابین لوکس و مجلل هم داشت یکم زیادی مجلل بود انگار یه فرد ثروتمند کشتی شخصی خودشو برای رفت و امد دانش اموزا استفاده میکرد اگر این وسیله رفت و امد بود خود اردوگاه باید خیلی .... ولی در هر حال بازم دردی رو دوا نمیکرد مگه اینکه اجازه میدادن من بیست و پنج ساعت از بیست و چهار ساعت روز رو یا تو کتابخونه باشم یا یا با کنسول بازی خودمو سرگرم کنم
رو یکی از صندلی ها نشستم به شدت حوصلم سر رفته بود هیچی بیشتر از یک نواختی اذیتم نمیکرد سعی کردم کتابی که از کتابخونه کوچولو کشتی ورداشته بودم بخونم بعد چند ساعت یه دختر مو بور چشم سبز اومد پیشم و گفت چی میخونی ( راه خوبی برای باز کردن سر بحث) گفتم شرلوک هلمز گفت اها به نظرت یکم زیادی بی احساس نیست گفتم کی گفت داستان و میگم صحنه رمانتیک کم داره نه گفتم نه گفت خب صنعت مبالغه هم زیاد استفاده کرده وگرنه هیچ کی انقدر نابغه نیس کتاب و بستم و گفتم فقط یه سری اطلاعات داشت که اگر نشانه ها رو میدید میفهمید کدومه نبوغ نمیخواد که مثلا تو خیلی ژله توت فرنگی دوست داری خندید و گفت شانسی گفتی گفتم توی مدرسه خصوصی میری گفت اوم اینم شانسی گفتم شاید خب من میرم یکم ابمیوه بگیرم بلند شدم و وانمود کردم سرگیجه دارم و گفتم سردرد. دارم چرا سریع اقدام کرد گفت بشین و دوتا گوش گیر داد دستم و گفت به یه نقطه نگاه کن و کتاب هم نخون دریازدگی گفتم چه جالب از کجا فهمیدی دریازدگی ؟ گفت واضحه که چون ای از عوامل ... نیشخند منو دید و گفت درد گفتم یه برادر کوچیک تر پدر و مادرت هم دکترن گفت باتوجه به میل شدیدت برای ضایع کردن ادما دوستای زیادی نداری نه پوزخند زدم و گفتم قفسه سوم سمت چپ گفت چی گفتم یه کتاب رمانتیک گفت جانت اندرسون و تو گفتم شارلوت هیل خوشوقتم گفت همچنین یک ساعت بعد به جزیره رسیدیم ساختمان چهارطبقه اردوگاه با نمای قرمز رنگ در مرکز جزیره بود و درختا با نظم عجیبی دور تا دور اون به مساحت دو متر کاشته شده بودند دریاچه ای در سمت چپ و زمین والیبال و بسکتبال و پینگ پونگ در سمت راست و به ازای هر دو متر یه چراغ وجود داشت اون لحظه با خودم گفتم تموم شد تابستون معمولی سلام خب اشتباه میکردم خیلی زیاد همه اشتباه میکنن منم روش
مدیر مردی لاغر اندام نیمه مسن با موهای خاکستری رنگ و عینک مربعی شکل بود مربی های خانم و اقا که در مجموع ده نفر بودند یه لباس سبز کمرنگ و یه دستمال گردن سبز لجنی داشتند به محض ورود از ما استقبال شده بود و کارت شماره اتاق هامون بهمون دادن طبقه اول سالن غذا خوری و یه بخش کوچکی هم کتابخونه بود طبقه دوم خوابگاه دخترها طبقه سوم خوابگاه پسر ها و طبقه چهارم گیم سنتر یه اتاق برای کاردستی و یه اتاق هم برای بردگیم به ازای هر سه نفر یه اتاق من و جانت و دختری به نام گریس فرگوسن هم اتاقی بودیم بعد چیدن وسایل به کتابخونه رفتم جانت هم بی برو برگرد رفت گیم سنتر و گریس هم مطمئن نیستم فکر کنم اونم رفت گیم سنتر یه چیزی راجب کتابخونه عجیب بود یک سالن مطالعه نداشت دو به طرز عجیبی خالی بود چرایه نفر باید یه کتابخونه رو جایی بسازه که خواهان نداره سه شومینه داشت این اردوگاه تابستونی شومینه چه میگه کمی تو کتابخونه گردش کردم یه کتاب توی قفسه کنار شومینه خم شده بود اسمش راز های راز بود ورش داشتم و کتاب رو باز کردم توی کتاب عدد بود یه عالمه عدد بقل جلد کتاب رده بندی ده دهی۱۶۴/۳۳۵۴۴۰۲۱ بود تا اونجا که من میدونم این دیگه داده نشده و استفاده نشده اسم نویسنده ار جی بود مگه همچین شخصی وجود هم داره پیدا کردم و دو رقم دو رقم ممیز ها رو جدا کردم صفحات کتاب رو اوردم عدد ها جفت بودن صفحه سه سه رقم اول صفحه چهار رقم اول صفحه چهل دورقم در نهایت شد عدد ۱۲۵۱۳۱۵۱۴ طبق رمز گذاری میشد لیمو لیمو اخه لیمو فکر کردم زیادی حوصلم سر رفته بود صدایی گفت سلام برگشتم مدیر بود گفتم سلام گفت میدونی متعجب شدم فکر میکردم کسی اینجا نیست گفتم منم همینطور گفت اون کتاب ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دمتتت گرمممم🥳🥳🥳🥳🥳
بازم ادامه بده😉💕
ممنون
عالی
تعطیلی مدرسه ها من رو یاد تابستون میندازه
ممنون