
نمیخواستم سر هر پارت معطل بشید واسه همین همه پارت هارو تا پارت پایانی نوشتم و همه رو با هم براتون میزارم ، اگه سوالی ، انتقادی ، بود حتما بهم بگید امیدوارم خوشتان اومده باشه لایک و نظر یادتون نره😘
یهو مادرم اومد تو اتاق شروع کرد نصیحت کردن من🤦🏻♂️یه نیم ساعتی هم اونجوری رفت ولی بلاخره تونستم بخوابم😅اما دیگه خوابم نیومد😐پس یکم فکر کردم که مثلا خانواده ای که قراره یه ماه تو خونشون کار کنم چه شکلی ان؟یعنی بچه دارن؟چند سالشونه؟؟کلی سوال تو ذهنم بود😀انقدر با خودم سوال هارو مرور کردم تا بلاخره خوابم و گرفت و خوابیدم وقتی بیدار شدم ساعت 8 صبح بود😑باید نیم ساعت دیگه خونشون میبودم ، خداروشکر شب ها میام خونه میمونم چون اصلا دوست ندارم شب ها خونه یه غریبه ها بمونم😕حتی اگه پولدار باشن...بدو بدو رفتم سمت کمدم و یه لباس ساده سفید پوشیدم و رفتم بیرون ، مادرم هنوز خواب بود🤦🏻♂️اون که کار نمیکرد و راحت حقوق میگرفت ، من بدبخت نتونستم به تحصیلاتم ادامه بدم و دکتر شم ، حالا هم که مجبور بودم خدمتکار باشم😑البته بدم نمیاد تجربه کنم بعد از خوردن یه صبحانه مفصل میخواستم راه بیوفتم که یهو گوشیم زنگ خورد🤦🏻♂️نگاه کردم ببینم کیه...جکسون بود گوشی رو برداشتم جکسون :سلام لونا:سلام جکسون:عزیزم بدو که دیر شد جلو در منتظرتم😍 لونا:جلو دری؟ جکسون:آره دیگه بدو بیا دیر نشده😁 لونا:دارم میام🖐🏻 گوشی رو قطع کردم و بدو بدو رفتم طبقه پایین و از در اومدم بیرون ، جکسون بیرون بود و منتظر من ، رفتم و سوار ماشین شدم ، سلام کردم ولی جکسون بدون اینکه چیزی بگه بهم خیره شد😑 گفتم مشکلی هست؟؟با یه چهره مأیوس گفت عجله داشتی نه؟؟گفتم چطور؟😁دستش رو گذاشت رو دهنش و خندید... گفتم چیه مگه؟؟ با خنده گفت : یادت رفته دکمه های بالای لباست رو ببندی😂🤭خجالت کشیدم و جلوی خودم گرفتم که بدنم دیده نشه و بعد گفتم خجالت بکش چرا زل زده بودی بهم بجای اینکه زودتر بهم بگی؟🤨🤭یکم جلوی خنده اش رو گرفت و گفت :خب نمیدونم بلاخره منم مرد هستم دیگه😂(عجب صحنه ای شد😂)سریع دکمه های لباسمو بستم و گفتم بریم... از زبان آراکس : ساعت 8 صبح بود که بیدار شدم ، جسیکا بغلم کرده بود🤦🏻♂️از بغلش اومدم بیرون و از اتاق رفتم بیرون ، خدمتکار بهم صبح بخیر گفت ...منم جوابش رو دادم و پرسیدم مگه قرار نبود یه خدمتکار دیگه هم بیاد ؟ پیدا شد کسی؟؟خدمتکار گفت :بله آقا پیدا شده احتمالا تا پنج دقیقه دیگه برسه😀سرم رو تکون دادم رفتم دوش بگیرم...رفتم تو حموم و لباسام رو درآوردم و حوله ام رو برداشتم ، وان رو پر آب کردم و آروم خوابیدم تو وان ، اینکار بهم آرامش میداد😅تو همون حالت خوابم برد و ...
