نمیخواستم سر هر پارت معطل بشید واسه همین همه پارت هارو تا پارت پایانی نوشتم و همه رو با هم براتون میزارم ، اگه سوالی ، انتقادی ، بود حتما بهم بگید امیدوارم خوشتان اومده باشه لایک و نظر یادتون نره😘
یهو مادرم اومد تو اتاق شروع کرد نصیحت کردن من🤦🏻♂️یه نیم ساعتی هم اونجوری رفت ولی بلاخره تونستم بخوابم😅اما دیگه خوابم نیومد😐پس یکم فکر کردم که مثلا خانواده ای که قراره یه ماه تو خونشون کار کنم چه شکلی ان؟یعنی بچه دارن؟چند سالشونه؟؟کلی سوال تو ذهنم بود😀انقدر با خودم سوال هارو مرور کردم تا بلاخره خوابم و گرفت و خوابیدم
وقتی بیدار شدم ساعت 8 صبح بود😑باید نیم ساعت دیگه خونشون میبودم ، خداروشکر شب ها میام خونه میمونم چون اصلا دوست ندارم شب ها خونه یه غریبه ها بمونم😕حتی اگه پولدار باشن...بدو بدو رفتم سمت کمدم و یه لباس ساده سفید پوشیدم و رفتم بیرون ، مادرم هنوز خواب بود🤦🏻♂️اون که کار نمیکرد و راحت حقوق میگرفت ، من بدبخت نتونستم به تحصیلاتم ادامه بدم و دکتر شم ، حالا هم که مجبور بودم خدمتکار باشم😑البته بدم نمیاد تجربه کنم
بعد از خوردن یه صبحانه مفصل میخواستم راه بیوفتم که یهو گوشیم زنگ خورد🤦🏻♂️نگاه کردم ببینم کیه...جکسون بود گوشی رو برداشتم
جکسون :سلام
لونا:سلام
جکسون:عزیزم بدو که دیر شد جلو در منتظرتم😍
لونا:جلو دری؟
جکسون:آره دیگه بدو بیا دیر نشده😁
لونا:دارم میام🖐🏻
گوشی رو قطع کردم و بدو بدو رفتم طبقه پایین و از در اومدم بیرون ، جکسون بیرون بود و منتظر من ، رفتم و سوار ماشین شدم ، سلام کردم ولی جکسون بدون اینکه چیزی بگه بهم خیره شد😑
گفتم مشکلی هست؟؟با یه چهره مأیوس گفت عجله داشتی نه؟؟گفتم چطور؟😁دستش رو گذاشت رو دهنش و خندید...
گفتم چیه مگه؟؟ با خنده گفت : یادت رفته دکمه های بالای لباست رو ببندی😂🤭خجالت کشیدم و جلوی خودم گرفتم که بدنم دیده نشه و بعد گفتم خجالت بکش چرا زل زده بودی بهم بجای اینکه زودتر بهم بگی؟🤨🤭یکم جلوی خنده اش رو گرفت و گفت :خب نمیدونم بلاخره منم مرد هستم دیگه😂(عجب صحنه ای شد😂)سریع دکمه های لباسمو بستم و گفتم بریم...
از زبان آراکس : ساعت 8 صبح بود که بیدار شدم ، جسیکا بغلم کرده بود🤦🏻♂️از بغلش اومدم بیرون و از اتاق رفتم بیرون ، خدمتکار بهم صبح بخیر گفت ...منم جوابش رو دادم و پرسیدم مگه قرار نبود یه خدمتکار دیگه هم بیاد ؟ پیدا شد کسی؟؟خدمتکار گفت :بله آقا پیدا شده احتمالا تا پنج دقیقه دیگه برسه😀سرم رو تکون دادم رفتم دوش بگیرم...رفتم تو حموم و لباسام رو درآوردم و حوله ام رو برداشتم ، وان رو پر آب کردم و آروم خوابیدم تو وان ، اینکار بهم آرامش میداد😅تو همون حالت خوابم برد و ...
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
دیگه نمیخوایی تستی بسازی؟!😟
فعلا دارم رو یه داستان کار میکنم ولی از 15فروردین میزیرمش
لایک کردم😁✌
ولی نباید تمومش میکردی😩
خیلی خوب بود فقط یه سوال،
قضیه اون یارو ک جکسون رو کشت چی بود؟ 😐😂
ممنون💋
بد بخت خودش هم رفت قبرستون آخر😂
نه میدونی چیه یهو ک یه نفر از آسمون نازل نمیشه بیاد جکسون رو بکشه😂منظورم داستان سه سال پیشه
ولی ولش گیر الکی دادم بالأخره ک رسیدن بهم😂👏🏻❤️
اون سه سال پیش هم داستان داره ولی سانسورش کردم چون تست تایید نمیشد.😅😂
خوشحال شدم یه گپ کوتاهی داشتیم😂😊ریحانه هستم 14 سالمه ولی نزدیکا 15 هستم
منتظر داستان بعدی هم هستم عزیزم💋
یه سر ب داستان منم بزن امیدوارم دوس داشته باشی گرچه به پای شما نمیرسه😁❤️
سلام میشه قصه عشق رو هم ادامه بدی ممنون میشم مرسی😻😘😇♥
احتمالش کمه ولی بهش فکر میکنم ، الان دارم رو یه رمان جدید کار میکنم ولی مطمئن نیستم بیارمش تو سایت یا نه
وااای عالی بود 😍😭 آراکس به لونا رسید هورااااااا😍😻😎😇♥مرسی عالی بود😍😻😘♥
ممنون😍
😢😭😭ای خدااا جکسون بیچارممم😭😭😭😭😭😭😭عالیی بود ولی جکسون😭
مرسی که نظر دادید و ماجرای جکسون هم بلاخره یه جایی باید تموم میشد😞
باهات قهرم من الان اینقدر گریه کردم که سرم درد گرفته
ای وای بر من😂به خدا یه غلطی کردم....
وااااااایییییییی😳😳😳😭😭😭😭😭😭اصلا انتظار نداشتم جکسون بمیرهه😭😭😭ولی در کل داستان خیلی خوبی بود😀
ممنونم❤❤❤
خیلی قشنگ بود
پایان عالی هم داشت
ممنون از این تست عالیت
مراقب خودت باش
بای
ممنون که منو حمایت کردید❤❤
لطفاً بازم از اینجور داستانا بزار♥️
راستش دارم رو یدونه کار میکنم ولی شاید تو تستچی نزارمش
اگر توی تستچی نزاشتی لطفاً بگو که کجا میخوای بزاری
من حتماً دنبالت میکنم♥️💜