5 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡....luna انتشار: 2 سال پیش 232 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام با داستان جدیدم برگشتم . امیدوارم خوشتون بیاد
از کودکی مرینت شروع می کنیم: (داشتم تو پارک بازی می کردم که پام به سنگی خورد و افتادم . یک پسر مو زرد اومد نزدیکم _ سلام خوبی مامانت را گم کردی ؟ _ مامانم گفته با غریبه ها حرف نزنم . ( اون موقع مرینت ۵ سالش بود و آدرین ۸ سالش بود ) من غریبه نیستم یک دوستم اسمم آدرینه اسم تو چیه ؟ _ مرینت. یک خانمی اومد : سلام دستت را بده به من مامانت کجاست ؟ گمش کردی _ آره شماره مامانم تو این برگست . به مادر مرینت زنگ زدند و مرینت رفت پیش مامانش . از اون موقع خیلی باهم مرینت و آدرین دوست بودند اما مرینت مجبور شد بخاطر شرکت پدرش بره نیویورک . ) زمان حال : صبح بود بلند شدم یک لباس مناسب پوشیدم و از پله های عمارت پایین اومدم به خدمتکار گفتم برام یک کاپ کیک بیاره چون تازه از نیویورک برگشته بودم و میخواستم پاریس را ببینم . سریع کاپ کیکم را خوردم ، کیفم را برداشتم و رفتم بیرون عمارت . چه هوای خوبیه ! داشتم بیرون قدم می زدن که ساختمان بزرگی را دیدم . روش نوشته بود :
( شرکت طراحی مد اگرست ) وارد ساختمان شدم پرسیدم : کجا میتونم استخدام بشم _ این راهرو مستقیم ته راهرو دست چب دفتر آقای مدیر _ ممنونم . توی راهرو داشتم به این فکر می کردم که چقدر فامیلی اگرست برام آشناس. به دفتر آقای مدیر رسیدم . در زدم _ بفرمایید . وارد شدم. آقایی روی میز نشسته بود و سرش توی کامپیوتر بود گفت : میخواهید استخدام بشید _ بله _ تاحالا طرحی کشیدید ؟ _ بله همراهم هستند صبر کنید . طرح ها را روی میز گذاشتم . از زبان آدرین : سرم را از توی کامپیوتر آوردم. اون دختر رو که دیدم خیلی قیافش برام آشنا بود انگار اون چشما را یک جا دیدم . طرح ها را برداشتم با لحن سردی گفتم : بد نبود استخدامی . _ خیلی ناراحت شدم که این طوری گفت با ناراحتی از اتاق بیرون رفتم و روی یک صندلی توی راهرو نشستم خانمی اومد کنارم نشست و گفت : متاسفم من امیلی مادر آدرین رئیس شرکت هستم چون آدرین تازه پدرش را از دست داده و تو کودکی اتفاق بدی براش افتاده این طوری شده _ درک می کنم _ میتونی از فردا بیای ساعت کاری ۷ تا ۱۲ هست _ باشه ممنونم . از شرکت رفتم بیرون . یک دختر عینکی با موهای قهوه ای اومد جلوم : سلام کارمند جدید هستی ؟ _ بله _ اسم من آلیا سزار هست اسم تو چیه ؟ _ مرینت استیونز _ از آشنایی باهات خوشحال شدم فکر کنم دوستای خوبی بشیم _ منم همینطور
از اون دختر خداحافظی کردم و به عمارتمون رفتم . پدر هم از شرکت برگشته بود . بهشون سلام کردم . پدر زیاد نموند. من رفتم بالا توی اتاقم . و مشغول طراحی شدم . ساعت ۱ ظهر شد . رفتم پایین عمارت تا ناهار بخوریم . یک ناهار خوش مزه خوردم .بعدش یکم استراحت کردم . بعدش نوبت عکاسی شد . یکدفعه یادم افتاد که برای استخدام باید یک عکسم بگیرم . لباس پوشیدم و رفتم سالن عکاسی . سالن عکاسی خیلی از عمارت ما دور بود برای همین وقتی از سالن عکاسی به خونه رسیدم شب شده بود . شام خوردم و بعدش رفتم توی اتاقم تا بخوابم. خیلی برای فردا هیجان زده بودم
منتظر پارت بعدی باشید ....... ❤
لایک فراموش نشه 🌸
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عالیییییی بود
خیلی ممنونم 😘❤💕
عالی بود
خیلی ممنونم 😘😘💕
بک میدم🦦🧚♀️🌒