از زبان لونا : بلاخره رسیدیم،😅میخواستم از ماشین پیاده شم که جکسون دستم رو گرفت و ، برگشتم و گفتم چیزی شده؟با قیافه مهربانانه گفت مواظب خودت باش،منم با قیافه مهربانانه ای که گرفته بودم گفتم تو هم مواظب باش،☺️همدیگه رو بغل کردیم و من از ماشین پیاده شدم😄جکسون گفت : میبینمت، در رو بستم دستم رو تکون دادم براش ، اونم رفت برگشتم که برم تو عمارت...واییییییی خیلی بزرگ بود ، فضای سبز زیادی داشت و یه راهرو میرفت تا خود عمارت و بعد پله ها از دو طرف میرفتن بالا تا برسه به دَر خود عمارت😆خیلی بزرگ بود...از سمت راست هم یه استخر خیلی بزرگ اونجا بود که واقعا دلم میخواست با جکسون توش کلی شنا کنیم😆بلاخره از فکر و خیال اومدم بیرون و رفتم سمت در از پله ها که بالا رفتم ، دَر گاراژ رو هم دیدم ، به نظر بزرگ میومد ، در زدم...بعد یکی دو دقیقه یه خدمتکار که یه ۱۰ سالی فکر کنم ازم بزرگ تر بود در رو باز کرد ، گفتم سلام لونا کارتر هستم ، اِ و خدمتکار جدیدم ، سرش رو تکون داد و گفت: خوش اومدی بیا تو رفتم داخل...خیلی بزرگ بود 🤩میخواستم تا آخر عمرم اونجا بمونم خیلی باحال بود ، اون خدمتکاره منو برد تو اتاق خودش و گفت : خوش اومدی خانم کارملیتا هستم ، خوش اومدی ، راجب کار ات بهت بگم که تو باید بگم که تو بیشتر باید به کار های شخصیشون پیگیری کنی تو خونه😄حرفش رو تایید کردم به محض اینکه از اتاق اومدم بیرون یه صدایی اومد...انگار یکی تو حموم بود ، خانم کارملیتا گفت : برو حوله رو بردار تا صدات کنن...بدو بدو رفتن سمت بزرگترین اتاق عمارت ، در زدم و رفتم داخل ، یه خانم جوان پشت در بود ، از لباساش معلوم بود یکی از صاحبین اینجاست ، گفت تو خدمتکار جدیدی؟؟ با عجله گفتم بله لونا کارتر هستم خدمتکا...حرفم رو قطع کرد و گفت باشه فهمیدم و بعد از اتاق رفت بیرون ، سریع حوله رو از پشت در برداشتم رفتم پشت در حموم وایسادم ، در زدم صدای یه مرد اومد که میگفت بیا داخل در و باز کردم که یهو... یه مرد عضلانی که سیکسپک های خیلییی جذابی داشت پشت در بود که تیشرت تنش نبود...(شلوار داشت فکر بد نکنید)گفت چقدر دیر کردی خانم کارملی...حرفش رو قطع کردم ، سرم رو آوردم بالا که چهره اش رو ببینم... یه لحظه قلبم وایساد... نه ، نه ، امکان داره🤯😳نههههه ، آر...آر...ا...چشمام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چی شد...😲😲
از زبان لونا: آهه...آهه...آهه...( نفس نفس میزدم) داد میزدم😖دنیا دور سرم میچرخید ، آرزو میکردم هنوز خواب باشم😖 -هی لونا حالت خوبه؟لطفا داد نزن صدای آراکس بود چشمام بسته بود ، نمیدیدمش ، اما میدونستم اینجاست و احتمالا زل زده بهم ، صدای ضربان قلبم رو میشنیدم😪توی شک بودم و فقط صدا هارو میشنیدم😓 +تو این دختره رو میشناسی؟ -آره خب اون...اون.. حرفش رو کامل کردم :من همکلاسیش بودم😒 چشمام رو باز کردم ، تو اتاق خانم کارملیتا بودم ، رو تختش دراز کشیده بودم و آراکس بالای سرم نشسته بود و اون خانم جوان که حتی اسمش هم نمیدونستم با یه قیافه طلب کارانه رو به رو وایساده بود... همون لحظه بود که یکی در زد ،آراکس اجازه ورود داد ، خانم کارملیتا وارد شد ، یه لیوان آب دستش بود ، اومد سمتم،آراکس پشتم رو گرفت که بشینم گفتم به من دست نزن😡🤬اون خانم جوان با طلبکارانه گفت تو کی هستی که با شوهرم اینجوری حرف میزنی ها؟؟😡 -جسیکا لطفا آروم باش برو استراحت کن اون خانم جوان که فکر کنم اسمش جسیکا بود رفت بیرون از اتاق و در رو پشت سرش کوبید😒 -خانم کارملیتا میشه لطفاً بیرون منتظر باشید.. خانم کارملیتا سرش رو تکون داد و رفت بیرون ، منو آراکس تو اتاق تنها مونده بودیم😐 آراکس لیوان آب رو گرفت سمتم ، من دستش رو رد رد کردم و اونم مجبور شد لیوان رو بزاره رو میز کنار تخت😌 -لونا لطفا اذیت نکن با این لجبازیات منو ناراحت میکنی☹️ با عصبانیت گفتم چی؟تو چی از ناراحت بودن میدونی؟وقتی منو با اون حال تو فرودگاه ول کردی اصلا برات مهم بود؟🤬 -لونا اتفاق تقصی.... +خفه شو....اصلا دیگه نمیخوام ببینمت ، من تو رو نمیخوام ، در ضمن دیگه حق نداری بهم دست بزنی😡خجالت نمیکشی؟ تو ازدواج کردی😖اون ...اون...زنت بود مگه نه؟ -لونا من... +تو چی؟ تو چی آراکس؟بلا هایی که سرم آوردی کافی نبود؟دیگه دست از سرم بردار😖 -واقعا متاسفم بزار برات توضیح بدم لطفا🙁 از روی تخت بلند شدم ، وسایلم رو برداشتم -لطفا صبر کن😢 +خفه شوووووو از اتاق و بعد از عمارت رفتم بیرون ، کلافه بودم و خودمم نمیدونستم چم شده😢فقط میدونستم باید برم ، پیش جکسون یا هر کسی که بتونه آرومم کنه😌😖 آراکس پشت سرم اومد... -لونا صبر کن ، یه دقیقه وایسا😖 شونه ام رو گرفت که صبر کنم، یکم بغضم گرفت...همونجا موندم ، اونم محکم منو بغل کرد ، منم عصبانی از بغلش اومدم بیرون و گوشیم رو دراوردم تا به جکسون زنگ بزنم و...
۵ سال(لطفا دقت کنید *۵* سال رفتیم جلو) بعد از زبان لونا : +آراکس زود باش لطفا داره دیر میشه با یه لحن بچه گونه و مهربون -اومدیم😊 آراکس و جیمی از داخل اتاق اومدن بیرون -بریم +به به جفتتون تیپ زدینا ، پسرای خوشتیپ -پدر پسری نباید تیپ میزدیم؟ +خب میتونستی ن جای بهتری تیپ بزنید آخه جای خیلی خوبی نمیخوام بریم که...قبرستونه دیگه😐 -حالا که دیگه زدیم بیخیال سوار ماشین شو بریم احتمالا خیلی هول شدین که منو آراکس کی ازدواج کردیم و کی بچه دار شدیم ، اما خب بزارین براتون توضیح بدم ، خیلی داستانش طولانیه اِم بزارین از اینجا شروع کنم که جیمی پسرمه و خب الان ۴ سالشه و تمام این اتفاقاتی که میگم ۴ سال پیش(قبل از تولد جیمی)افتادن😓 (فلش بَک به ۴ سال قبل) از زبان لونا: چندماهی از ازدواج منو جکسون میگذره و خب به جرعت میتونم بگم زندگی آراکس با خاک سیاه نشسته ، با پدرش قهر کرده و مهم تر از اون طلاق گرفته😖و تازه تمام پول و سهام شرکت رو هم به باباش برگردوند(البته پورشه هه رو هنوز داره😂)خلاصه که کلا زندگیش به هم ریخته، الان تو یه خونه خیلی عادی زندگی میکنه(مثل وقتی دانشجو بودیم)و خب اینم بگم یجورایی تقصیر منه همش چون من باعث شدم جسیکا فکر کنه آراکس بهش خیانت کرده😢و همچنین من باعث شدم آراکس با باباش دعوا کنه و آخر مجبور شه همه چیش رو بده و خلاصه زندگیشو من داغون کردم😞اما چی بگم خب منم درد کشیدم ، منم کلی مصیبت و سختی کشیدم ...خب البته الان رابطم با آراکس خوبه سعی میکنیم(خودم و جکسون)کنارش باشیم اما خب نمیشه که...بلاخره نمیخوام جکسون فکر بد کنه مخصوصا بعد از اینکه حامله ام😶آره درست خوندید من سه ماهه از جکسون حامله ام😀البته اینم بگم وقتی ازدواج کردیم و حتی وقتی بچه دار شدیم آراکس واقعا داغون شد(هنوز دوستم داره)جکسون هم خوب میدونه که چه خبره و آراکس هنوز عاشقمه ولی سعی میکنه خودشو کنترل کنه دیگه بلاخره پلیس مملکته😂 امروز هم که قراره با جکسون بریم پارک...
-چی کار میکنی؟ +ام داشتم اتفاقات این چند وقته رو تو ذهنم مرور میکردم -انقدر فکر نکن، بچه متفکر میشه ها😂 +انقدر بی مزه نباش😑 -ای بابا منم تا یه چیزی میگم تو میزنی تو سرم +موقع ازدواج اینارو میتونستی ها -منظورم این نبود😐 +میدونم مسخره😂 -رسیدیم از ماشین پیاده شدیم جکسون اومد و دستم رو گرفت و چسبوندم به ماشین اونم بهم نزدیک بشه که... +نکن دیوونه تو خیابونیما -خب مگه چیه؟ +میزنمتا اینجا جاش نیست ، میریم خونه بعد میبوسیم اما حرفم هنوز تموم نشده بوسیدم😑بیخیال رفتم تو پارک و شروع کردیم قدم زدن ، فضای سبز پارک باعث میشود حس کنم چقدر دنیا میتونه قشنگ باشه و دیدن آراکس تو همون لحظه باعث شد بفهمم نخیر ، خیلی هم قشنگ نیست😂آراکس از روبه رو داشت میومد. ٫سلام -سلام جکسون و آراکس دست دادن +سلام خوبی؟ ٫ممنون -اینجا چی کار میکنی؟ ٫حوصله ام سر رفته بود اومدم قدم بزنم +ما هم همینطور نگاه آراکس کاملا به من بود و یجورایی جکسون هم خوب فهمیده بود خب یکم بچه غیرتی شد اومد جلوم وایساد😐😂آراکس هم سعی نکرد کاری کنه انگار این دوتا سر من تلپاتی دارن😂منم که کلا این وسط گیر کردم همین جوری که نشسته بودیم رو نیمکت و داشتیم حرف می زدیم یه فکری به ذهنم رسید گفتم +نظرتون چیه انقدر نشینین اینجا، مثلا هممون اومدیم پیاده روی بعد الان نشستیم داریم حرف میزنیم😶آراکس فوری تایید کرد(البته هر چی میگم تایید میکنه)😂جکسون هم بعدش یه سَری تکون داد به نشونه اینکه موفقم اما هر چی که بود باز هم نشستیم و کسی بلند نشد😂😂کلا حرفم تاثیری نداشت، دوباره گرم صحبت شدیم یه چند دقیقه ای گذشت که یهو... ~تکون نخور جکسون کلرمن سرمو برگردوندم و وای😱😨یه یارو از پشت اسلحه گذاشته رو سر جکسون میخواستم حرف بزنم که داد زد ~خفه شین و همتون دستاتون رو ببرین بالا(ماسک داشت صورتش معلوم نبود) منو آراکس که جفتمون رنگمون پریده بود دستامون رو بردیم بالا ، اما جکسون به نظر آروم میرسید ٫چی میخوای؟ تو ساکت شو ، کلرمن پاشو... جکسون همونطور که دستاش بالا بود بلند شد (هیچ حرفی نمی زد)وقتی برگشت انگار میدونست پشت اون ماسک کیه😲چون گفت -اونا هیچ کاری نکردن ولشون کن کلوب (مثل اینکه فامیلی یارو کلوب بود) ~نه کمیسر ایندفعه قرار نیست من کسی رو ول کنم ، فقط قراره همون بلایی رو سرت بیارم که سه سال پیش سر من آوردی|: -اون تقصیر خودت بود می خواستی اسلحه ات رو اونجا قایم نکنی😒 ~ساکت شو و لباسات رو دربیار ، در ضمن اسلحه ات هم بده من +چی؟یعنی چی که لباساتو دربیار؟آهای آقا... ~ساکت باش😬 ٫باشع باشه آروم باش(آراکس در حال آروم کردن اون یارو و ۱۰۰٪ به خاطر محافظت از من🙍)
اون یارو یه نفس عمیق کشید و دوباره به جکسون که تا الان سویشرت و بلوزش رو درآورده بود نگاه می کرد😶 +یه لحظه یه لحظه، چرا باید لباساشو دربیاره؟ مثل اینکه یارو عصبانی شد ولی چیزی نگفت که یهو جکسون گفت -سه سال پیش موقع ارتکاب جرم گرتمش ولی چون اسلحه اش رو تو لباس زیرش قایم کرده بود خب ما هم .... یارو یه سیل زد تو گوشش ~مگه نگفتم خفه شین همتون(آراکس زیر لبی خندش گرفته بود) منم که با نگرانی به جکسون نگاه میکردم😦الان دیگه فقط لباس زیر تنش بود😨همه کسایی که تو پارک بودنم داشتن جکسون رو نگاه میکردن😒یارو به جکسون گفت ~راه بیوفت از ما رد شد انگار دیگه کاری با ما نداشت +جکسون😧 -مشکلی نیست آروم باش(همینطور که راه می رفت) اسلحه رو پشت سرش تنظیم شده بود ، من نفسم حبس شده بود ، اصلا نمیدونستم چه خبره... ~چه حسی داری کمیسر کلرمن؟(یجوری اینو گفت که فهمیدم وقتی این بلا سر خودش اومده بود چه حسی داشت) -جذابیت😂 با گفتن این حرف یارو محکم با دسته اسلحه کوبید پشت سر جکسون(من دلم میخ است جکسون بکشم انگار الان وقت مسخره بازیه با اون جوابش😡) ~الان مستقیم میری تو ماشینی که اون روبه رو هست فهمیدی؟ جکسون چیزی نگفت ولی منو آراکس به ماشین اونور خیابون خیره شدیم...مردم هم که این ماست فقط جکسون رو نگاه میکردن...😐😯 یهو صدای چندتا ماشین پلیس اومد، پلیس ها ریخن و از ماشین ها پیاد شدن و همه اسلحه هاشون زوم کردن رو یارو از همه طرف بهش نزدیک میشدن ، یهو دو تا پلیس از پشت سر اون یارو رو گرفتن همینطور که داشت تکون میخورد(جکسون وایساده بود و نگاش میکرد)یارو یکم خودشو آزاد کرد و گفت حتی اگه امروز هم بمیرم آخرین کارم کشتن توئه ، جکسون کلرمن😬 بوووووووووم(صدای شلیک اسلحه)
نههههههههههههههههههه😨😨😨😨😨😨😨😨 جکسون افتاد روی زانو هاش ، من دویدم کنارش و افتاد رو دستام... صدای چندین شلیک دیگه هم اومد(پلیس ها بعد از شلیکش به جکسون همه به یارو شلیک کردن) +نه نه نه نه هی جک صدامو میشنوی ، هی خواهش میکنم چشاتو باز کن ، منو ترک نکن جکسون نههههه(دیوونه شده بودم جکسون تو بغلم بود ، منم با بغض داد میزدم و گریه میکردم ، غیر قابل توصیف بود) -لو..ن..ل..و...نا +جکسون تروخدا ولم نکن ، باهام حرف بزن ، نههههه -من....خ.ی..لی...دوس...تت..دارم....می...د..ونی...دیگ..ه...نه؟ +(با گریه)میدونم ، میدونم مگه میشه ندونم، منم خیلی دوستت دارم ، لطفا قوی باش آمبولانس داره میاد😭😭 -مواظ...ب...بچه...م..ون...با....ش....شما...ر...و..به...آر..اس..می..سپا..رم...من. چشماش آروم بسته شد😭😭😭و دیگه هیچ صدایی نیومد...همه ساکت بودن ، آراکس پشت سرم وایساده بود و با تعجب و ناراحتی نگامون میکرد +نهههههههه😭باهام حرف بزن جکسون ، هی خواهش میکنم من بدون تو نمیتونم، جکسون صدامو میشنوی ؟؟؟بلند شو ، من میدونم هنوز هستی ترو خدا بلند شو😖😭 ٫لونا اون مرده آراکس از پشت سر اومد اشک تو چشماش جمع شده بود و به جکسون خیره شده بود ، از پشت آروم بغلم کرد😔 -(مثل دیوونه ها فریاد زدم)نه ولم کن اون باید بلند شه من میدونم حالش خوبه ، جکسوننننن بلند شو بچمون بهمون نیاز داره... اورژانس رسیده بود و دو نفر از کادر بیمارستان جسد اون یارو رو برداشتن بردن....پلیس محوطه رو خلوت کرده بود و آراکس هم منو آل نمیکرد ، کشیدتم عقب ، منم تو بغلش با خودم حرف میزدم و گریه میکردم +به خدا بهم می گفت هیچ وقت تنهام نمیذاره ، بهم قول داده بود😭 ٫شیییی آروم باش😔 نگاهم به جکسون بود ، یهو دو نفر اومدن ، یه نفر نبض جکسون رو گرفت و رو به ما سر تکون داد (منظور متاسفم مرده)گریه من بیشتر شد...آراکس رو به اونا سر تکون داد😭اون دو نفر یه کیسه سیاه آوردن و بدن بی جون جکسون رو گذاشتن توش و زیپش رو کشیدن من تا نگاهم بهشون افتاد.. +نه نه نه دارین چی کار میکنین؟😢آراکس جلوشونو بگیر دارن میبرنش ، آراکسسسس ترو خدا نزار ببرنش😢 سعی میکردم برم دنبالشون اما آراکس منو گرفته بود و نمی داشت برم
(یک هفته بعد) مراسم خاکسپاری جکسون بود ، همه لباس سیاه پوشیده بودن ، آراکس منو همراهی میکرد ، مد افسرده شده بودم جوری کن پنج روز اول بیمارستان بستری بودم😞از ماشین پیاده شدیم، آراکس مواظب بود که نیوفتم ، من شبیه جنازه های متحرک بودم ، همه لباسام سیاه بود.... وقتی رسیدیم جایی که میخواستن جکسون رو خاک کنن ، خب خیلی هارو دیدم مثل : راشل و مایک(همکارای قدیمی جکسون) و حدود ۴۰ تا پلیس دیگه که ده تاشون با چند سگ پلیس تو یه صف برای اَدای احترام وایساده بودن ، همه بهم تسلیت گفتن ، اما حتی جون اینو نداشتم که تشکر کنم و به جای من آراکس سر تکون میداد... همه منتظر بودیم😞تابوت رو دوش چندتا از پلیس ها بود ، بهش چشم دوخته بودم ، روز خیلی بدی بود ، یهو یه نفر گفت خبر دار و همه پلیس ها انجامش دادن ، خب اینکه احترام میزارن خوبه اما یجوری شدم آنجل اومد کنارم ، اونم ناراحت بود... (۴سال بعد - دوستان اومدیم همون جایی که بودیم در اول پارت) اِم خب با مرور این خاطرات باز یکم حالم بد شد، تو این مدت که به همخه اینا فکر میکردم دیگه رسیده بودیم قبرستون و سر قبر جکسون ، جیمی یه جوری بود و خب انگار حس کرده بود پدر واقعیش اینجا خوابیده...😟 •مامان ، چرا اومدیم اینجا؟ +جیمی ببین ، اومدیم پیش بابات☺ به قبر نگاه کرد و دوباره رو به من کرد و گفت •بابا آراکس بابام نیست؟ -چرا پسرم معلومه که هستم ، فقط ، اِم خب جکسون هم باباته •من دوتا بابا دارم؟ +آره عزیزم دو تا داری😊 و بعد خودم به سنگ قبر خیره شدم ، اشک تو چشمام جمع شد ، اما وقتی آراکس دستم رو فشار داد ، خندیدم نمیخواستم جلوی جیمی گریه کنم😓 جیمی رفت سمت قبر از کارش تعجب کردم اون خوابید رو قبر جکسون و سنگ قبر رو بغل کرد ، منو آراکس جفتمون از این کارش تعجب کردیم اما خب جفتمون خیلی با این موضوع مشکل نداشتیم ، آراکس اصلا حسودی نمیکرد ، از همون اولش هم میدونست قراره یه روز بهش بگیم☺وقتی جیمی رو می دیدم خیلی یاد جکسون میوفتادم ، اون یادگاری جکسون بود...دوستش داشتم....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دیگه نمیخوایی تستی بسازی؟!😟
فعلا دارم رو یه داستان کار میکنم ولی از 15فروردین میزیرمش
لایک کردم😁✌
ولی نباید تمومش میکردی😩
خیلی خوب بود فقط یه سوال،
قضیه اون یارو ک جکسون رو کشت چی بود؟ 😐😂
ممنون💋
بد بخت خودش هم رفت قبرستون آخر😂
نه میدونی چیه یهو ک یه نفر از آسمون نازل نمیشه بیاد جکسون رو بکشه😂منظورم داستان سه سال پیشه
ولی ولش گیر الکی دادم بالأخره ک رسیدن بهم😂👏🏻❤️
اون سه سال پیش هم داستان داره ولی سانسورش کردم چون تست تایید نمیشد.😅😂
خوشحال شدم یه گپ کوتاهی داشتیم😂😊ریحانه هستم 14 سالمه ولی نزدیکا 15 هستم
منتظر داستان بعدی هم هستم عزیزم💋
یه سر ب داستان منم بزن امیدوارم دوس داشته باشی گرچه به پای شما نمیرسه😁❤️
سلام میشه قصه عشق رو هم ادامه بدی ممنون میشم مرسی😻😘😇♥
احتمالش کمه ولی بهش فکر میکنم ، الان دارم رو یه رمان جدید کار میکنم ولی مطمئن نیستم بیارمش تو سایت یا نه
وااای عالی بود 😍😭 آراکس به لونا رسید هورااااااا😍😻😎😇♥مرسی عالی بود😍😻😘♥
ممنون😍
😢😭😭ای خدااا جکسون بیچارممم😭😭😭😭😭😭😭عالیی بود ولی جکسون😭
مرسی که نظر دادید و ماجرای جکسون هم بلاخره یه جایی باید تموم میشد😞
باهات قهرم من الان اینقدر گریه کردم که سرم درد گرفته
ای وای بر من😂به خدا یه غلطی کردم....
وااااااایییییییی😳😳😳😭😭😭😭😭😭اصلا انتظار نداشتم جکسون بمیرهه😭😭😭ولی در کل داستان خیلی خوبی بود😀
ممنونم❤❤❤
خیلی قشنگ بود
پایان عالی هم داشت
ممنون از این تست عالیت
مراقب خودت باش
بای
ممنون که منو حمایت کردید❤❤
لطفاً بازم از اینجور داستانا بزار♥️
راستش دارم رو یدونه کار میکنم ولی شاید تو تستچی نزارمش
اگر توی تستچی نزاشتی لطفاً بگو که کجا میخوای بزاری
من حتماً دنبالت میکنم♥️💜